🔶 حاصل چهل سال انقلاب 🇮🇷🇮🇷
این روزها مردم می پرسند حاصل چهل سال ایستادن پای #انقلاب چه بوده؟! به مناسبت چهل و یک سالگی #انقلاب، چهل و یک #دستاورد_انقلاب اسلامی خصوصا در مقیاس های جهانی قابل تامل است:
🔰دستاوردهای علمی _ آموزشی
1. #ایران رتبه 16 تولید #علم جهان (2018) و رتبه اول شتاب علمی جهان (2017)
2. سرعت پیشرفت علم در ایران ۱۱ برابر دنیا
3. رتبه چهارم تولید علم #نانو در جهان
4. رتبه اول آسیا و پنجم جهان در فناوری #لیزر
5. رتبه پنجم جهان در زمینه امنیت شبکه #مجازی
6. ایران در رتبه 47 #نوآورترین کشورهای جهان (گزارش بلومبرگ 2019)
7. تدریس ۲۱هزار عضو #هیات_علمی زن در دانشگاهها (قبل از انقلاب تنها 100 زن استاد دانشگاه بوده اند)
8. 208 #دانشمند ایرانی در جمع یک درصد دانشمندان برتر جهان
9. 23 #دانشگاه ایران در زمره یک درصد دانشگاههای برتر جهان (ایران دارای 2540 دانشگاه است که قبل از انقلاب تنها 223 واحد بود)
10- ایران رتبه 11 جهان در رشته مهندسی #هواوفضا
11. ایران رتبه دهم جهان در سلولهای بنیادی
12. ایران رتبه 11 جهان در تولیدات علمی رشته #شیمی
13. ایران رتبه 19 جهان در رشته #پزشکی
14. رشد #باسوادی در ایران 3 برابر میانگین جهانی: از 38 درصد باسواد اینک 93 درصد جامعه باسواد است.
🔰دستاوردهای درمانی
15. ایران رتبه 10 جهان در تولید و صادرات #دارو (96% داروها تولید داخل)
16. دومین کشور دارای توانایی ساخت دریچه #قلب (ایران پس از آمریکا دومین کشور جهان در زمینه این توانایی است.)
17. دومین کشور درمان #تالاسمی با شیوه پیوند مغز استخوان (پس از ایتالیا)
18. رتبه 15 جهان در #چشم پزشکی، رتبه 17 جهان در حوزه #پوست و..
19. رتبه چهارم جهان در تولید علوم #ناباروری و باروری
🔰دستاوردهای نظامی
20. ایران سیزدهمین #قدرت_نظامی جهان (شاخص Global Firepower 2018)
21. ایران دهمین قدرت #موشکی جهان (موشکهای سجیل، خلیج فارس، قدر، فکور، قیام، خرمشهر، ذوالفقار، قاصد، عماد، نصر، هویزه و..)
22. تنها کشور خاورمیانه در تولید #زیردریایی
23. دومین کشور دارای فناوری تولید #پهپاد رادار گریز
24. ایران جزء #امن ترین کشورهای جهان ( رتبه ۷۷ ) و امنتر از کشورهایی چون روسیه، چین، هند، ترکیه و.. (ردهبندی ۲۰۱۹ Global Finance)
🔰دستاوردهای اجتماعی و ورزشی خصوصا در حوزه زنان
25. ایران رتبه 17 جهان در آخرین #المپیک (پرافتخارترین ورزش های ایران: کشتی و وزنه برداری)
26. افزایش 80 برابری فضای #ورزشی کشور بعد از انقلاب
27. رشد تعداد نویسندگان: بیش از 60 هزار #نویسنده مرد (قبل از انقلاب تنها 388 نویسنده)، بیش از ۲۸هزار نویسنده زن (قبل از انقلاب تنها 11 زن)
28. رشد تعداد #دانشجویان و تحصیلکردگان دانشگاهی: (تعداد دانشجویان از 170 هزار قبل از انقلاب به بیش از 4 میلیون در هر سال رسیده و بیش از 50% دانشجویان را #زنان تشکیل میدهند. (قبل از انقلاب کمتر از 6% درصد بوده)
29. رشد تعداد #پزشکان زن: 30 هزار پزشک متخصص زن (قبل از انقلاب تنها 590 پزشک متخصص زن)
30. تعداد وکلای زن: از ۳۹ زن #وکیل به بیش از ۲۵۰۰۰ زن وکیل رسیده
31. تعداد قضات زن: از ۳۰ نفر به ۱۰۰۰ نفر رسیده؛ ۸.۵ درصد #قضات زن هستند
32. سازمانهای غیردولتی زنان از ۱۰ به ۲۰۰۰ رسیده
33. شمار کارکنان زن عالی رتبه از ۱۱ درصد به ۴۲ درصد رسیده
34. تعداد #سریال های ساخته شده قبل از انقلاب، از ۶۲ عنوان به ۱،۱۵۰ عنوان به رشد ۱۸ برابری در پس از انقلاب رسید.
