3.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
# احکام
✅ رفتار درست در فضای مجازی
🆔 @JavadPanahi 🌺
نجوای صبحگاهی 🌤🦋
قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْهَا وَمِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ
بگو: خداست که شما را از آن تاریکیها نجات میدهد و از هر اندوهی میرهاند، باز هم به او شرک میآورید.
💠سوره انعام آیه 64
🆔 @Javadpanahi 🌺
🌺 آیههای آرامش
🌸 سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ
[و به آنان مى گويند]
درود بر شما به [پاداش] آنچه صبر کرديد راستى چه نيکوست فرجام آن سراى
📖 سوره رعد آیه۲۴
❤ خدای خوبم!!!
با قدرت ادامه میدهم، چون تو این را از من خواستی.
🔹خیلی مهم است که آدم کسی را داشته باشد که گاهی، فقط گاهی به او این اطمینان را بدهد که دارد درست پیش میرود، کسی که حرفهاش کفشهای آهنینی باشد در دل سراشیبیهای تند زندگی
و نگاهش لنگری باشد در دریای حرفها و قضاوتها
🔹خیلی مهم است که آدم کسی را داشتهباشد که قوّت قلبش باشد. کسی که تلخترین اندوههای جهان را با یک لبخند سادهاش شیرین کند
🔹آدم باید کسی را داشته باشد که دلگرمیاش باشد، امیدش باشد، انگیزهاش باشد.
🔹 کاش تمام آدمها، تو را نه! کسی شبیه به تو را هم نه! کسی "کمی" شبیه به تو را داشتهباشند تا از بارِ دردها و بغضهای جهان کم شود.
❤ چه خوب است که هستی،
و چه خوبتر که کنار منی؛
ای آخرین سوسوی نور، در بینهایتِ تاریکی!
ممنون که دارمت خــــ❤ــــــدا
🆔 @Javadpanahi 🌺
✍ جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بودند. حضرت فرمود : می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟
🖋 اصحاب : بلی یا رسول الله! فرمودند :
1⃣ کسل ترین مردم کسی است که از صحت و سلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش ذکر خدا نمی گوید.
2⃣ دزدترین انسان کسی است که از نمازش می کاهد ، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود.
3⃣ بخیل ترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی می افتد ولی به او سلام نمی کند.
4⃣ ظالم ترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده می شود ولی بر من صلوات نمی فرستد.
5⃣ و عاجزترین انسان کسی است که از دعا درمانده باشد.
📚 داستان های بحارالانوار ، ج۹
🆔 @Javadpanahi 🌺
❓چه اموری باعث رزق و روزی می شود؟
✍ براساس آيات و روايات، اموری که موجب افزايش رزق و روزی می شود :
1⃣ اهميت دادن به نماز ، مخصوصاً نماز اول وقت .
2⃣ راضی بودن پدر و مادر از انسان و دعای آنان .
3⃣ صدقه دادن .
4⃣ دعا کردن پشت سر برادران دینی .
5⃣ گناه نکردن و توبه از گناهان گذشته .
6⃣ خوش اخلاقی و نيت خير و خوب داشتن .
7⃣ رعایت حق الناس و حقوق مردم
8⃣ نیکی کردن به اهل خانه
9⃣ قناعت کردن و ميانه روی در زندگی
🆔 @Javadpanahi 🌺
سلطنت ماندگار
🌷 سلیمان بن داوود (علیه السلام) در موکب خود از جایی عبور می کرد و پرندگان بر او سایه افکنده و جن و انس از چپ و راستش ملازم او بودند.
✍ راوی می گوید : سلیمان به عابدی از بنی اسرائیل رسید. عابد گفت : سوگند به خدای پسر داوود! خدا به تو سلطنتی بس بزرگ داده است.
🖋 سلیمان گفت : یک سبحان الله که در نامه عمل مؤمن ثبت شود ، بهتر از آن چیزی است که به پسر داوود داده شده است ؛ زیرا آن چه به پسر داوود داده شده از بین می رود ؛ ولی ذکر خدا می ماند.
📗 راه روشن ، ج5 ، ص490
🆔 @Javadpanahi 🌺
🌺️ خنده دل
🌷 مرحوم حاج اسماعیل دولابی:
🌸 مؤمن وقتی به ذكر خدا خوشحال میشود اين خوشحالی شكر است. انشاءالله يك روزی طوری قلبت بخندد كه خودت همصدايش را بشنوی؛ يعني از خدا راضی شده است؛ آنجا ديگر كار تمام است؛ غم راه ندارد؛ خانه را تميز كرده است.
🌸 يعنی خدا خودش را نشان داده است، ائمه(علیهم السلام) خودشان را نشان دادهاند، آنوقت بیاختيار خندهاش میگيرد. آنجا كار مؤمن تمام است. يعنی كارش قرص و پايدار شده است. وحشت و اضطرابی ندارد.
🌸 انشاءالله خدا روزی كند. او معدن است و در خزانهاش باز است.
