5e850bc429da7a95fd3e7c13_-6960049317699669322.mp3
8.58M
🍃تو کل زندگیم آقا
🍃تو تنها همدمم هستی
🎤جواد_مقدم
#احساسی
🌸اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
@Jazzaaabbb
❤️#مولا_جانم ❤️
💥مـا همـانیـم که از
عشـق تـو غفلـت کردیـم
⭐بـا همه آدمیـان غیـر
تـو خلـوت کردیـم
💥سـال هـا می گـذرد،
منتظـری بـرگـردیـم💛
⭐و مشخـص شـده مـاییـم که
غیبـت کردیـم
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
@Jazzaaabbb
با سلام خدمت شما دوستان عزیز
با عرض پوزش رمان امروز ساعت ۲۰ در خدمتتون قرار میگیرد🌺
🚨نظافت و بهداشت
1⃣رسول اكرم صلى الله عليه و آله :
تَنَظَّفوا بِكُلِّ مَا استَطَعتُم فَإِنَّ اللّه تَعالى بَنَى السلامَ عَلَى النَّظافَةِ و َلَن يَدخُلَ الجَنَّةَ إِلاّ كُلُّ نَظيفٍ؛
خودتان را با هر وسيله اى كه مى توانيد پاكيزه كنيد، زيرا كه خداى متعال اسلام را بر پايه پاكيزگى بنا كرده است و هرگز به بهشت نرود مگر كسى كه پاكيزه باشد.
📚نهج الفصاحه ص391، ح 1182
2⃣ امام على عليه السلام :
نِعمَ البَيتُ الحَمّامُ تَذكُرُ فيهِ النّارَ و َيَذهَبُ بِالدَّرَنِ؛
چه نيكو جايگاهى است حمّام، يادآور دوزخ است و چرك را از ميان مى برد.
📚 من لايحضره الفقيه ج1، ص115، ح237
3⃣امام صادق عليه السلام :
اِنَّ لِكُلِّ ثَمَرَةٍ سَّما فَاِذا اَتَيتُم بِها فَمَسّوها بِالماءِ أو اَغمِسوها فِى الماءِ؛
هر ميوه اى سمّى دارد، هرگاه ميوه به دستتان رسيد آن را با بشوييد و يا در آب فرو بريد.
📚 كافى(ط-الاسلامیه) ج6، ص350، ح4
4⃣امام باقر علیه السلام :
اِنَّما قُصَّ الظفارُ، لاِنَّها مَقيلُ الشَّيطانِ وَ مِنهُ يَكونُ النِّسيانُ؛
كوتاه كردن ناخن، از آن رو لازم است كه پناهگاه شيطان است و فراموشى مى آورد.
📚كافى(ط-الاسلامیه) ج 6، ص 490، ح 6
5⃣رسول اكرم صلی الله علیه و آله و سلم :
اَلوُضوءُ قَبلَ الطَّعامِ يَنفِى الفَقرَ، وَ بَعدَهُ يَنفِى الهَمَّ وَ يُصَحِّحُ البَصَرَ؛
شستن دست قبل از غذا، فقر را و پس از غذا، غم و اندوه را برطرف مى كند و به چشم سلامتى مى بخشد.
📚مكارم الاخلاق ص 139
6⃣امام صادق علیه السلام:
«نقاء الثّوب یکبت العدوّ و غسل الثّیاب یذهب الهم و الحزن ».
پاکیزگی لباس، دشمن انسان را خوار می سازد و شستشوی جامه ها، غم و اندوه را بر طرف می کند.
📚دعائم الاسلام
@Jazzaaabbb
‼️‼️ روزها را شوم و نحس ندانیم!!
🔳 حسن بن مسعود، یکی از یاران امام هادی(علیه السلام) میگوید:
🔳 به محضر مولایم رسیدم، درحالیکه در آن روز، چند حادثه ی ناگوار برایم رخ داده بود.
🔳 انگشتم زخمی شده و شانه ام در اثر تصادف با اسب سواری صدمه دیده و در یک نزاع غیرمترقبه لباس هایم پاره شده بود.
🔳 به این خاطر با ناراحتی تمام در حضور حضرت گفتم:
▪️عجب روز شومی برایم بود! خدا شرّ این روز را از من بازدارد.
🔳 امام هادی(علیه السلام) فرمود:
▪️ای حسن، این چه سخنی است که میگویی درحالیکه تو با ما هستی، گناهت را به گردن بی گناهی می اندازی! (روزگار چه گناهی دارد.)
🔳 با شنیدن سخن امام به خود آمدم و به اشتباهم پی بردم و گفتم
▪️آقای من، اشتباه کردم و از خدا طلب بخشش دارم
🔳 امام (علیه السلام) فرمود:
▪️ای حسن روزها چه گناهی دارند که شما هروقت به خاطر خطاها و اعمال نادرست خود، مجازات میشوید، به ایام بدبین شده و به روز بد و بیراه میگویید!
▪️به طور یقین، خداوند متعال پاداش میدهد و عِقاب می کند و در مقابل رفتارها در دنیا و آخرت مجازات می کند.
📗 بحارالانوار، ج۵۶، ص۲
@Jazzaaabbb
❖═▩ஜ••🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
#توقع
🔹 توقّع، صفت خوبی نیست. اصلا از هیچکس حتی خداوند،
پیامبر (ص) و امام هم نباید توقّع داشت. چون متوقّع، منتظر است آن چیزی را که میخواهد، به او بدهند و قدر آن چیزهایی را که به او داده اند، نمیداند و شاکر نیست.
🔹متوقّع، احسان صاحبخانه را نمی بیند، فقط به دنبال خواسته خودش است و حواسش آنجاست. اما امید خوب است؛ یعنی به کرم و رحمت حق امیدوار است، چه به او بدهند یا ندهند. اگر هم ندادند، گله ای ندارد.
