eitaa logo
جوانه های تشکیلات🌱
2.5هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
916 ویدیو
92 فایل
﷽ 🌍 پایگاه تشکیلاتی #جوانه‌ها 🌱 ☀️تولید و نشر محتوای تشکیلاتی ☀️ترویج گفتمان مبانی تشکیلاتی ☀️ایده پردازی و هم‌افزایی ☀️انعکاس‌ فعالیت‌های‌‌ تشکیلاتی و تربیتی + نظرات ، پیشنهادات ، تبادل : @ad_Javaaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 اباعبدالله راسیاسی نکن! 💬 🔹 می‌گویند زمانی که روس‌ها آذربایجان را گرفته بودند، روز عاشورا که بیست تا سی هزار قمه زن در خیابان‌های تبریز آمده بود، همانروز روس‌ها عالم مشروطه خواه و مجاهد تبریز-میرزاعلی ثقه الاسلام تبریزی- را گرفته بودند و می‌خواستند اعدامش کنند. 🔸 در میدان مرکزی شهر این آخوند مجاهد را آوردند به دار بکشند، بیست هزار مرد هم در خیابان‌ها، قمه میزدند، یکی رفت پیش قمه‌زن‌ها. گفت شما که اینها را توی سر خودتان می‌زنید، من نمی‌گویم توی سر روس‌ها بزنید ولی لااقل با همین قمه‌ها بیایید به میدان اعدام و پای چوبه دار که اینها ببینند بیست هزار آدم قمه به دست آمده و بترسند و ایشان را به دار نکشند، قمه‌زن‌ها گفتند: برو خجالت بکش، اباعبدالله را سیاسی نکن! 💢 امام حسین را بگذار برای ما، امروز ما آمدیم با امام حسین حال کنیم و قمه بزنیم ... خب این نوع امام حسین را، انگلیس و روس قمه هایش را میخرند و هدیه میدهند...! @bdilam
•🌿• امام حسن شروع کرد و چه جالب شروع کرد و افراد را ساخت. همان کسانی که در جبهه بندی میان امام مجتبی و معاویه تاب تحمل نیاورده بودند و نتوانسته بودند یک جمعیت پرشور قابل اطمینانی را برای امام حسن درست کنند، اینقدر اینها فرق کردند که ده سال بعد، دوازده سال بعد، تک تک در مقابل معاویه بلند شدند و ماجرای حُجربن عدی و یاران حجر بن عدی را میدانید و رشید هجری ک عمروبن الحمق را و زن عمروبن الحمق را و بسیاری دیگر را که در کوه ها و بر سر قله‌ها و در غارها و در راه‌ها و در زندان‌ها جنگیدند و به دست دژخیمان معاویه کشته شدند. اینها همه فرآورده‌های کارخانه آدم سازی امام حسن هستند. 📚کتاب همرزمان حسین "علیه‌السلام" ☑️ @bdilam
⭕️ فرمانده بود امابرای گرفتن غذا مثل بقیه رزمنده ها تو صف می ایستاد سرصف غذا جلویی ها به احترامش کنار میرفتند،میخواستند زودتر غذاشو بگیره اوهم ول میکرد و میرفت نوبتش هم که میرسید،آشپزها غذای بهتر براش می ریختند، اوهم متوجه میشد ومیداد به پشت سریش... ـــــــــــــــــــــــــ ✨خاکریز ✨ مدرسه تربیت تشکیلاتی نوجوانان انقلابی استان ایلام @bdilam
⭕️ فرقی ندارد ۱۲۹۴ باشی یا ۱۳۶۰ ... نفوذ که باشد از پشت گلوله می‌خوری! (۱۲ شهریور سالروز شهادت رئیس‌علی دلواری) @bdilam
✳️ حمله دو گرگ درنده به یک گله بی چوپان ؛ به اندازه ریاست طلبی در دین یک مسلمان زیان بارتر نیست. ـــــــــــــــــــــــــ ✨خاکریز ✨ مدرسه تربیت تشکیلاتی نوجوانان انقلابی استان ایلام @bdilam
| دستورات تشکیلاتی قران 🔸شما می دانید که یک گروه پنجاه نفری متشکل می‌تواند یک جمعیت پانصد نفری بی تشکل را تار و مار کند و از پا در بیاورد. نگویند که احزاب و تحزب ها با منطق قرآن سازگار نیست. کدام منطق قرآن؟ قرآن همه اش دستورات تشکیلاتی است. نماز جماعتی که ما مسلمانان می‌خوانیم، تمرین یک تشکل است . مگر در مسجدهای مختلف، امام جماعت‌ها متعدد نیستند؟ هر کدام با یک عده نماز می‌خوانند. آیا این نماز جماعت‌ها در مساجد گوناگون در ایام هفته کمک به تشکل است یا ضد تشکل؟ ما حرکت‌های میلیونی را از همین مساجد و جماعت‌ها و علاقه‌ها و اعتماد‌هایی که در مساجد به وجود آمده بود، توانستیم راه بیندازیم و برای این مقدار از تشکل، مساجد و روحانیت متعهد آگاه و رهبری فقیه مسئول کافی است. 🗓 ☑️ @bdilam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷خوب است هر چندوقت یکبار بین همه‌ی کارهای روزمره این کلیپ رو ببینیم ۳۰ ثانیه سخنرانی که هشت بارنام خدا رو به زبان می‌آورد.🌷 @ilam_yavaran
🌄 🥔 لطفا در مدرسه سیب زمینی نباشیم! 🔺انجام فعالیت های تشکیلاتی در مدرسه ابتدایی ترین راه است که ثابت کنیم سیب زمینی نیستیم ! ـــــــــــــــــــــــــ ✨خاکریز ✨ مدرسه تربیت تشکیلاتی دانش آموزان انقلابی استان ایلام @bdilam
