فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها حالم بده آقا......
آقا یه کاری کن که برگردم😭
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️مرحــبــا لشـــگر حــزب الله.....
وعــده حضــور خــانــوادگــی مــا در
اجتــماعِ صــد هــــزار نفــــری و خانوادگی
حجــــــــــاب #پنجشنبه #۴مردادماه
زمان:از ساعت ۱۶:۳۰ تا ۱۸:۳۰
مکان:ورزشگاهِ صد هزار نفری آزادی
🔊جهت ایاب و ذهاب از شهرها و شهرستان های مختلف و هم چنین مناطق مختلف تهران با شماره های زیر تماس بگیرید👇
➖۰۹۲۰۸۳۸۸۰۷۸
➖۰۹۹۲۳۲۴۹۱۷۷
➖۰۹۰۴۶۳۳۳۷۹۴
🇮🇷دختــــــران انقلــــاب🇮🇷
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
فرزندان، باقیات الصالحات😍
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️#مقام_معظم_رهبری (حفظه الله):❤️
🌹 به خانواده تکیه کنید.
دشمن تصمیم گرفته خانواده را از بین ببرد ...
🌹 طهارت و پاکیزگی دامان جوانان این کشور را مورد همت خود قرار دهید، این بهترین روش برای حفظ انقلاب اسلامی است.
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آگهی بازرگانی نوستالژی😉
مامان جون بستنیش خوشمزهتره🍨🍦😅
#جینگیلی_های_دیروز
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
💕💕
داستان عمو خرگوش و دکتر بلوط
قصه کودکانه عمو خرگوش و دکتر بلوط “
یکی بود یکی نبود بجز خدا هیچکس نبود.در جنگلی 🌳🌳دور دور خرگوش🐰 پیری زندگی می کرد که عمو خرگوش صداش می کردن.
عمو خرگوش🐰 خیلی خیلی لاغر شده بود و هر روز از روز پیش ضعیف ترو کوچکتر می شد.
عمو خرگوش 🐰مدت های زیادی بود که نمی توانست چیزی بخوردچون یکی از دندان هایش درد می کرد.در همان جنگل🌳🌳 یک دکتر دندانپزشک بود به اسم دکتر بلوط.
اما عمو خرگوش رابطه اش با دکتر ودندانپزشکی خوب نبود!…
راستش را بخواهید عمو خرگوش🐰 پیر از دندانپزشکی می ترسید!وقتی هم که دوستانش از او می خواستند برود دکتر و فکری به حال دندان هایش بکند زیر لب غرغری می کرد که :
(در عمرم دنداپزشکی نرفتم حالا هم نمی روم!)
اما از شما چه پنهان وقتی که می دید بقیه یخرگوش ها تند تند هویج🥕 وکاهو🥬 می خورند دلش ضعف می رفت.
یک روز که عمو خرگوش 🐰داشت از جلوی خانه ی همسایه رد می شد یک خرگوش کوچولو را دید که تند تند هویج🥕 می خورد از شدت ضعف و گرسنگی یک مرتبه کنترل خودش رااز دست داد و گفت:(من دارم از گرسنگی ضعف می کنم آن وقت تو نشسته ای جلوی من هویج می خوری؟!…)
خرگوش🐰 کوچولو هویج در دست دوید ورفت دورتر وزیر لب با خودش گفت:ا…ا…ا…چرا عمو خرگوش 🐰اخلاقش عوض شده ؟او که خوش اخلاق بود.
دوستان وفامیل وهمسایه ها ی عمو خرگوش🐰 خیلی نگرانش بودند.آنها فکر می کردند که اگر عمو خرگوش🐰 روز به روز کوچکتر بشود ممکن است یک روز دیگر اصلا”دیده نشود .از طرف دیگر هم آنقدر گرسنگی به عمو خرگوش🐰 فشار آورده بود که یک روز از خواب بلند شد وراه افتاد به طرف درخت دکتر بلوط .
