دکتر عزیزی _زینبیه حضرت رقیه (س) .mp3
50.98M
#کلیپ_صوتی
🎙سخنرانی #دکتر_سعید_عزیزی
✓شرح روحیات #دختران و #پسران
✓نحوه برخورد با آنها
✓رفتار و نحوه برخورد #فرزندان با #والدین
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
حرف خاص.mp3
27.45M
☄️ سالها با آموزشهای غلط دینی،
به شدّت از حقیقت دین، دور شدیم،
و نفهمیدیم !
#استاد_شجاعی / #حرف_خاص۸۰
منبع : استغاثه
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
بی نور امام این جهان تاریک است
میلاد خجسته «رضا» نزدیک است
بر ساحت صاحب الزمان ای یاران
ذکر #صلوات بهترین تبریک است
#میلاد_امام_رضا(ع)✨🌺
#مبارکباد ✨🌺
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
💞نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند
✨مردم صدای آمدنت را شنیده اند
💞زیباتر از همیشه شده آستان تو
✨آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند
#میلاد_امام_رضا(ع)✨💞
#مبارکباد ✨💞
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
مداحی آنلاین - بیمه شده کشور ایران - سیب سرخی.mp3
3.65M
🌸 #میلاد_امام_رضا(ع)
💐بیمه شده کشور ایران
💐از خاک پای تو
🎤 #حسین_سیب_سرخی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
#ریحانه🌱
من یک دخــ♥️ـتــرم
از نوع باحجابـ🧕🏻ــش
من خودم را و خــ🌙ـدایم را قبول دارم و این برایم از تمام دنیا با ارزش تر است ...
توی خیابـان که راه مـیروم:
نه نگـران پاک شــدن خَط خَطی های صورتم هستم ...
و نه نگران مورد قبول واقع نشدن 😏
تنها دغدغه ام حجاب هست و بس 🥰
#ریحانه #حجاب
#چادر #عفاف
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
مداحی آنلاین - تو خورشید خورشیدایی - کریمی.mp3
7.74M
🌺 #میلاد_امام_رضا(ع)
💐تو خورشید خورشیدایی
💐تو نوری فوق نوری
🎙 #محمود_کریمی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
مداحی آنلاین - تو نور کمال فصل بسم اللهی - رسولی.mp3
6.49M
🌺 #میلاد_امام_رضا(ع)
💐تو نور کمال فصل بسم اللهی
💐در ظلمت فتنه شب چراغ ماهی
🎙 #مهدی_رسولی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۲۵
-نمیدونم..باز این پسره پیام داده که نمیتونی ازدواج کنی..زنگ بزن داداش.
با نگرانی شماره امیرعلی رو گرفت. خانمی جواب داد.گفت:
_این گوشی همراه آقای جوانی هست که تصادف کرده و آوردنش بیمارستان،شما میشناسینش؟
امیررضا خشکش زد.
به فاطمه نگاه کرد.فاطمه سرشو بین دستهاش گرفته بود.خانمه میگفت:
-الو...الو
امیررضا گفت:
-حالش چطوره؟
-فعلا معلوم نیست.ظاهرا که زیاد خوب نیست.
عصبانی،پیاده شد که سراغ افشین بره.فاطمه هم سریع پیاده شد و صداش کرد.
-امیر
امیررضا به فاطمه نگاه کرد.
-بدترش نکن داداش..بریم.
افشین از دور نگاهشون میکرد.
امیررضا دوباره با شماره امیرعلی تماس گرفت و آدرس بیمارستان رو پرسید.
با پدرش هم تماس گرفت،
و جریان رو تعریف کرد.حاج محمود خیلی ناراحت شد.گفت:
-من میرم بیمارستان.فاطمه رو برسون خونه،بعد بیا بیمارستان.
ولی فاطمه راضی نمیشد.
میخواست زودتر از حال امیرعلی مطمئن بشه.بالاخره امیررضا کوتاه اومد و فاطمه هم با خودش برد.ولی قرار شد تو محوطه بیمارستان باشه.چون هنوز جواب مثبت فاطمه رو به خانواده رسولی نگفته بودن و نمیخواستن امیرعلی یا اطرافیانش فاطمه رو ببینن.
امیررضا داخل بیمارستان رفت و فاطمه روی نیمکت،تو محوطه نشست.
با خدا درد دل میکرد.