✳️ ▪️‏ستادهای مردمی در زمان جنگ، تجربه موفق مشارکت مردم برای مقابله با دشمن بود. به این دلیل که کسی نمی پرسید من اینجا چیکاره ام و چه پست و مقامی دارم! همه به دنبال این بودن تا نقشی هرچند کوچک در موفقیت رزمنده ها داشته باشن و این یعنی #‎تشکیلات_یکپارچه ـــــــــــــــــــــــــ ✨خاکریز ✨ مدرسه تربیت تشکیلاتی دانش آموزان انقلابی استان ایلام @bdilam
🔅 اصول اخلاقی در کار تشکیلاتی 🔅 اخلاق‌‌های رفتاری افراد جامعه؛ مثل انضباط اجتماعی، وجدان کاری، نظم و برنامه‌ریزی، ادب اجتماعی، توجه به خانواده، رعایت حق دیگران ـ اینکه دیگران حقی دارند و باید حق آنها رعایت شود، یکی از خلقیات و فضایل بسیار مهم است ـ کرامت انسان، احساس مسؤولیت، اعتماد به نفس ملی، شجاعت شخصی و شجاعت ملی، قناعت ـ یکی از مهم‌ترین فضایل اخلاقی‌ برای یک کشور قناعت است، و اگر امروز ما در برخی زمینه‌ها دچار مصیبت هستیم، به‌خاطر این است که این اخلاق حسنه‌ی مهم اسلامی را فراموش کرده‌ایم ـ امانت، درستکاری، حق‌طلبی، زیبایی‌طلبی ـ یکی از خلقیات خوب، زیبایی طلبی است؛ یعنی به دنبال زیبایی بودن، زندگی را زیبا کردن؛ هم ظاهر زندگی را و هم باطن زندگی را؛ محیط خانواده، محیط بیرون، محیط خیابان، محیط پارک و محیط شهر ـ نفی مصرف‌زدگی، عفت، احترام و ادب به والدین و به معلم. اینها خلقیات و فضایل اخلاقی‌ ماست. 🗓 🆔 @bdilam
📞 منطقه‌یِ‌محروم یعنی‌همین‌چشمان‌ما ... که‌ازدیدن‌کربلا‌محروم‌است(؛💔 🏴 @bdilam
سلام مرا به همکلاسی‌هایم برسانید و بگویید حسین نگذاشت امامش تنها بماند و شما نیز نگذارید امام عزیزمان تنها بماند؛ او را یاری کنید و به جبهه بروید و بر علیه مزدوران مبارزه کنید و اگر شهید شدید که همیشه زنده می‌مانید و اگر شهید نشدید به درس و مشقتان برسید چون اسلام به فراگیری علم و دانش تأکید نموده است و پیام شهدا را به نسل‌های آینده منتقل نمائید و نگذارید شرق و غرب در زمینه‌های علمی و فرهنگی از شما جلو بیفتند. 🔅شهیدحسین‌صافی 🌱 🆔 @bdilam
🔅 اصول اخلاقی در کار تشکیلاتی 🔅 چرا ارتش «پانصد هزار» نفرى «شاهان ساسانى» با آنهمه ساز و برگ و تجهیزات جنگى، و سلاح مدرن آن روز، و تجربیّات فراوانى که در جنگهاى بزرگ آن زمان آموخته بودند، نتوانست در برابر ارتش «پنجاه هزار» نفرى اسلام با ضعف تاکتیکهاى جنگى، و سلاحهاى عقب افتاده، مقاومت کند و به زودى درهم شکست و لشگر اسلام پیروز شد؟! آیا دلیلى جز این داشت که فرماندهان و سربازان این ارتش کوچک انگیزه اى داشتند که با انگیزه فرماندهان آن ارتش بزرگ، زمین تا آسمان فرق داشت؟! اینها به کار خود عشق می‌ورزیدند، و براى آن به عنوان یک ارزش والا اهمّیّت قائل بودند، ولى نظام ارزشى حاکم بر افکار افسران شاهان ساسانى و سربازان آنها، بسیار پیش پا افتاده بود; گروهى را به اجبار به میدانهاى جنگ کشاندند، و گروهى را با تطمیع سیم و زر.  ⚠️راه دور نرویم، در دنیاى امروز نیز مسأله همین گونه است; ارتش نیم میلیون نفرى آمریکا، با مدرن ترین و پیشرفته ترین سلاحها، و فرماندهان تحصیل کرده و باتجربه، از یک ارتش کوچک و ظاهراً عقب افتاده ویتنامى شکست مى خورد، آن هم چه شکست رسوائى! چرا؟ زیرا دسته دوّم به هدف خود عشق می‌ورزیدند در حالى که دسته اوّل حدّاکثر به عنوان یک مسؤلیّت ادارى و شغلى کار مى کردند. 🗓 🆔 @bdilam
🚪 مدیریت بی‌حال ☹️ علت اصلی متوقف موندن کارها! ➕ «مدیریّتها بایستی قوی باشند، فعّال باشند، خسته‌نشو باشند. هر جا ما با مدیریّتهایی با این خصوصیّات -یعنی خستگی‌ناپذیری و فعّالیّت و نشاط- مواجه بودیم را دیدیم که کار پیشرفت کرده و هر جا که این جور حضورِ لازم و دائم وجود نداشته باشد، البتّه مشکلات پیش می‌آید.» ۱۳۹۹/۰۷/۲۱ | رهبر انقلاب 🆔 @bdilam
🔰شهید شوشتری : •[دیروز از هرچه بودگذشتیم، امروز از هرچه بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بو می دهد. آنجا بر درب اتاقمان می نوشتیم یاحسین فرماندهی از آن توست؛ الان می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید.]• 🌱 🆔 @bdilam