📚طوبای محبّت کتاب یک مجلس نهم ص۹۳ و ۹۴
🌺 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
🆔 @Javadpanahi 🌺
🔅 پندانه
✍ هیچوقت ناامید نشو
🔹مدرسه کوچک روستایی بود که بهوسیله بخاری زغالی قدیمی، گرم میشد. پسرکی موظف بود هر روز زودتر از همه به مدرسه بیاید و بخاری را روشن کند تا قبل از ورود معلم و همکلاسیهایش، کلاس گرم شود.
🔸روزی، وقتی شاگردان وارد محوطه مدرسه شدند، دیدند مدرسه در میان شعلههای آتش میسوزد.
🔹آنان بدن نیمهبیهوش همکلاسی خود را که دیگر رمقی در او باقی نمانده بود، پیدا کردند و بیدرنگ به بیمارستان رساندند.
🔸پسرک با بدنی سوخته و نیمهجان روی تخت بیمارستان دراز کشیده بود که ناگهان شنید دکتر به مادرش میگفت:
هیچ امیدی به زندهماندن پسرتان نیست، چون شعلههای آتش بهطور عمیق، بدنش را سوزانده و از بین برده است.
🔹اما پسرک بههیچوجه نمیخواست بمیرد. او با توکل به خدا و طلب یاری از او تصمیم گرفت تا تمام تلاش خود را برای زندهماندن به کار بندد و زنده بماند و چنین هم شد.
🔸او در مقابل چشمان حیرتزده دکتر بهراستی زنده ماند و نمرد.
🔹هنگامی که خطر مرگ از بیخ گوش او رد شد، پسرک دوباره شنید که دکتر به مادرش میگفت:
طفلکی بهخاطر قابل استفاده نبودن پاهایش، مجبور است تا آخر عمر لنگلنگان راه برود.
🔸پسرک بار دیگر تصمیم خود را گرفت. او بههیچوجه نخواهد لنگید. او راه خواهد رفت، اما متاسفانه هیچ تحرکی در پاهای او دیده نمیشد.
🔹بالاخره روزی فرارسید که پسرک از بیمارستان مرخص شد. مادرش هر روز پاهای کوچک او را میمالید، اما هیچ احساس و حرکتی در آنها به چشم نمیخورد.
🔸با این حال، هیچ خللی در عزم و اراده پسرک وارد نشده بود و همچنان قاطعانه عقیده داشت که روزی قادر به راه رفتن خواهد بود.
🔹یک روز آفتابی، مادرش او را در صندلی چرخدار قرار داد و برای هواخوری به حیاط برد. آن روز، پسرک بر خلاف دفعههای قبل، در صندلی چرخدار نماند.
🔸او خود را از آن بیرون کشید و در حالی که پاهایش را میکشید، روی چمن شروع به خزیدن کرد. او خزید و خزید تا به نردههای چوبی سفیدی که دور تا دور حیاطشان کشیده شده بود، رسید.
🔹با هر زحمتی که بود، خود را بالا کشید ، دستش را به نردهها گرفت و در امتداد نردهها جلو رفت و در نهایت، راه افتاد.
🔸او این کار را هر روز انجام میداد، به طوری که جای پای او در امتداد نردههای اطراف خانه دیده میشد. او چیزی جز بازگرداندن حیات به پاهای کوچکش نمیخواست.
🔹سرانجام، با خواست خدا و عزم و اراده پولادینش، توانست روی پاهای خود بایستد و با کمی صبر و تحمل توانست گام بردارد و سپس راه برود و در نهایت، بدود.
🔸او دوباره به مدرسه رفت و فاصله بین خانه و مدرسه را بهخاطر لذت، میدوید. او حتی در مدرسه یک تیم دو تشکیل داد.
🔹سالها بعد، این پسرک که هیچ امیدی به راهرفتنش و حتی زندهماندن نبود، یعنی دکتر «گلن گانینگهام» در باغ چهارگوش «مادیسون» موفق به شکستن رکورد دوی سرعت در مسافت یکمایلی شد!!
Ganje_arsh
🆔 @Javadpanahi 🌺
✍امام صادق عليه السلام فرمود: چهار دسته هستند که دعايشان مستجاب نمي شود:
1⃣مردي که در خانه بنشيند و بگويد، خدايا! به من روزي بده. خداوند به او مي گويد: مگر به تو دستور ندادم که دنبال آن برو و در طلبش باش؟
2⃣ مردي که زني در خانه دارد [و از او به تنگ آمده است] و دعا کند که خدايا! مرا از شر اين زن آسوده کن! خداوند به او مي گويد: مگر طلاق او در اختيار تو نيست؟!
3⃣ مردي که مالي دارد و آن را تباه سازد و بيهوده خرج کند، آنگاه بگويد: خدايا! به من روزي بده! خدا به او مي گويد: آيا من به تو دستور ندادم که در خرج کردن ميانه رو باش و مالت را تباه نکن؟
4⃣ مردي که مالي دارد و بدون شاهد و سند آن را قرض دهد [و بدهکار، مالش را به او پس ندهد و آن مرد پيوسته به درگاه خدا دعا کند] خدا به او مي گويد: مگر من به تو دستور ندادم که بي شاهد و سند قرض نده؟ !