35. ایران رتبه 14 جهان در نشر #روزنامه و نشریات روزانه و رتبه 8 جهان در تولید نشریات غیرروزانه
🔰دستاوردهای اقتصادی و رفاهی
36. رتبه #رفاه و #توسعه انسانی ایران: 60 از بین 189 کشور (توسعه یافته تر از کشورهایی چون ترکیه و..) (دفتر برنامه توسعه سازمان ملل متحد 2018)
37. ایران رتبه 47 جهان در برابری درآمد و #عدالت اقتصادی (حتی وضع بهتری از آمریکا، ترکیه و...) و نصف شدن #شکاف_طبقاتی (ضریب جینی ایران از 50 به 38 رسیده و شکاف طبقاتی 40 درصد کاهش یافته)
38. #قدرت_خرید مردم ایران در رتبه 18 جهان (آمار بانک جهانی و صندوق بین المللی پول)
39. افزایش 25 سال #امید_به_زندگی در ایران پس از انقلاب. (رتبه 62 جهان)
40. ایران رتبه 13 خودکفایی و تولید محصولات #کشاورزی در جهان ؛ ایران در رتبه 19 جهان در تولید #برق و..
41. مهمترین دستاورد انقلاب، #انتخابات است. مردم خود حاکمان را انتخاب میکنند. نه با کودتای آمریکا، نه با عزل و نصب انگلیسیها
🌺 چهل و یکمین سالگرد پیروزی #انقلاب_اسلامی مبارک🌺
✍️ #محمد_عبدالهی
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
❣همسر شهید سیاهکالی مرادی
💝دانشگاه بودم 4 اردیبهشت بود و #تولد آقا حمید🎈 شب قبلش #افسرنگهبان بود و منزل نبود❌
💝وقتی داشتم از #دانشگاه میومدم تو راه یه کیک🎂 سبز رنگ که روش طرح #قلب❤️ بود براش خریدم.
💝رسیدم داخل منزل🏡 دیدم وسط پذیرایی از #خستگی خوابش برده و پتو انداخته روش🛌سریع #کیک رو گذاشتم روی میز و بیدارش کردم و چاقو🔪 رو دادم دستش و #تولدشو تبریک گفتم😍
💝تا کیک رو دید اول یه #گاز از کیک زد، بعد شروع کرد بریدن کیک، گفت: ازم عکس بگیر📸
📚موضوع مرتبط:
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
📅مناسبت مرتبط:
تاریخ تولد
#02_04
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
★دست بگذار به #قلب نگرانم بابا
💢تا که آرام شود💗 روح و روانم بابا
★چند وقت است
💢صدایم نزدی #دختر_من
★چند وقت است
💢نگفتم به تو #جانم_بابا😭
#شهید_جهانگیر_جعفری_نیا
#شبتون_شهدایی🌙
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
بیست وسه خردادسالروزشهادت فرمانده دلاورارتش اسلام سردارسرتیپ
#شهید_مهدی_طیاری🌷
🔰خانواده شهیدطیاری تهیدست اما #متدین بودند. او دوران کودکی را در روستا گذراند و دبستان📚 را در عنبرآباد طی کرد و سپس به هنرستان #کشاورزی جیرفت آمد. در روزهای هنرستان شکل گیری شخصیت مذهبی و سیاسی مهدی کامل شد👌 و همین آغاز مبارزه جدی با #ظلم و فقری شد که همواره در کنار آن زندگی کرده بود.