استاد فاطمی نیا : نقل شده است روزی "معروف کرخی" نشسته بو‌د . عدّه‌ای از جوانان در دجله سوار بر قایق بودند و ساز و آواز سر می‌دادند. چند نفر از مقدّسین آمدند به معروف کرخی گفتند: آقا آن‌ها را نفرین کن، چه جوان‌های بدی هستند! معروف دست‌های خود را بلند کرد و فرمود: خدایا به عزّت خودت قسم می‌دهم کسانی را که در این دنیا این‌قدر خوشحال کردی، در آخرت هم همین‌طور آن‌ها را خوشحال کن! آنها به معروف اعتراض کردند : ای معروف! تو یک عارف هستی! چرا چنین می‌گویی؟ چرا یک عدّه که مشغول گناه هستند را نفرین نکردی و برای آن‌ها دعا کردی؟ معروف کرخی پاسخ داد: وای بر شما که نادان هستید ، من آن‌ها را دعا کردم، اگر قرار شود در آخرت خوشحال شوند، باید در این‌جا توبه کنند . این دعا یعنی خدا به آن‌ها توبه عنایت کند. . حالا ببينيد، منِ رو سیاه که معروف نیستم، خاک پای او هم نمی‌شوم ، از کنار عروسی‌ها که عبور می‌کنم می‌بینیم بی‌بند و باری زیاد است. می‌گویم خدا آن‌ها را مبارک گرداند . می‌گویند آقا شما چرا؟! می‌گویم پس چه بگویم ؟ برکت مصادیق مختلف دارد . یعنی خدا آن‌ها را متحوّل کند، به آن‌ها آگاهی بدهد تا توبه کنند . آدم برادر و خواهر خود را نفرین می‌کند؟! بگو خدا آن‌ها را خیر دهد، خدا متنبّه کند. گاهی مواقع آن‌ها متحوّل می‌شوند. @bdilam
وقتی رفتیم پیش ایشان می‌گفت: «هر زنی در با راحتی و امنیت راه می‌رود مدیون شهید طهرانی مقدم است.» اما برای من جالب است که ما می‌نشستیم و اخبار و خبر پیروزی غزه را به‌همراه پدر می‌دیدیم ، ولی ایشان حتی یک کلمه نمی‌گفت: در این جریان ما هم بوده‌ایم. حالا نه اینکه بخواهد از جزئیات کار بگوید اما حتی در حد یک جمله هم نمی‌گفت. سید حسن نصرالله ایشان را همردیف با می‌دانست و به ایشان لقب "چمران ِ لبنان" می‌داد. راوی: @bdilam
جوانه های تشکیلات🌱
وقتی رفتیم پیش #سید_حسن_نصرالله ایشان می‌گفت: «هر زنی در #لبنان با راحتی و امنیت راه می‌رود مدیون شه
شهید حسن طهرانی مقدم: کاری که انجام میدهید حتی نایستید که کسی بگوید خسته نباشید. از همان در پشتی بیرون بروید، چون اگر تشکر کنند تو دیگر اجرت را گرفته ای و چیزی برای آن دنیایت باقی نمیماند...:) 🕊 🌷 @bdilam
∞♥∞ ✍ ⃣👇🏻 📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک جانبازمدافع حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد . ⚡️اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است...🌞 🌟البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه...🕊 ✨در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم: 🧒پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم. 🍃در خانواده‌ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. 🕊سال‌های آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود. 💠 با اصرار و التماس و دعا و نماز به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند.. 🌷اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و می‌دانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند ♦️ به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد می‌رفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. 💠یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم... در همان حال و هوای ۱۷ سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتی‌ها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...! ادامه دارد... التماس دعا🍃🌹 بازنشر فراموش نشه خودتون رو در این کارخیر شریک کنید🌸 ➬ @bdilam
✍استادرائفی پور: ⁉️سال‌ها به این می اندیشیدم که مهم ترین شرط ظهور چیست؟ 👈 و امروز پس از بررسی های فراوان می گویم و ؛ 🔺مهمترین عنصر در کادر سازی و تربیت نسل را بدون هیچ شک و شبهه ای "زنان" بر عهده دارند و مادران کلید راه ظهورند.✔️ @bdilam