📜در روايت ديگري رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديثي فرمود: از جمله کساني که دعايش مستجاب نمي شود مردي است که زير ديوار شکسته برود و دعا کند که ديوار بر سرش فرود نيايد
📚خصال صدوق، ج ۱، ص ۱۹۹
🆔 @JavadPanahi 🌺
📚پسرِ باکلّه
يکى بود يکى نبود، غير از خدا هيچکس نبود. در زمانهاى قديم، جوانى بود که پدر و مادر پيرش در شهر دور افتادهاي، زندگى و کشت و کار مىکردند و روزگارشان به سختى مىگذشت. شب و روز زحمت مىکشيدند ولى زندگيشان هر روز مشکلتر مىشد. تا اينکه يک روز، پسر فکرى به کلهاش زد که راه بيفتد و پيش جادوگر برود و از او بخواهد که بختش را سفيد کند. از پدر و مادرش خداحافظى کرد و راه افتاد. هفت شبانهروز رفت و رفت تا به يک خانه سياه رسيد. در آن خانه يک پير زال زندگى مىکرد. فکر کرد که اين پير زال همان جادوگر است. به پير زال گفت: من بخت سياهى دارم آمدهام تا سفيد کني. پير زال گفت: من جادوگر نيستم. بايد هفت شبانهروز ديگر هم راه بروى و از يک درياى بزرگ بگذرى تا به خانه او برسي. پسر راه افتاد و خواست برود که پير زال به او گفت حالا که مىخواهى بروى از قول من به او بگو: يک دختر داريم زبانش بسته شده است، چه کار بايد بکنيم.
پسر، ”خوب ننهاي“ گفت و راه افتاد. رفت و رفت تا به يک غار رسيد. ديد داخل غار يک پيرمرد با موهاى سفيد و بلند دارد نماز مىخواند. ايستاد تا نمازش تمام شد. پيرمرد از او پرسيد: به کجا مىروي؟ جوان گفت: مىروم پيش جادوگر تا بختم را سفيد کند. پيرمرد گفت: من هم سفارشى دارم اگر قبول مىکنى بگويم. گفت: بله، بگو. گفت: به جادوگر مىگوئى براى چه جواب قاصدى را که پيشش فرستادهام تا حالا نداده است. گفت: باشد. راه افتاد و رفت تا نزديک درياى بزرگ رسيد. ماند که حالا چطور از دريا عبور کند.
اندوهگين رفت و کنارى نشست. ديد اژدهاى بزرگى از آب بيرون آمد و او را گرفت و گذاشت روى پشتش. پرسيد: کجا مىروي؟ گفت: به آنطرف پيش جادوگر. اژدها گفت: من تو را به آنطرف دريا مىبرم ولى يک سفارشى دارم، وقتى پيش جادوگر رسيدى از قول من به او بگو که من چندين سال است ميان آب زندگى کردهام، حالا دلم مىخواهد پر دربياورم و به آسمان بروم. جوان گفت: چشم، خواهم گفت.
به آنطرف دريا که رسيدند جوانک راه افتاد و رفت و رفت تا به کوه بلندى رسيد. جادوگر، سر کوه زندگى مىکرد. پيش رفت و سلام کرد. جادوگر گفت: چه حاجتى دارى که اينجا آمدهاي. گفت: چهار حاجت دارم. جادوگر گفت: من سه حاجتت را روا مىکنم، يکى را فراموش کن. پسر فکر کرد و حاجت خودش را نگفت: جواب سه حاجت ديگر را که مربوط به پير زال و پيرمرد و اژدها بود گرفت. جوان رفت تا کنار دريا رسيد. اژدها آنجا بود، گفت: جوابم را آوردي؟ جوان گفت: بله جادوگر پر به من داد و گفت اينها را به اژدها بده تا به پهلويش بزند. همان دم بال درمىآورد و مىتواند پرواز بکند. اژدها خوشحال شد و رفت براى او يک مرواريد بزرگ از ته دريا آورد. بعد به جوان گفت: بيا اين هم مزدت. بعد پرها را به پهلوهايش چسباند و زود بال درآورد. جوان را بر پشتش نشاند و به آنطرف آب رساند و بعد پرواز کرد و رفت.
جوان راهى شد و به نزد پيرمرد رسيد و گفت: جادوگر گفته همانجا که به نماز مىايستى هفت خمره طلا زيرزمين هست دربياور. پيرمرد به جوان گفت: من پيرم. کمکم کن. آنها با هم نصف مىکنيم. پسر کمک کرد و نصف طلاها را گرفت و بهطرف خانه پير زال به راه افتاد. آمد و آمد تا به خانه پير زال رسيد و گفت: جادوگر گفته اگر مغز سر ماهى را به دخترت بدهي، حالش خوب مىشود پير زال هم همان کار را کرد و دخترش به زبان آمد. پيرزن هم بهخاطر محبتى که جوان در حق او کرد دخترش را به جوانک داد. جوان دختر را با مرواريد اژدها و خمرههاى طلاى پيرمرد برداشت و به شهرشان برد، به خانه بابا و ننهاش و همگى باقى عمر را به خوشى و خرمى گذراندند.
🆔 @JavadPanahi 🌺