eitaa logo
.کافـهـ‌‌گـانــدو‌|حامیــن .
1.3هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.9هزار ویدیو
14 فایل
. إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ...:)+ پاتوق‌مامورای‌امنیتی‌وقاری‌های‌آینده🕶🌿:/ "حبیبی‌کپی‌درشان‌شما‌نیست✔️" Me: @Nazi27_f چنل‌ناشناسمون: < @Nashenaas_Gando > چنل‌‌‌‌خافانمون: < @CafeYadgiry > ▓تبلیغات❌ حله؟🤝 .
مشاهده در ایتا
دانلود
سه هفته گذشت ... توی این سه هفته چه اتفاقایی که نیوفتاد... رسول و آقا داوود چند روزیه که مرخص شدن و اون چند روز توی خونه استراحت کردن و قرار امروز بیان سایت ، وای اگه رسول بفهمه این مدت علی سر میزش بوده... اوه اوه گفتم داداش سعید و فرشید عاشق شدن؟؟ سعید عاشق رفیق جینگ من و خواهر فرشید یعنی فاطمه شده و فرشید هم عاشق خواهر سعید یعنی ستاره شده... ولی ستاره خیلی دختر خوبیه... خیلی به دل میشینه... یعنی اینجوری بگم که سلیقه های داداش سعید و فرشید توی زن گرفتن عالیه... قرار شده توی همین یکی دو هفته یه عقد ساده واسه شون گرفته بشه... آخ آخ امروز هم باید برم لباس و کادو واسه عقد بگیرم... حالا چی بگیرم؟؟ توی همین فکر ها بودم که صدا هایی از پایین اومد... واسه همین از اتاقم خارج شدم و از پله ها پایین رفتم ... آقا داوود و رسول اومده بودن... رفتم برای احوال پرسی... روبه روی هردو ایستادم و گفتم: سلام خوبید؟؟ خوش اومدید... داوود: سلام ممنون... رسول: سلام خواهری خوبی؟؟ من: مرسی خوبم... داشتم کار هام رو انجام می دادم که فاطمه اومد پیشم... من: به به عروس خانم خوبی؟؟ فاطمه: دریا مزه نه پرون ... آقا محمد تشکیل جلسه داده سریع بیا... من: واه واه چه بی حوصله ... باشه برو ... میام... دیشب خیلی خوب بود... همه فهمیدن بابا شدم... رومینا اومد... امروز هم قرار شد بیاد اینجا چون نیاز به کارمند خانم داشتم... واسه همینه که امروز تشکیل جلسه دادیم... ادامه دارد... @Kafeh_Gandoo12😎 😎
بچه ها کم کم اومدن... وقتی همه اومدن شروع به صحبت کردن کردم... من: خب اول از همه سلام... همه: سلام... من: بچه ها همینطور که میدونید ما نیاز زه کارمند خانم داریم ... و الان یکی اینجاست که به تیم ما اضافه بشه... خانم حسینی لطفا وارد بشید... وقتی گفت خانم حسینی با تعجب سرم رو گرفتم بالا که با رومینا مواجه شدم... اون رومینا بود؟؟ رفیق چندین و چند ساله ی من؟؟ رفیق بی معرفت من؟؟ باهم چشم تو چشم شدیم ... مثل همیشه چشمام پر از اشک شد... چند دقیقه ای میشد که چشم هامون قفل هم بود که با صدای فاطمه هردو سمتش برگشتیم... فاطمه: رومینا خودتی؟؟ خودتی رفیق؟؟ رومینا: خودمم خودمم ... خودمم رفیق... فاطمه رفت بغل رومینا و بعد از یکی دو دقیقه بیرون اومد... رومینا بهم نگاه کرد و دست هاش رو باز کرد که برم و بغلش کنم... ولی من نمی خواستم برم بغلش... ازش دلخور بودم... واسه همین روم رو ازش برگردوندم و نگاهم رو به رو به رو دادم... ولی این بغض لعنتی داشت خفم می کرد... رومینا که فهمید من نمی رم بغلش خودش اومد و من توی آغوش کشید... دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه... و تیکه تیکه گفتم : من: خیلی بی معرفتی ... خیلی رفتی بدون هیچ زنگی؟؟ خیلی بدی... چرا توی این دو سال یه زنگ نزدی؟؟ حواب تلفن هم که نمیدی... (دوستان تیکه تیکه این حرف ها رو میزنه ولی برای اینکه شما راحت بخونین به این شکل نوشته شد) رومینا: می دونم بی معرفتم... به خدا نمی تونستم... نه می تونستم زنگ بزنم نه جواب تلفن بدم... ببخش رفیق باشه؟؟ من: اووم باشه ولی هنوز ازت دلخورم... داشتیم حرف می زدیم که با صدای آقا داوود به سمت بچه ها بر گشتیم... داوود: میشناسید همدیگر رو؟؟ من: بله رفیق بی معرفت خودمه... محمد: اگه گریه زاری هاتون تموم شد بشینید تا جلسه رو شروع کنیم... من و رومینا: ببخشید ... چشم ... بعد از اینکه بچه ها خودشون رو معرفی کردن رفتم سراغ پرونده تا یه توضیح مختصر بدم... ادامه دارد... @Kafeh_Gandoo12😎 😎
43.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ حماسی "نسل آرمانی" اثر جدید گروه نجم الثاقب تهران اسرائیل 😡 ما بزودی قدسُ پس ‌می‌گیریم ✌️👊 با تمام توان پخش کنید مسئله فلسطین خیلی مسئله مهمیه دمتون گرم دمتون گرم ❤️ @Kafeh_Gandoo12😎
چرا دهن اون آقا(چشم قشنگ)همیشه بازه تو عکسا؟؟؟؟😂😂😂😂 @Kafeh_Gandoo12😎