🔰او نوجوان بود که درآن نقطه دور افتاده به #رساله_امام دست یافته بود و سراپای وجودش از محبت💖 صاحب این رساله می سوخت. وقتی جنگ از سوی دشمنان این انقلاب آسمانی شروع شد پای #مهدی به خاک جبهه ها باز شد. ماند و جنگید مجروح💔 شد اما از پا نیفتاد✘
🔰درعملیات #بیت_المقدس هفت فرمانده گردان دلاور چهارصدو نوزده لشگرسرافراز ۴۱ ثارالله کرمان بود، ترکش خمپاره ای💥 که بر #قلب مهربانش نشست نقطه سرخی بر پایان زندگی زمینی این فرزند راستین خمینی (ره) بود🕊
#شهید_مهدی_طیاری
#سالروز_شهادت 🌷
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشکهایش #مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بیپرده پرسیدم :«چی شده؟»
از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد :«بچهها عباس رو بردن درمانگاه...» گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفسِ رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم :«دیدم دستش #زخمی شده!»
💠 و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد :«الان که برگشت یه راکت خورد تو #خاکریز.»
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زنعمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم.
💠 دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زنعمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با #بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدمهایم رمقی مانده بود نه به قلبم.
دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم.
💠 تختهای حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. بهقدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر #خونی به رگهایش نمانده است.
چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از #نفس افتادم.
💠 دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگهایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این #جراحت به چشمم نمیآمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠 سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی بهقدری #خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم #باور نگاهم نمیشد.
💠 دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم. با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
با همین چشمهای به خون نشسته، ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠 با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را بشنود که نفس نفس میزدم :«عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!»
دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن #صبوریام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :«عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، #اسیرش کردن، الان نمیدونم زندهاس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن، اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!»
💠 دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره #مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
#حیایم اجازه نمیداد نغمه نالههایم را #نامحرم بشنود که صورتم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠 بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شدهام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی #قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش میکشید. پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر نالهای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠 نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ #زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
پیکر پاره پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز #پایداری پرستارانش وسیلهای برای مداوا نداشت.
💠 بیش از دو ماه درد #غیرت و مراقبت از #ناموس در برابر #داعش و هر لحظه شاهد تشنگی و گرسنگی ما بودن، طاقتش را تمام کرده و #شهادت عباس دیگر قلبش را از هم متلاشی کرده بود.
هر لحظه بین عباس و عمو که پرستاران با دست خالی میخواستند احیایش کنند، پَرپَر میزدم تا آخر عمو در برابر چشمانم پس از یک ساعت #درد کشیدن جان داد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
#کنترل_ذهن برای #تقرب 4 🔶 دین اسلام خیلی به مساله کنترل ذهن اهمیت داده. 👈حتی برخی از اعمال دینی ر
#کنترل_ذهن برای #تقرب 5
🔹 یکی از مصادیق مهم کنترل ذهن، #نیت هست. حتما دیگه خودتون میدونید نیت انسان چقدر مهمه.
👈 در واقع نصف نیت، #ذهن هست و نصف دیگش #قلب و علاقه ها.
در واقع نیت، ترکیبی از فکر و دل هست.
✅ حتی اگه اصل نیت توی قلب باشه، دستگیره اون میشه ذهن
✌🇮🇷جوانان انقلابی🇵🇸✌️
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_نهم 💠 دیگر نمیخواستم دنبال سعد #آواره شوم که روی شانه سالمم تقلاّ میکردم
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_دهم
💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!»
از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام #وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!»
💠 مات چشمانش شده و میدیدم دوباره از نگاهش #شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتیبیوتیک گرفتم که تا #تهران همراهتون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت.
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم #دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشکهایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد :«من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید #خدا همه چی به خیر میگذره!»
💠 زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به #اهل_سنت نداشت! این #وهابیها حتی ما سُنیها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!»
از آیینه دیدم #قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
💠 چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جادهایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!»
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم.
💠 مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!»
تمام بدنم از #ترس میلرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟»
💠 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینهاش شکست و ردّ #خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه #مجروحش کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید.
💠 چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از #وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم :«چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!» و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانهام از درد آتش گرفت و او دیوانهوار نعره کشید :«تو نمیفهمی این بیپدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
کپی مجاز نیست
کانال جوانان انقلابی
@Javananenghelabi