هدایت شده از 🕋 کشکول معنوی 🕋
#طنز_جبهه 😁
روزهاي اولي كه خرمشهر آزاد شده بود،
توي كوچه پس كوچههاي شهر براي خودمان صفا ميكرديم .
پشت ديوار خانه مخروبهای به عربی نوشته بود:
« عاش الصدام »
يك دفعه راننده زد روي ترمز و انگشت به دهان گزيد كه : پس اين مرتيكه آش فروشه !
آن وقت به ما ميگويند جانی و خائن و متجاوز !
كسي كه بغل دستش نشسته بود ، گفت :
« پاك آبرومون رو بردي پسر ، عاش يعنی زنده باد !»😂😂
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋
هدایت شده از 🕋 کشکول معنوی 🕋
🌸بچه بیا پایین !
دژبانی جلوی تویوتا را گرفت و داخلشو نگاه کرد . یه نگاه به راننده ی تویوتا کرد ، یه نگاه هم به شیخ اکبر ،( که کنار راننده نشسته بود ) و گفت : " این بچه رو کجا می بری ؟ " تا راننده خواست چیزی بگه ، شیخ اکبر رو کشید بیرونو گفت : " بچه بردن ممنوع ! ". راننده گفت : " با با این فرمانده است "
- بله ! چی گفتی ؟ و بعد گفت : کارتت ؟
شیخ اکبر کارتشو نشون داد . گفت : جرمت بیشتر شد . برای بچه کارت جعلی درست کردید ؟! چند قنداق تفنگ زد به شونه های شیخ اکبر و هلش داد داخل کیوسک .
راننده و نگهبان با هم بگو مگو می کردند که فرمانده ی نگهبان رسید و پرسید : چی شده ؟ ماجرا رو که براش گفتند رفت ، و در کیوسک و باز کرد . شیخ اکبر رو که دید داد زد : " این که شیخ اکبر خودمونه ! فرمانده ی گردان بلدوزری ها " بعد رفتند تو بغل هم . نگهبان ، هاج و واج نگاشون می کرد و چیزی نمونده بود که دو تا شاخ رو سرش سبز بشه
#طنز_جبهه
🔻کانال کشکول معنوی🔻↙️
🕋 @kashkoolmanavi 🕋