#خاطرات_شهدا
یکبار که بال هواپیمایش مورد اصابت موشک قرار می گیرد و کنترل هواپیما از دستش خارج می شود متوسل به خانم فاطمه الزهرا سلام الله علیها می شود و نام ایشان را از اعماق وجود صدا می زند و از ایشان کمک می خواهد ، در همان لحظه انگار شخصی به او می گوید ، شما می توانید راحت به پرواز ادامه دهید ومصطفی بار دیگر کنترل هواپیما را در دستش می گیرد گویی هیچ اتفاقی نیافتاده ، بی اختیار اشک می ریزد و های های برای مظلومیت خانم فاطمه الزهرا سلام الله علیها گریه می کند....
#شهیدمصطفی_اردستانی
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
#خاطرات_شهدا
داستان زیبای دو رفیق
دو شهید ....
همہ جا معروف شده بودن بہ باهم بودن ؛
تو جبهه حتی اگہ از هم جدا شونم میڪردن آخرش ناخواستہ و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم ...!
خبر شهادت علی رو ڪه اوردن ، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت : بچم
اول همه فڪر میڪردن علی رو هم مثل بچش میدونہ بہ خاطر همین داره اینجوری گریہ میڪنہ .
بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی ، تو هنوز زانوهات محڪمہ ، تو باید مادر علی رو دلداری بدی .
همونجوری ڪه های های اشڪ می ریخت گفت :
زانوهای محڪمم ڪجا بود ؟
اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محالہ از هم جدا بشن .
🔹 عهد بستن آخہ مادر ...
عهد بستن ڪه بدون هم پیش سیدالشهدا نرن ....!
مأمور سپاهی ڪه خبر اورده بود ڪنار دیوار مونده بود و بہ اسمی ڪه روی پاڪت بعدی نوشتہ شده بود خیره مونده بود ....
نوشتہ بود #شهید_سید_محمد_رجبی ...!
#ما_ملت_امام_حسینیم