دکتر بلوط بلوطی قد کوتاه و چاق بود که به کارش خیلی وارد بود .
عمو خرگوش🐰 تا رسید بی معطلی گفت:زود باش دکتر بلوط !بیا این دندان را بکش وراحتم کن !… اما همین که دکتر بلوط آمد تا کارش را شروع کند …
عمو خرگوش🐰 فریاد زد: نه… نه …نکش خواهش می کنم می ترسم!
عمو خرگوش🐰 آمد از روی صندلی 🪑بلند شود که یک مرتبه چشمش افتاد به یک ظرف بزرگ پر از هویج های🥕 تازه که کنار صندلی بود.
دکتر بلوط با لبخند گفت:این هویج ها را برای شما آورده ام عمو خرگوش بفرمایید!…
عمو خرگوش🐰 زیر لب گفت :
(برای من)!!!
دکتر بلوط بدن چاقش را تکانی داد و گفت :بله! من هر وقت دندان یک خرگوش🐰 را می کشم یا درست می کنم به او یک ظرف پر از هویج🥕 می دهم تا با خودش ببرد وبخورد.
شما هم می توانید بعد از اینکه این دندان خرابت را کشیدم راحت هویج بخوری .
اما اگر آن را نکشی همه ی دندان هایت را هم خراب می کند.
تازه اگر زودتر آمده بودی نیازی به کشیدن نبود وآن را درست می کردم .
عمو خرگوش🐰 با دیدن آن هویج های 🥕تازه ودرشت و خوشمزه دیگر نتوانست تحمل کند .
روی صندلی نشست وچشمانش را بست وگفت:کارت را بکن دکتر بلوط …تا پشیمان نشده ام این دندان را بکش !
دکتر بلوط در یک چشم به هم زدن دندان عمو خرگوش🐰 رادرآورد.
عمو خرگوش 🐰هم خیلی کم دردش گرفتو بعد از چند دقیقه ازروی صندلی🪑 بلند شد واز دکتر بلوط تشکر کرد .
با ظرف پر از هویج🥕 راه افتاد به طرف خانه اش .
اوبعد از دو ساعت اجازه داشت هویج 🥕بخورد.
#قصه_متنی
👼جینگیلی ها👼
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
#استاد_تراشیون
نشان دادن زندگیهای لاکچری و تجملاتی در رسانهها، انگیزه جوانان به ازدواج را کاهش و در ادامه زندگی خانواده را با آسیبهای بسیاری روبرو میسازد. چنانچه تجملات هدف زندگی ترسیم گردد؛ گناه، بیحیایی و بیحجابی در جامعه اوج گرفته و انواع فساد گسترش پیدا خواهد کرد لذا اگر زمینه زندگی فطری را برای نسلمان فراهم نسازیم، آنها به سراغ زندگیِ غریزی و خوش گذرانیهای هوای نفس خواهند رفت.
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
👼جینگیلی ها👼
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
🛑خواهر شهید آیتالله رئیسی: صلهرحم و نماز اول وقت مهمترین خصیصه برادرم بود
بیبی طاهره رئیسالساداتی، خواهر شهید آیتالله سید ابراهیم رئیس:
🔹او به صلهرحم اهمیت زیادی میداد. این شهید بزرگوار روضه ماهانه داشت و این مجلس روضهخوانی تبدیل به محلی برای حل مشکلات مردم شده بود.
🔹 او به نماز اول وقت بسیار اهمیت میداد و هرجا که بود به اقامه نماز میپرداخت. لحظه لحظههای زندگیاش برای ما خاطره بود.
🔹برادرم سادهزیستی و توجه مردم را همواره مد نظر داشت و با تسری از سبک زندگی ائمه معصومین (ع) دوست داشت که زندگی ساده و بیآلایشی داشته باشد. نوع نگاه او به زندگی و رفتار با مردم میتواند یک الگوی ارزشمند برای مسئولان باشد.