♦"رفقا" هم نباید از همدیگر توقّع داشته باشند.
👤 #مرحوم_دولابی
📚مصباح الهدی ▪صفحه 43
@Jazzaaabbb
[ #دلبرانہهایـےبراےخــــدا ]🥀
✍🏼گاهـــے؛
نہ گریہ #آرامــت مےکنـــد و نہ خـــنده،
نہ فریـــــــاد آرامـــت میکند و نه #ســــکوت
آنجاســت که با چشمانـے خیـــــــس😭
رو بــہ #آســـمان مـےکنـے و مـےگویـے...
[➕مــــن فـقـــط #تـــــــو💞 را دارم..! ]
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@Jazzaaabbb
🍃🌼
#احاديثي در مورد #كينه:
امام هادى عليه السلام: اَلعِتابُ مِفتاحُ الثِّقالِ وَالعِتابُ خَيرٌ مِنَ الحِقدِ؛
گلايه كردن كليد سرسنگينى و بهتر از كينه است.
(بحارالأنوار، ج78، ص369، ح4)
پيامبر صلى الله عليه و آله: تَعافَوا تَسقُطِ الضَّغائِنُ بَينَكُم؛
از يكديگر گذشت كنيد، تا كينه هاى ميان شما از بين برود.
(كنزالعمال، ج3، ص373، ح7004)
امام على عليه السلام: اَلحَسودُ سَريعُ الوَثبَةِ، بَطى ءُ العَطفَةِ؛
حسود زود خشمگين مى شود و دير كينه از دلش مى رود.
(بحارالأنوار، ج73، ص256)
امام على عليه السلام: اَلْحَقودُ مُعَذَّبُ النَّفْسِ، مُتَضاعَفُ لهَمِّ ؛
كينه توز، روحش در عذاب است و اندوهش دو چندان.
(غررالحكم، ح 1962)
پيامبر صلى الله عليه و آله: الهَدِيَّةُ تُذهِبُ الضَّغائنَ مِن الصُّدورِ؛
هديه دادن، كينه ها را از سينه ها مىبرد.
(ميزان الحكمة، ح 21200)
@Jazzaaabbb
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت یـازدهــم
پدر و مادر متین و عده دیگه ای از خانواده شون برای استقبال ما به فرودگاه اومدن …
مادرش واقعا زن مهربانی بود … هر چند من، زبان هیچ کس رو متوجه نمی شدم ولی محبت و رسیدگی اونها رو کاملا درک می کردم …
اون حتی چند بار متین رو به خاطر من دعوا کرده بود که چرا من رو تنها می گذاشت و ساعت ها بیرون می رفت … من درک می کردم که متین کار داشت و باید می رفت اما حقیقتا تنهایی و بی هم زبونی سخت بود …
اوایل، مرتب براشون مهمون می اومد … افرادی که با ذوق برای دیدن متین می اومدن … هر چند من گاهی حس عجیبی بهم دست می داد …
اونها دور همدیگه می نشستن … حرف می زدن و می خندیدن … به من نگاه می کردن و لبخند می زدن … و من ساکت یه گوشه می نشستم … بدون اینکه چیزی بفهمم و فقط در جواب لبخندها، لبخند می زدم … هر از گاهی متین جملاتی رو ترجمه می کرد … اما حس می کردم وارد یه سیرک بزرگ شدم و همه برای تماشای یه دختر بور لهستانی اومدن …
کمی که می نشستم، بلند می شدم می رفتم توی اتاق … یه گوشه می نشستم … توی اینترنت چرخی می زدم … یا به هر طریقی سر خودم رو گرم می کردم … اما هر طور بود به خاطر متین تحمل می کردم … من با تمام وجود دوستش داشتم …
ادامه دارد...
@Jazzaaabbb
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت دوازدهــم
ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم … متین از صبح تا بعد از ظهر نبود … بعد از ظهرها هم خسته برمی گشت و حوصله زبان یاد دادن به من رو نداشت … با این وجود من دست و پا شکسته یه سری جملات رو یاد گرفته بودم …
آخر یه روز پدر متین عصبانی شد و با هم دعواشون شد … نمی دونم چی به هم می گفتن اما حس می کردم دعوا به خاطر منه … حدسم هم درست بود … پدرش برای من معلم گرفت … مادرش هم در طول روز … با صبر زیاد با من صحبت می کرد … تمام روزهای خوش من در ایران، همون روزهایی بود که توی خونه پدر و مادرش زندگی می کردیم …
ما خونه گرفتیم و رفتیم توی خونه خودمون … پدرش من رو می برد و تمام وسایل رو با سلیقه من می گرفت … و اونها رو با مادرشوهرم و چند نفر از خانم های خانواده شون چیدیم… خیلی خوشحال بودم …
اون روزها تنها چیزی که اذیتم می کرد هوای گرم و خشک تهران بود … اوایل دیدن اون آفتاب گرم جالب بود … اما کم کم بیرون رفتن با چادر، وحشتناک شد … وقتی خانم های چادری رو می دیدم با خودم می گفتم …
– اوه خدای من … اینها حقیقتا ایمان قوی ای دارن … چطور توی این هوا با چادر حرکت می کنن؟ …
و بعد به خودم می گفتم … تو هم می تونی … و استقامت می کردم …
تمام روزهای من یه شکل بود … کارهای خونه، یادگیری زبان و مطالعه به زبان فارسی … بیشتر از همه داستان زندگی شهدا برام جذاب بود … اخلاق و منش اسلامی شون … برام تبدیل به یه الگو شده بودن...
ادامه دارد...
@Jazzaaabbb