خدایا خودت خوب میدونی چقدر برام سخته کسی بخاطر من اذیت بشه.کمکم کن...
-چند نفر دیگه باید بخاطر تو قربانی بشن؟
سرشو برگرداند.
افشین بود که کنارش نشسته بود و خیره نگاهش میکرد.سریع بلند شد.
-چند نفر باید بخاطر خودخواهی های کثیف تو قربانی بشن؟..تو یه موجود حقیری..حتی حیف بهت بگن آدم.
برگشت که بره.افشین عصبانی ایستاد و گفت:
_خودت خواستی فاطمه نادری.کاری میکنم که به غلط کردن...
کسی از پشت سرش گفت:
-آقای مشرقی
افشین برگشت سمت صدا.یه دفعه صورتش داغ شد.تعادلش بهم خورد. دستشو به نیمکت گرفت تا نیفته.کمی که گذشت به کسی که بهش سیلی زد،نگاه کرد.پدر فاطمه بود که با اخم نگاهش میکرد.
افشین به فاطمه نگاه کرد.سرش پایین بود.از پدرش شرمنده بود.حاج محمود جلوی نگاه افشین ایستاد و گفت:
_به نفعته دیگه هیچ وقت نبینمت.
-دو بار دخترت بهم سیلی زد.اونم از پسرت،حالا هم خودت..کاری میکنم خودت دخترتو...
دوباره حاج محمود سیلی محکمی به صورت افشین زد و گفت:
_تو خیلی کوچکتر از اون هستی که من و خانواده مو تهدید کنی...تو هیچی از مرد بودن نمیدونی.
رو به فاطمه گفت:
-بریم دخترم.
حاج محمود و فاطمه میرفتن و افشین با #خشم و #کینه به رفتن اونا نگاه میکرد.
ورودی ساختمان بیمارستان بودن...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۲۶
ورودی ساختمان بیمارستان بودن که امیررضا اومد.بعد از سلام کردن به پدرش،گفت:
_به سرش ضربه خورده ولی خداروشکر خونریزی نداره.دکتر میگه فراموشی موقت داره.یه دستش هم شکسته.
فاطمه گفت:
_کسی که بهش زده،گرفتن؟
-نه،فرار کرده و هیچ ردی ازش ندارن.
حاج محمود گفت:حاج رسولی اومده؟
-نه هنوز.بهشون خبر دادن،حتما تو راه هستن.
-فهمیدن بخاطر فاطمه بوده؟
-نه،هیچکس نمیدونه.خود امیرعلی هم نمیدونم میدونه یا نه.باید صبر کنیم حافظه ش برگرده.
-تو فاطمه رو ببر خونه،من اینجا میمونم. تو هم خونه بمون.اون پسره وحشی تر شده،خیلی مراقب باش.
امیررضا و فاطمه خداحافظی کردن و رفتن.فاطمه خیلی ناراحت بود.امیررضا گفت:
_الان این ناراحتیت بخاطر علاقه ست یا عذاب وجدان؟
-هنوز به امیرعلی علاقه مند نشدم. میدونستم افشین به این راحتی بیخیال نمیشه.ناراحتیم از اینه که چرا با وجود اینکه میدونستم،قبول کردم ازدواج کنم.
-تا کی میخوای با ترس از اون پسره زندگی کنی؟باید یه جایی تموم میشد دیگه. تو تصمیم درستی گرفتی.
-در هر صورت دیگه نمیخوام با آقای رسولی ازدواج کنم.
امیررضا کنار خیابان توقف کرد و گفت:
_چرا؟!!! ترسیدی؟! کوتاه اومدی؟!
_نه.
_پس چی؟!!
_تا آخر عمرم هروقت اسم امیرعلی رسولی بیاد،من شرمنده م.اگه باهاش ازدواج کنم هر بار ببینمش شرمنده م.اون زندگی دیگه زندگی میشه؟
-امیرعلی خوب میشه.
-ولی من هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم.
امیررضا ناراحت تر و عصبانی تر از قبل حرکت کرد. فاطمه برای سلامتی امیرعلی خیلی دعا میکرد.
چند ساعت بعد امیرعلی حالش بهتر شد. تصادف یادش بود ولی اونقدر سریع اتفاق افتاده بود که متوجه نشد ضارب چه شکلی بود.
