eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: < @Nashenaas_Gando > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
رسول: محمد مثل ابر بهار داشت گریه میکرد...😭 تا حالا ندیده بودم محمد اینجوری گریه کنه و احساسات درونش رو بروز بده ...😔 سرم رو بالا آوردم و به دقت به کوه های دور و اطراف نگاه کردم و متوجه چیزی در وسط های کوه شدم...🏔 یه نگاه به دست داوود کردم دیدم دستش بازه و اسلحه ای که باهاش کار میکرد از دستش افتاده ...🤚🏻 نفهمیدم چیشد ولی یکدفعه اسلحه رو بالا و به سمت آن چیزی که نظر من رو به خودش جذب کرده بود گرفتم... تا اسلحه رو آوردم بالا دیدم آن چیز شروع کرد به حرکت بعد تازه متوجه شدم اون به داوود تیر زده... گفتم: کثافتتتت میکشمتتت😱😱🔪 محمد: رسول نههههههه😨 رسول: ولی محمد دیر گفت من شلیک کردم و کم تر از بیست ثانیه تیر به فرد خورد و از کوه پرت شد پایین ...😰 وقتی افتاد رو زمین رفتم بالا سرش و درکمال تعجب دیدم اون... اون یه زن بود ... چشمام چهار تا شد با تعجب داشتم برمیگشتم سمت محمد و داوود و فرشید که یکدفعه صدای داد محمد به گوشم خورد محمد: رسووووولللللللل😫 رسول: برگشتم به طرف اون زن... اون اون به من شلیک کرد طوری که از یه میلی متری گوشم عبور کرد...😕 چند ثانیه بعد یه چیزی خورد به پام که نزدیک بود زمین بخورم... وقتی برگشتم دیدم همون زن با چاقو داخل دستش پشت من و دقیق کنار پام افتاده...😩 محمد حالش خیلی خراب بود ...😞 دوباره بیسیم رو گرفتم و این دفعه با لحن تندی گفتم: یاسررر پس این پرنده کدوم کجاستت؟؟ چراا نمیاد اصلا میخوای همینجا چالش کنم تا خیالت راحت بشه آرههههه؟؟😡💣 یاسر: رس....رسول جان آروم باش پرنده نزدیکه فقط شما زمین رو برای فرودش آماده کنین...🛩 وقتی ارتباطم رو قطع کردم از سر عصبانیت بیسیم رو پرت کردم یه کنار و رفتم سمت دریا بهش گفتم: دریا جان خوبی؟ دریا: هیچی نگفتم و فقط به داوود نگاه کردم و اشک ریختم...😭😥 رسول: رفتم کنار محمد و گفتم : محمد جان هلیکوپتر داره میاد... یکدفعه صدای هلیکوپتر داخل کوه پیچید ماهم چون نباید داوود رو حرکت میدادیم مجبور شدیم که هلیکوپتر و جای دیگه ای فرود بیاریم ... وقتی هلیکوپتر نشست سریع دونفر خارج شدن و با احتیاط داوود رو بردن تو هلیکوپتر... من و فرشید هم داشتیم سوار میشدیم که محمد گفت: محمد: بچه ها بزارید من همراهش برم...😭 رسول: نه نمیخوام خودم میخوام همراهش باشم...🥺 محمد:خواهش میکنم🙏 رسول: گفتم نههههه خودم میخوام باهاش برم .دست از سرمون بردارین ... محمد:😔 وقتی هلیکوپتر بلند شد یکدفعه سعید با عجله اومد و گفت: سعید: محمددددد... فرررزادددد😭😭 محمد: چی شده سعید؟؟ فرزاد چییی هاااا؟ سعید:محمد س...اعد به فرزاد چاقو زده ... فرزاد داره میمیره 😭 محمد:چیییی؟ ؟!؟😢😱 با همراه سعید به سمت فرزاد رفتیم و دیدم فرزاد روی زمین افتاده و داره از درد به خودش میپیچه .... با عجله به سمت فرزاد رفتم و بغلش کردم و گفتم: فرزاد نه دیگه نه توروخدا تو دیگه نه ...😭 اون از داوود این از تو ... فرزاد الان وقت این کار نیس ... تا اومدم حرفم رو ادامه بدم دیدم دستش رو بی جون آورد روی دهنم و نذاشت حرف بزنم... گفت: فرزاد: م....محم.....محمد محمد: جان محمد چی شده بگو؟؟ فرزاد:دا....داداش م...من ا...اگه بیم....بیمارستان هم بر....برسم زن...زنده نمیمونم.فق.......فقط میخوام یکم با....باهات حرف بز.....بزنم...😢 محمد: یعنی چی اگه بری بیمارستان هم نمیمونی تو حق نداری بدون من بری فهمیدیی آره فهمیدییییی...😫😣 فرزاد:مح....مد خانمم ... رو...مرا..قبش..باشید... محمد ...محمد فرهاد هنوز بچس .....هههههع هههععع چشماش بسته شد ،فرزاد رفت😭 دیگه نفس نمیکشد . تکونش دادم جواب نداد.. . محمد: خیلی نامردی ، خیلی بدون من رفتی بی معرفت ...😭 چشم داداشم چشم قسم میخورم نزارم حتی آب تو دلشون تکون بخوره ، قسم میخورم کاری کنم که حس بی کس بودن نکنن... بخواب داداش بخواب داداشم آسمان.......آسمانی شدنت مبارک😭🖤 ادامه دارد... @Kafeh_Gandoo12😎