∞♥∞ 🔴 ⃣ 🔰البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا می‌کنم.😕 ♦️ نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند.✨ خسته بودم و سریع خوابم برد..😴 نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم.☺ ✨ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم.😰 ♦️ اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است،پس چرا مردم از او می‌ترسند؟🤔 می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود.😔 ✔️با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم.. 🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.. 😣 🔵در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!😢 روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند.😑 ☑️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم.🛵 🔶 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ... از سمت چپ با من برخورد کرد! آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم.🤕 🔴 راننده پیاده شد و می لرزید‌ 🌾 با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد!😍 🔵به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...!😓 ادامه داد.... ⚘بازنشر فراموش نشه خودتون رو در این کارخیر شریک کنید ☺️التماس دعا✨🤲✨ @Javaaneh_ir
∞♥∞ 🔴 3⃣ ✅ یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است!🤔 ♻️فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم.🤭 🔆اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد.😍 در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است.💖 سالها گذشت. 🔆باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم.😁 🔷مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم.🙇‍♂ 💥یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید. ♦️حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و شهادت کجا...😔 🔰آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده... 🛡در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد. حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت.😓 💥تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم.😥 🍃همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست.😞 ✔️تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده. و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است... پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد می‌دانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد. با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم.😷 🔘حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم.😓 تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. ⛔️عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد.. پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.... احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند.😍 چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. 💫احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.☺ 🌕برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت... ✨چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می‌دیدم. 💥در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود.😍 ☘او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟!🤔 🍁سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند.. 🌾عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. 🌿از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. 🌱نا گهان یادم آمد جوان سمت راست را... حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد...عالم خواب...حضرت عزراییل! 🌺با لبخندی به من گفت:برویم. با تعجب گفتم کجا؟😳 دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد.😔 خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! می فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. ⚠️از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. 💥برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: خدا کند که برادرم برگردد..😢 دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم...😔 یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!! ⚡️ کمی آن طرف در یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد. جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم. 🌺این جانباز خالصانه می گفت:خدایا من را ببر اما اورا شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه.. 🍃ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت:دیگر برویم😢 ادامه دارد... ➬ @bdilam