🔹شهید رئیسی همیشه ساده برگزار کردن صلهرحم را به ما سفارش میکرد و خودش هم همواره تاکید داشت که هر چه دید و بازدیدها سادهتر و بدون تشریفات باشد، همان اندازه مهمانیها بیشتر میشود.
🔹دستگیری از مستضعفین برای برادرم بسیار مهم بود. کمک به نیازمندان را همواره مد نظر داشت. او تکبری در برخورد با مردم نداشت.
#شهید_رئیسی
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حدیث روز🌷
✨امام محمد باقر علیهالسلام:
«فرزندان، به واسطه صالح بودن پدرانشان (از انحراف) محفوظ می مانند.»
📚 بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۲۳۶
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
🍃نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را، تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟
چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت،
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
چه کودکی بزرگی است این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را
چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر
به روی خویش نیاورده اید آبله را
دلیل قافله می برد پا به پای خودش
نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را
هنوز یک به یک، آری به یاد می آری
تمام زخم زبان های شهر هلهله را
مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟
#سید_حمیدرضا_برقعی
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبروداری کن،
واسه این گدایی که دلش شکسته😭
#شب_جمعه
#کربلا
#سید_رضا_نریمانی
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
﷽؛
حدیث روز🌷
▪️امام باقر علیه السلام:
مطمئناً بدان! اگر من آن روزگاران را درك كنم، جانم را براى فداكارى در ركاب حضرت صاحب الامر علیه السلام تقدیم میدارم.
📚غیبت نعمانى، ص۲۷۳
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee
#دلنوشته_یک_مادر
تقدیم به روح بلند زنانی که چند سلول اضافی را نمیکشند!
روزهای نوعروسیام بود. هنوز درس میخواندم. عشق میکردم با روزگارم. با جزوههای پای گاز، کنار شعله. با فلش کارتهای زیر آبچکان برای مرور درس حین ظرف شستن، نشستن ترک موتور همسر و کلاس رفتن. یک روز بارانی دیر رسیدم. نفهمیدم ابتدای درس چه بوده. چه سوالی شده که استاد با ذوق به این جمله رسیده:
" خدا نصیبتون کنه از این خداخواستهها، تا تجربه نکنید نمیفهمید چی میگم!"
لبخند زدم. روی شکمم دست کشیدم. پالتوی خرید عروسیام تنم بود. "کی قسمتم میشه یه خداخواسته؟"
یک روز فهمیدم کسی غیر از من، درون من است. از خون من تغذیه میکند. توی وجودم جا خوش کرده. به زودی بزرگ میشود. آنقدر بزرگ که همه میفهمند. جا خوردم. ترسیدم. بغض کردم. خندیدم. همه احساسات متضاد دنیا روی قلبم آوار شد. برگشتم به روزگار نوعروسی. "مگه خودت نمیخواستی؟ خب اینم یه خدا خواسته." آرزوی چنین روزی را داشتم. اما چرا خوشحال نبودم؟ بخاطر اینکه به موقع نیامده؟ به وقت آمدن یا نه را من تعیین میکردم یا خدا؟ خب اسمش رویش است دیگر! خداخواسته یعنی خدا داده و از کارهای خدا هیچ کسی سر در نمیآورد.
انگار تنهاترین زن دنیا بودم! من، بچهی دوماهه درونم، دختر ششماهه توی روروئکم!
حس کردم ما سه تا محکومیم به بیچارگی، به تنهایی، به سختی.درهای آسمان را بسته میدیدم. درهای روی زمین حتی. آدمها زندانیام کردند. با حرفهایی که باعث زجرم میشد مرا توی خودم چپانده بودند.
