#داستانک
#یک_داستان_یک_پند
🔴 فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو ڪه گناه ڪمتر کنم.
💠 بهلول گفت: بدان وقتی گناه میڪنی، یا نمیبینی ڪه خدا تو را میبیند، پس ڪافری.
💠 یا میبینی ڪه تو را میبیند و گناه میڪنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و ڪوچڪ میشماری.
🌸 پس بدان شهادت به اللهاڪبر، زمانی واقعی است ڪه گناه نمیڪنی. چون ڪسی ڪه خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیکند.
🍃🌺@KASHKOOLMAAREFAT🌺
#داستانک
#یک_داستان_یک_پند
🔴 فردی پیش بهلول آمد و گفت: راهی بگو ڪه گناه ڪمتر کنم.
💠 بهلول گفت: بدان وقتی گناه میڪنی، یا نمیبینی ڪه خدا تو را میبیند، پس ڪافری.
💠 یا میبینی ڪه تو را میبیند و گناه میڪنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و ڪوچڪ میشماری.
🌸 پس بدان شهادت به اللهاڪبر، زمانی واقعی است ڪه گناه نمیڪنی. چون ڪسی ڪه خدا را بزرگ ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیکند.
🍃🌺@KASHKOOLMAAREFAT🌺🍃
#یک_داستان_یک_پند
✍فردی پیش عارفی آمد و گفت: راهی بگو که گناه کمتر کنم. عارف گفت: بدان وقتی گناه میکنی، یا نمیبینی که خدا تو را میبیند، پس کافری؛ یا میبینی که تو را میبیند و گناه میکنی، پس او را نشناختهای و او را نزد خود حقیر و کوچک میشماری.
پس بدان شهادت به اللهاکبر، زمانی واقعی است که گناه نمیکنی. چون کسی که خدا را بزرگتر ببیند نزد بزرگ مؤدب مینشیند و دست از پا خطا نمیکند.
🍃🌺@KASHKOOLMAAREFAT🌺🍃
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍عارفی هر روز غروب بر پشتبام میرفت و خورشید را نگاه میکرد و بسیار اشک میریخت.
روی به آفتاب میگفت: ای آفتاب! امروز چگونه گذشتی؟ امروز چه کسانی برای آخرین بار تو را دیدند و به امید دیدن تو در فردا هستند و هنوز معصیت میکنند و گمان میکنند تو را خواهند دید، درحالیکه فردا برای آنان حیاتی نیست و امروز آخرین روز زندگیشان بود؟
ای آفتاب تو با آن همه عظمتی که خدایت به تو داده است، هزاران سال است که ذرهای از مسیری که خدایت برای تو ترسیم و تکلیف کرده، خارج نشدهای!
ای آفتاب چه کشیدی، امروز وقتی که دیدی این همه بشر با این همه ناتوانی و ضعف، خدای خود را ندیدند و غرق گناه و نافرمانی او بودند؟
🥀عارف این جملات را میگفت و از هوش میرفت.
#تلنگر
کشکول معرفت|مطالب ناب
@KASHKOOLMAAREFAT🌿✨