دو روز بعد که حالش بهتر شد،
حاج محمود جریان رو براش تعریف کرد و ازش عذرخواهی کرد.بهش گفت که جواب فاطمه منفیه. امیرعلی گفت:
_همونقدر که شما به بیگناهی دخترتون اطمینان دارید،منم مطمئنم.
-ولی حتما فاطمه خوب فکر کرده و جواب داده.بعیده دیگه نظرش تغییر کنه.
-اگه اشکالی نداره..اجازه بدید با خودشون صحبت کنم.
حاج محمود کمی فکر کرد و گفت:
_باشه پسرم ولی اگه بازم گفت نه دیگه اصرار نکن.
-چشم..ممنون.
امیررضا و فاطمه باهم برگشتن خونه. همونجوری که سربه سر هم میذاشتن و میخندیدن وارد خونه شدن.
فاطمه جلوتر بود.
یه دفعه ایستاد و لبخندشو جمع کرد. امیررضا گفت:
_چیشد؟!! کم آوردی؟!!
کنارش ایستاد و وقتی امیرعلی رو دید جاخورد.امیرعلی و حاج محمود و زهره خانوم تو پذیرایی نشسته بودن.
امیرعلی ایستاد و سلام کرد...
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
💥یا رفیــــق مݩ لا رفیــــق له💥
✍رمان جذاب و آموزنده #سرباز
✍قسمت ۲۷
امیرعلی ایستاد و سلام کرد.
نگاه فاطمه به گچ دستش بود.آرام و شرمنده سلام کرد.
امیررضا نزدیک رفت و احوالپرسی کرد. حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا رفتن.
فاطمه به مبل اشاره کرد و گفت:
-بفرمایید.
شرمندگی از صداش هم مشخص بود.
امیرعلی نشست.فاطمه گفت:
-حالتون چطوره؟
-خداروشکر،خوبم.هیچ مشکلی ندارم. فقط دستم شکسته.
-شرمنده.هم از کار و زندگی افتادید،هم درد زیادی تحمل کردید،هم دردسر دست گچ گرفته.
-اینها مهم نیست.دستم هم خیلی زود خوب میشه و گچشو باز میکنن.انگار که اصلا هیچ اتفاقی نیفتاده.همه چی فراموش میشه.
-ولی اتفاقی افتاده..اگه شماهم فراموش کنید،من هیچ وقت یادم نمیره.
-شما که مقصر نیستید.
-بی تقصیر تر از من،شما بودید ولی این بلا سرتون اومد.
-خانم نادری،من اصلا این اتفاق رو از چشم شما نمیبینم.
-ولی بخاطر من این اتفاق برای شما افتاد.
امیرعلی خواست چیزی بگه ولی فاطمه اجازه نداد.
-آقای رسولی..شاید از نظر شما دلیل من منطقی و قانع کننده نباشه ولی ازدواج همش عقل و منطق نیست...من نمیتونم با کسی زندگی کنم که هرلحظه شرمنده ش باشم.شما هم لطفا بیشتر از این خجالتم ندید.
-گذر زمان درستش میکنه؟
-خیر،من تا آخر عمرم شرمنده تونم.
امیرعلی دیگه چیزی نگفت.
بعد چند دقیقه بلند شد که بره.با حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا خداحافظی کرد.فاطمه گفت:
-آقای رسولی لطفا حلال کنید.
-من از شما بدی ندیدم.خداحافظ.
رفت.همه ناراحت به فاطمه نگاه کردن. فاطمه هم با ناراحتی به اتاقش رفت.
افشین تو کافی شاپ نشسته بود و فکر میکرد.آریا رو به روش نشست.
-میدونم داری سعی میکنی ازش انتقام بگیری.من میتونم کمکت کنم.
-چی به تو میرسه؟
-تو انتقامتو ازش بگیر،بعد بسپرش به من.
افشین میدونست آریا خیلی نامرده.
حتی احتمال میداد فاطمه رو بکشه.با خودش گفت خب بکشه،من فقط به #انتقام خودم فکر میکنم. آریا بلند شد و گفت:
_گوش به زنگ باش،همین روزها خبرت میکنم.
همونجوری که به رفتن آریا نگاه میکرد،تو دلش گفت حاج محمود،بدبختی هات تازه شروع شد.
حالا یا عزادار دخترت میشی
یا باید از بی آبرویی سر به کوه و بیابون بذاری.....