∞♥∞ 4⃣ 🔍فهمیدم که منظور ایشان مرگ من و انتقال من به آن جهان است. 🔮مکثی کردم و پسرعمه اشاره کردم و گفتم: من آرزوی شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟!😞 ✅اما اصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم. دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم.🚶‍♂ 🍀 بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظه‌ای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم.🌞 💥 زمان اصلا مانند اینجا نبود و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم. آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم شرایط خیلی عالی بود.🍃 در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو را می دیدم. چقدر زیبا و دوست داشتنی بودند،دوست داشتم همیشه با آنها باشم😍 🔅 در وسط یک بیابان خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم. روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم. 🔥به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود،شعله های آتش بود. حرارتش را از دور احساس میکردم.😥 🔺️به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود نسیم خنکی از آن سو احساس می‌کردم.☺ ✨ به شخص پشت‌ میز سلام کردم با ادب جواب داد. منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد. آن دو جوان که در کنار من بودند عکس العملی نشان ندادند. اما همان جوان پشت میز، یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد و به آن کتاب اشاره کرد و گفت: کتاب خودت هست بخوان امروز برای حسابرسی،هم اینکه خودت آن را ببینی کافی است. چقدر این جمله آشنا بود.در یکی از جلسات قرآن استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: "اقرا کتابک کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا" نگاهی به اطراف کردم و کتاب را باز کردم: ☘بالای سمت چپ صفحه اول با خط درشت نوشته شده بود: ۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز 🔆از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت سن بلوغ شما است. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدید. ⚠️در ذهنم بود که این تاریخ یک سال از ۱۵ سال قمری کمتر است، اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. 🌸 قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود: از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و...😍 ♦️پرسیدم: اینها چیست؟ گفت اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام داده ای. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده است. 🔰 قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم،جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت نمازهایت خوب و مورد قبول است،برای همین وارد بقیه اعمال می شویم. ❤️ یاد حدیثی افتادم که پیامبر فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نماز های پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا می رود نماز های پنجگانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نماز های پنجگانه میباشد. ☘من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم.کمتر روزی پیش می‌آمد که نماز صبحم قضا شود. ❎اگر یک روز خدای نکرده نماز صبحم قضا می‌شد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم. این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت می دادم. 🌿 وقتی آن ملک؛ یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه رفت، یاد حدیثی افتادم که معصومین علیه السلام فرمودند: 🌼 اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است‌.اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شود... 🌾خوشحال شدم به صفحه اول کتاب نگاه کردم، از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچکترین کارها حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند. تازه فهمیدم که فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره یعنی چی! 💥هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند.😢 ادامه دارد... @bdilam
