🌺تا کی به شکل #خاطره ای گم ببینمت؟
در عطر سیب🍎 و
مزه گنــ🌾ـدم ببینمت
من آن #همیشه چشم به راهم
به من بگو
یک #جمعه در هزاره چندم ببینمت⁉️
#غروب_جمعه💔
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـ 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
#thepromisedsaviour
┈••✾ #جنگ_موریانهها ✾••┈
📱 https://eitaa.com/joinchat/512753667Ca7d8a73f51
#مکتب_سلیمانی
🇮🇷ایثار و خلوص سردار
❇️خاطرات شهید حاجقاسمسلیمانی🌺
✍🏻حمید حسنی همرزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: ایشان خصایص اخلاقی بسیار زیادی همچون ایثار، از خودگذشتگی و مردم داری داشتند و به عنوان فرمانده هرگز به ما اجازه نمی دادند كه با مردم رفتار بدی داشته باشیم. ایشان به صله رحم خیلی اعتقاد داشتند و نیكی به پدر و مادر را سرلوحه كار خود قرار می دادند ایشان وقتی بعد از مأموریت به كرمان برمیگشتند بعد از فرودگاه مستقیم راه به راه برای دستبوسی و دیدار با والدین می رفتند. خود ایشان به همسرشان و خانواده خود بسیار احترام می گذاشتند. حاج قاسم سلیمانی بسیار مظلوم بودند ایشان گاهی از خستگی زیاد در حسینیه پتویی زیر سرشان می گذاشتند و استراحت می كردند.
#خاطره
#سرداردلها
#شهیدحاجقاسمسلیمانے
🔹✔️مَڪتَبِحآجقآسِمسُلِیمآنے✔️
┈••✾ #جنگ_موریانهها ✾••┈
📱 https://eitaa.com/joinchat/512753667Ca7d8a73f51
جنگ موریانه ها 😷
✔️نماهنگ مداحے بسیار زیبا... ▪️اگہ تنها بشہ امام دیگہ زندگے حرومہ اگہ غریب بشہ علے دیگہ زندگے کدوم
#مکتب_سلیمانی
#خاطره
✍🏻نشسته بودم بغل دست حاجی، یک دفعه زد روی پایش، از صدای نالهاش ترس برم داشت ! گفتم: حاجی چیزی شده؟ مشکلی پیش اومده؟ گفت: من سه چهار روزه از حال آقا بیخبرم....
پدرش فوت کرده بود ، میان سنگینی غم از دست دادن پدر، قلب و فکرش پیش حضرت آقا بود. فقط سه چهار روز بود جویای حالش نشده بود. آنوقت اینطور آه میکشید. اینطور خودش را سرزنش میکرد...
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهیدحاجقاسمسلیمانے
#سرداردلها
🔹✔️مَڪتَبِحآجقآسِمسُلِیمآنے✔️
┈••✾ #جنگ_موریانهها ✾••┈
📱 https://eitaa.com/joinchat/512753667Ca7d8a73f51
جنگ موریانه ها 😷
#مکتب_سلیمانی #خاطره ✍🏻نشسته بودم بغل دست حاجی، یک دفعه زد روی پایش، از صدای نالهاش ترس برم داشت
#مکتب_سلیمانی
#خاطره
✍🏻توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما،همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی میافته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمیترسیدی!»
قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچههای مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.»
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ماملتامامحسینیم
#شهیدحاجقاسمسلیمانے
#سرداردلها
🔹✔️مَڪتَبِحآجقآسِمسُلِیمآنے✔️
┈••✾ #جنگ_موریانهها ✾••┈
📱 https://eitaa.com/joinchat/512753667Ca7d8a73f51
جنگ موریانه ها 😷
#مکتب_سلیمانی #خاطره ✍🏻توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگرا
#مکتب_سلیمانی
#خاطره
✍🏻حرم شیفت داشتم . نماز عشا را خوانده بودیم که یکی آمد از کنارم رد شد. دیدم حاج قاسم خودمان است! چه ابهتی داشت! مثل همیشه نجیب بود و سر به زیر و یک لبخند مهربان روی صورتش بود. رفتم دنبالش. ایستاد گوشهای کنار ضریح ، زیارت نامه خواند و بعد هم نماز.رفتم جلو. عرض ارادت کردم. از زوار خواستم بروند کنار تا حاجی راحت ضریح را زیارت کند . با مهربانی گفت: «نیازی نیست خودم میرم.» بعد از زیارت رفت سر قبر علما. مردم انگار تازه متوجه شدهاند کی امده. می امدند سلام و احوالپرسی!بوسه و عرض ارادت.
«حاجی لبخند دلنشینش را هدیه میداد به همه»
وقتی خواست برود تا حیاط مسجد اعظم بدرقهاش کردم . داشت کفشش را میپوشید. مردم دوباره جمع شدند دورش ، چه ایرانی و خارجی. طرف اهل پاکستان بود. امده بود جلو.
میخواست هر طور شده با حاجی عکس بگیرد . نگذاشتم! عربی چند کلامی با حاجی حرف زد. حاج قاسم خندید و گفت: «بذارید عکس بگیرن» بعد هم خدا خافظی کرد و رفت . شیرینی این دیدار خیلی دوام نیاورد، فقط چند روز . تا صبح جمعه که پیامک شهادتش را دیدم.
📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز
#ما_ملت_امام_حسینیم
#ماملتامامحسینیم
#شهیدحاجقاسمسلیمانے
#سرداردلها
🔹✔️مَڪتَبِحآجقآسِمسُلِیمآنے✔️
┈••✾ #جنگ_موریانهها ✾••┈
📱 https://eitaa.com/joinchat/512753667Ca7d8a73f51