eitaa logo
هیأت جنةالعباس علیه‌السلام 🇵🇸
486 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
975 ویدیو
62 فایل
کانال رسمی هیأت جنة العباس علیه السلام قم ارتباط با ادمین: Eitaa.com/YasserKomroodi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🌟 عهد عاشقی ✨
🍃امان اهل زمین و آسمان چقدر این روزها سخت است همه چیز سخت است حتّی نفس کشیدن. آدم احساس امنیّت نمی‌کند. من تازه دارم می‌فهمم که امنیّت چه نعمت بزرگی است. می‌خواهی حرف بزنی گویی همه مراقب‌اند تا لکۀ ننگی به پیشانی‌ات بنشانند. آدم حرف هم نمی‌تواند بزند. گریه هم دزدکی باید کرد و حتّی خنده‌ها را هم قایمکی باید کرد. این هم شد زندگی؟ چه کار کنم که با آنچه دیگران می‌خندند خنده‌ام نمی‌گیرد و چیزی که اشک مردم را درمی‌آورد گوشۀ چشم مرا تر هم نمی‌کند. می‌شود راهی بگذاری در برابرم؟ من از نفس کشیدن‌های دزدکی دارم خسته می‌شوم. می‌خواهم سر به بیابان بگذارم. التماس می‌کنم نگو نه. تو سر به بیابان گذاشتنم را قبول کن من هم هر بیابانی که تو نشانم بدهی انتخاب می‌کنم. باشد؟ شب‌های بیابان خیلی ترسناک است می‌دانم اگر سر به بیابان بگذارم حتماً هر شب سری به من خواهی زد و من هم به آرزوی شنیدن شب بخیر از تو خواهم رسید. شبت بخیر امان اهل زمین و آسمان! #بهانه_بودن #شب_بخیر #محسن_عباسی_ولدی
هیأت جنةالعباس علیه‌السلام 🇵🇸
🏴سقای علقمه🏴 آقای من! مشک‌های سینۀ‌ ما پر از آه حسرت است. تو از سقای علقمه بگو و از مشکِ‌ به دندان گرفته‌اش بخوان تا ما احساس کنیم سوراخ سوراخ شدن سینه‌مان را. این آه‌های در سینه مانده شاید این طور روی زمین بریزد یا به آسمان برود. سینۀ‌ ما دیگر توان نگه داشتن این همه آه را ندارد. ما گرفتار زمینیم ولی به دنبال آسمان. از عباس بخوان تا احساس کنیم زمین خورده‌ایم و جز خدا دادرسی نیست و حتی دلمان به دستهایمان هم خوش نباشد که ما را نگه دارد از زمین خوردن. بخوان تا بدانیم زمین خوردن‌هایی هست که راز رسیدن به آسمان است... @Ahde_Asheghi
در کنار یک موکب پیرزنی نشسته بود. چند خرمای خشک توی سینی گذاشته بود. موکب قبلش خرمای اعلی داشت. روی خرماها ارده هم ریخته بودند و روی ارده‌ها کنجد. در کنار خرماها توی یک عالمه استکان کمر باریک چای اعلای عراقی می‌ریختند. موکب بعدی هم در منقلی طولانی ذغال‌های افروخته زیر گوشت‌های تازه داشتند بوی کباب را به مشام تک تک زائرها می‌رساندند. پیرزن با نگاهش که از چشم پر از التماسش پخش می‌شد میان زائرها از همه تمنّا می‌کرد شده حتی یک خرما از توی سینی بردارند. و هر که به موکب پیرزن می‌رسید همۀ‌ پاسخش به تمنّای پیرزن نیم نگاهی به خرماهای خشکیده بود. پیرزن داشت دلش می‌شکست این را از اشکی که حلقه زده بود دور چشمانش و می‌خواست جاری شود روی گونه‌اش می‌شد به خوبی فهمید. همان جا ایستادم می‌دانستم که می‌آیی و مهمان موکب پیرزن می‌شوی و چند خرمای خشکیده می‌خوری. خدا خدا می‌‌کردم کسی نیاید به سوی موکب پیرزن اما نمی‌دانم تو چه انداختی به دل یک جماعت که از خرمای تازه و چای اعلای عراقی گذشتند و پای موکب پیرزن خیمۀ محبت زدند. جماعت که رفت سینی خالی شده بود پیرزن پَرِ لبخندش را در اشک شوقش خیس کرد و کمی از آن را مکید بعد هم رفت تا شب نشده خانۀ‌ دیگری را رفت و رو کند و رخت‌های دیگری را شست و شو کند تا پول چند کیلو خرمای خشک دیگر را برای فردای موکبش فراهم کند. @JanatQom
‍ دختری ایستاده بود زیر تیغ آفتاب داشت دستمال می‌داد به دست مردم روز چندمش بود نمی‌دانم اما رنگ تیره شده‌اش فریاد می‌زد یکی دو روز نیست که آفتاب، دست می‌کشد به روی این صورت بیش از این حرف‌هاست. هر کسی که می‌آمد و دستمالی برمی‌داشت دستی هم می‌کشید روی سر این دختر کوچک. به قدری مردم نگاهش می‌کردند و با لبخندهایشان دل این دختر را به دست می‌آوردند که من ناامید ناامید شدم از آمدن تو. شاید اگر کسی بود که اشک این دختر کوچک را دربیاورد در دم تو می‌آمدی اما هر چه نشستم جز لبخند روی لبش ندیدم. دختر بچه با لبخندش زیباست. کسی در این دیار تاب دیدن اشک دختربچه‌ها را ندارد. چه مسیری است از نجف تا کربلا در اربعین که حتی لبخند‌های دختربچه‌ها هم روضۀ‌ مکشوف است. @JanatQom