با طعنهها، با شوخیهای رنگ و رو رفته:" حالا یکم صبر میکردین، چه خبره انقد زود؟ مگه جوجه کشیه؟ (خنده حضار)" با تبریکهای مصنوعی! با دعاهای کنایهدار:" ایشالله پسر باشه جنست جور شه" با دلداری:"نگران نباش، بچه دوم رزق و روزی عجیبی میاره!"
یک سوال تلخ مرا به گوشه انفرادی پرتاب کرد:
" نمیشه بندازیش؟!"
راجع به چی صحبت میکرد. بچهی من؟ من تا آن زمان فعل انداختن را برای چیزهای بیجان استفاده میکردم. محال بود در مورد چند سلول جاندار که یک بچه بالقوه است، فعل انداختن بکار ببرم. تنهاترین بودم. نمیتوانستم از خود و جنینم دفاع کنم. هیچ نمیفهمیدم. راهی برای فرار از زندان حرف و حدیثها بلد نبودم. فقط یک چیز را خوب میدانستم: "من قاتل نبودم. جراتش را نداشتم." فاصله گرفتم. از آدمهایی که غم روی غم میگذاشتند. از کسانی که از خدا نمیترسیدند.
محکوم به گذر روزهایی بودم که دوستشان نداشتم. برای آسان شدن باید از بین سختیها زیبایی میدیدم. همزمانی آمادهکردن اولین غذاها برای کودک شش ماهه با ویار ابتدای بارداری جور در نمیآمد. بالا آوردنهای مداوم چه زیبایی داشت وقتی کودکم پشت درب دستشویی، توی روروئک میترسید؟
باید سوار بر اتفاقات میشدم. پرواز میکردم. میرفتم فیلم را از بالا میدیدم. جایی نزدیک زاویه دید خدا. او تا آخر قصهها را میداند. همه فراز و فرودها را زودتر دیده. کنار ماست تا آب توی دلمان تکان نخورد. دستمان را میگیرد. در گوشمان میگوید:" نترسیها این قصه آخرش قشنگه، تحمل کن. الان برنده میشی، بعد از این سکانس سخته کلی چیزهای قشنگ هست. رزق خودت و بچهات دست منه، بستگی داره نقشتو چطور بازی کنی تا چی بهت بدم"
وَ لاتَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبِیراً ً (31 اسرا)
حالا من باید نقش خودم را بازی میکردم. قهرمان زندگی خودم میشدم. بعدها با نوشتن داستان زنی که در عرض دوسال، دوبار مادر شده است معروف میشدم. موقع سبزی پاک کردن توی جمعهای زنانه به وضع مالی خوبمان اشاره کنم و بگویم:" همهاش از قدم این وروجکه!" انتخاب کردم این مسیر را تا آخرش بروم. کنجکاو شدم بدانم جایزهام چیست. خدا میخواهد در قبال امانتی که داده چه بدهد؟
شکر کردم. بعد از چند روز خودم را پیدا کردم. قوی و محکم. همین سرپا شدن روحیهام معجزه عجیبی بود. تا قبل از آن دخترک ضعیفی بودم. برای کوچکترین حرف تا مدتها درگیر میشدم. حالا نیرویی توی وجودم بود که نمیگذاشت به راحتی گیم اور شدم.
ایستادم. با قدرت همه قشنگیهای مسیر را دیدم. رسیدم به آخرش. آخر کجا؟ لابد پایان بارداری انتهاست؟ به قول استادمان تا کسی تجربه نکند نمیفهمد. رزق من مثل درب زیبایی بود که از بهشت به رویم گشوده شده شد. پر از نور... پر از محبت و پاکی از طرف خود خدا...
" وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَکاةً وَ کانَ تَقِیًّا (13 مریم)
و محبّت و پاکى [روح] از ناحیهی خود به او بخشیدیم، و او پرهیزگار بود
#مریم_حمیدیان
👶🏻جینگیلی ها 👶🏻👇
https://eitaa.com/joinchat/855638179C7cd8548bee