⭕️ آهای ترانه خانوم علیدوستی دوتابعیتی و دوستان همراه، شما #اسیری ندیدهاید!
🔘چندی قبل عدهای آشوبگر و سلبریتی در پی خونخواهی شهدای هواپیمای اکراینی شعار دادند: «سپاهی حیا کن، مملکتو رها کن.» و من با خودم گفتم کاش این قبیلۀ بیقبله یک عاقلی جلودارشان بود تا به آنها میگفت: شعار هم میخواهید بدهید، شعاری بدهید که نفع، امنیت جان و مال و ناموستان در آن باشد. #سلبریتی ها هم که هر آنچه خواستند گفتند. ترانه علیدوستی هم توییت زده بود که ما سالهاست اسیریم.
🔘نمیدانم آیا شماها از جنایت اسپایکر چیزی میدانید، یاخیر؟! جنایتی که داعش ۱۸۰۰ جوان شیعه زیر بیست سالِ پایگاه هوایی اسپایکر را کنار دجله قتل و عام کرد، که تا یک هفته از دجله خون جاری بود.
🔘 آیا ندیدید چگونه آن خونآشام داعشی، قلب مسلمان بیگناهی را جلوی دوربینها از سینهاش درآورد، به دندان گرفت و جوید.
🔘فراموش کردهاید داعش چگونه خلبان اردنی، معاذ الکساسبه را در قفسی فلزی زنده زنده در آتش سوزاند و عدهای را در نقطه دیگری داخل قفسی فلزی قرار دادند، داخل استخر انداختند تا از خفه شدنشان لذت ببرند.
🔘یادتان رفته آن خون آشام جبههالشام را که سر عبدالله اسکندری را از تنش جدا کرد و روی نیزه قرار داد، و در ازای سر این شهید بزرگوار طلب پول کردند و خانم اعظم سالاری همسر این شهید عزیز گفت: «من یک ریال پول بابت سر شوهرم به داعش نمیدهم تا گلوله شود علیه مردم مظلوم سوریه.» اگر کمی، فقط کمی عقل میداشتید، این شعار را نمیدادید.
🔘اگر سپاه مملکت را رها میکرد، مهناز و ترانه و... در جهاد نکاح داعش در میان مردانی با قیافههای کریه و غیرقابل تحمل، همانند زنان ایزدی موصل دست به دست و سپس در بازار نینوا به فروش میرفتند.
🔘خانم ترانه علیدوستی! #اسیری ندیدی!
لابد سخنان شمیمه بیگم، دانشآموزی که از لندن به داعش پیوست را شنیدهاید. همو که گفت: «سرهای بریده زیادی را در سطلهای زباله دیدم.» اگر سپاه نبود، اتفاقی که برای دو توریست، «لوییزا ویسترگر» از دانمارک و «اولاند مارین» از نروژ افتاد، میتوانست برای هر زن ایرانی بیفتد؛ دو دختر ۲۴ و ۲۸ سالهای که در مراکش مورد تجاوز داعش قرار گرفتند و سپس سرشان از بدن جدا شد.
🔘کاش میدانستید آنها که قبر صحابه رسول خدا، حجربن عدی را نبش قبر کردند، اگر پایشان به این سرزمین باز میشد، اثری از تخت جمشید، مقبره کورش، و... باقی نمیگذاشتند.
🔘در سوریه و عراق جنود ابلیس قبر حضرت شیث و یونس پیامبر را راکتباران کردند؛ مرقد منور عقیله بنیهاشم زینب کبری را مورد حملات موشکی قرار دادند و عباس اللحام امام جماعت حرم حضرت رقیه را کنار آن حرم به گلوله بستند.
بله شما و هم قطارانتان اسیری ندیده اید!
#سلبریتی #ترانه_علیدوستی #مهناز_افشار
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_یازدهم 💠 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در ه
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_دوازدهم
💠 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترکشان میکردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس میکرد که "تو هدیه #حضرت_زینبی، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای #عشقم کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم.
حالا در این #غربت دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم میزد و سعد بیخبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونهام میکنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس میکشید و باز هم مراقبم بود.
💠 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«میخوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمیخوام با هیچکس حرف بزنی، نمیخوام کسی بدونه #ایرانی هستی که دوباره دردسر بشه!»
از کنار صورتش نگاهم به تابلوی #زینبیه ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری میرود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمیدانستم کجاست، ترسیدم.
💠 چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشارهاش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمیخوام حرف بزنی که بفهمن #ایرانی هستی!» و شاید رمز اشکهایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و #شیعه بودنت کار رو خراب میکنه!»
حس میکردم از حرارت بدنش تنم میسوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم میخواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!»
💠 از ضبط صوت تاکسی آهنگ #عربی تندی پخش میشد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگیاش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم میمونی یا میکُشمت! تو یا برای منی یا نمیذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد.
تاکسی دقایقی میشد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت #حرم پرید و بیاختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم!
💠 اگر حرفهای مادرم حقیقت داشت، اگر اینها خرافه نبود و این #شیطان رهایم میکرد، دوباره به تمام #مقدسات مؤمن میشدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محلهای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد.
خیابانها و کوچههای این شهر همه سبز و اصلاً شبیه #درعا نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل #اسیری پشت سعد کشیده میشدم تا مقابل در ویلا رسیدیم.
💠 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف میرفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمیکرد که لحظهای دستم را رها کند و میخواست همیشه در مشتش باشم.
درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرینزبانی کرد :«به بهشت #داریا خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان میریخت :«اینجا ییلاق #دمشق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه #سوریه!» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمیدیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمیذارم آب تو دلت تکون بخوره!»
💠 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست میکشید و دلداریام میداد تا به #ایران برگردیم و چه راحت #دروغ میگفت و آدم میکشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگیام میخندید.
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجیهای ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو #دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!»
💠 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین #خونها میخواست سهم مبارزهاش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را #صادقانه نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کپی مجاز نیست
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi