•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O
#حکایتهای_طبی ۱۲
🍖🔪قصابی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان #گوسفند بود که تراشه ای از استخوان پرید گوشه چشمش.
🗡👈🏻ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند.↘️
👨🏻🔬طبیب ران گوشت را دید طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او #محتاج شده باید بیشتر از پهلوی او بخورد بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد.⏳
🔰 قصاب به خانه رفت.
💯فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد تا چندین روز به همین منوال گذشت ↓
تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد #طبیب در دکان بود قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد.😰
🔍 بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگرد طبیب بعد از معاینه کوتاهی متوجه استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت.
🗣 بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید.
💬کسی مراجعه نکرد. گفت چرا قصاب باشی آمد طبیب گفت تو چه کردی شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت👇🏻
ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی نان را ندیدی😓😒
🔅 گرچه لای زخم بودی استخوان
لیک ای جان در کنارش بود نان🔅
•°o.O⓵࿐࿐♥️࿐•°o.O