💠وقتی نهضت باشد قاسم ها سبقت می گیرند از هم ؛ برای جرعه ای از: @bdilam
‌∞♥∞ 5⃣ 🔰کنار هر نوشته چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت. وقتی به آن خیره می شدیم مثل فیلم به نمایش در می آمد، درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید فیلم آن ماجرا را مشاهده می‌کردیم با تمام جزئیات. یعنی در مواجهه با دیگران حتی فکر افراد را هم می‌دیدیم لذا نمی شد هیچ کدام از این کارها را انکار کرد. غیر از کارها حتی نیت های ما ثبت شده بود.آنها همه‌چیز را دقیق نوشته بودند. ✨جای هیچگونه اعتراضی نبود، تمام اعمال ثبت بود. هیچ حرفی هم نمیشد زد... 💠اما خوشحال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم! 💥همینطور که به صفحه اول نگاه می‌کردم و به اعمال خودم افتخار می کردم یک دفعه دیدم یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است!! ⚫️ صفحه ای که پر از اعمال خوب بود ناگهان تبدیل به کاغذ سفید شده بود! 🔷با عصبانیت به آقایی که پشت میز نشسته بود گفتم: چرا اینها محو شد؟مگه من این همه کارهای خوب نکرده ام؟ 🔰گفت:بله درسته،اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی.اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد. 🔘با عصبانیت گفتم چرا، چرا همه اعمال من؟؟ او هم غیرمستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر که می فرماید: سرعت نفوذ آتش در گیاه خشک، به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات بنده نمی رسد. 🔹رفتم صفحه بعد. 🔮آن روز هم پر از اعمال خوب بود،نماز اول وقت مسجد، بسیج، هیئت،رضایت پدر مادر و.. تمام اعمال خوب، مورد تایید من بود. 🔍آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند،خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری می شد،اما با تعجب به یکباره مشاهده کردم که دوباره تمام اعمال من در حال محو شدن است! ❗️گفتم: این دفعه چرا! من که در این روز غیبت نکردم؟ ✅جوان گفت: یکی از رفقای مذهبیت را مسخره کردی،این عمل زشت باعث نابودی اعمال شد. سپس بدون اینکه حرفی بزند آیه ۳۹ سوره یاسین برایم یادآوری شد: ⛔️ روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است. "یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون" ♻️خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه...! 🔷رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم. 🔆 غیبت نکرده بودم،هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین شوخی ها و خنده ها به عنوان کار خوب ثبت شده بود. ✅با خودم گفتم: خدا را شکر. یاد حدیثی افتادم که امام حسین علیه السلام می فرماید: برترین اعمال بعد از اقامه نماز شاد کردن دل مومن است. البته از طریقی که گناه در آن نباشد.. 📿خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد با تعجب دیدم ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده! 🔅به آقایی که پشت میز نشسته بود با تعجب و لبخند گفتم: من که در سنین نوجوانی مکه نرفتم. 💥گفت:ثواب حج ثبت شده، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود، مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادر نگاه کنید، یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا علیه السلام و... ⚡️ اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی از اعمال خوب من در حال پاک شدن است دیگر نیاز به سوال نبود خودم مشاهده کردم که آخرش با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم. ❄️یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که میفرمود برخی اعمال باعث حبط و نابودی اعمال خوب انسان میشود... 🔆به دو نفری که در کنارم بودند گفتم: شما یک کاری بکنید! همینطور اعمال خوب من دارد نابود می شود!! 🍃سری به نشانه ناامیدی و این که نمی‌توانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند. همینطور ورق می‌زدم و اعمال خوبی را می‌دیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم اما یکی یکی محو می‌شد... 🔴فشار روحی شدیدی داشتم،کم مانده بود دق کنم... نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم اما نمی دانستم چه کار کنم... ادامه دارد... @bdilam