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #سرباز
✍ نویسنده ؛ بانو «مهدییارمنتظر قائم»
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.💖🍃💖.═══════╗
👇
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
╚═══════💖.🍃💖.═╝
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدا و چهره امام زمان شبیه کیست؟
#امام_زمان عج
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَ
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 #میلاد_امام_رضا(ع)
♨️امام رضا زمینه ساز گسترش تشیع در ایران
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#تصویری #کلیپ
🔰این حالتو سعی کن نگه داری...
#امام_رضا #دهه_کرامت
#زیارت
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
جشن ولادت امام رضا(علیه السلام )
🌸🌸🌸🌸🌸
🎤مولودی خوانی:کربلایی میثم اسحاقی فر
🎙اجرای گروه سرود دختران فاطمیون (فرشتگان فاطمیون)
📆زمان یکشنبه ۳۰ اردیبهشت همراه با نماز مغرب و عشا
🕌مکان مسجد فاطمیه حسن اباد
با همکاری مسجد فاطمیه وپایگاه بسیج شهید مفتع حسن اباد
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
#اطلاعیه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
جشن ولادت امام رضا (علیه السلام)
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🎙 مجری:آقای سید علی میرسید حسینی
👨🎤 کمدین : آقای حمیدرضا بابایی
📯 تقلید صدا: آقای روح الله کاظمی
✨مدیحه سرایی:کربلایی میثم اسحاقی
🔥🔥 همراه با اجرای هیجان انگیز گروه آکروبات اکسیژن اولین گروه شرکت کننده برنامه عصر جدید 🔥🔥
🔰 با اجرای گروه سرود نورالهدی و فرشتگان فاطمیون 🔰
🎁 همراه با کلی مسابقه و برنامه خانوادگی 🎁
📅 دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳ همراه با نماز مغرب و عشا
📍 پارک شهدای شهرابریشم
@Kanoone_Fatemiyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواندن دعا برای سلامتی رئیسجمهور و هیئت همراه در گنبدکاووس
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
میتونستی بشینی و پشت مانیتور دنبال حل مشکلات باشی ولی منطقه به منطقه رفتی
برا سلامتی شون صلوات
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
منصوری: با سرنشینان هلی کوپتر ارتباط برقرار شده است
معاون اجرایی رئیس جمهور:
در چند نوبت با یکی از سرنشینان هلی کوپتر و یکی از کادر هلی کوپتر ارتباط برقرار شدهاست
تا شعاع دو کیلومتری حادثه درحال پیگیری هستیم؛ امیدوارم خبر خوشی به مردم برسد
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
🚨#فوری
💢 بالگرد رئیس جمهور پیدا شد
ـــــــــــــــــــــــ
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
⭕️ محل دقیق سانحه بالگرد رئیس جمهور در محدوده بین اردشیر و برازین شهرستان ورزقان است.
ـــــــــــــــــــــــ
🚨 کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
🔴 فوری / ۵ تیم امدادی به محل مختصات حادثه نزدیک شده اند
ـــــــــــــــــــــــ
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 معاون وزیر خارجه: در ابتدای حادثه ۲ بار توانستند با امام جمعۀ تبریز صحبت کنند و ایشان گفتند من حالم کمی بد است و صدای آمبولانسها را میشنوم.
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
بازنشر خبر کذب و سخیف منوتو در رسانه های عبری از جمله شبکه 12
آتش بازی در چند استان ایران بعد از اعلام خبر فوت رئیسی
فضای داخلی ایران چه در میان مردم، چه طیف های مختلف سیاسی و... کاملا نشان از یک وحدت ملی و دلسوزی، دلنگرانی و انتظار مشترک برای ایران و رئیس جمهور ایران است؛ این وضعیت داخلی باید حتما به تصویر کشیده شود و روایت
دقت کنیم در پازل سناریو سازی های عجیب در مورد اتفاق و مقصر یابی و ....نیافتیم. هنوز چیزی مشخص نیست
کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 بیشرفهای مجازی فعال شدند
🟡 بعد از حادثه بالگرد حامل رئیس جمهور و همراهان وی در ورزقان، تعدادی از کانالهای تلگرامی و صفحات اینستاگرامی با انتشار این ویدئو مدعی شدند مردم ایران از این بابت خوشحالی میکنند
🟢 واقیعت این است که این ویدئوها بابت شادی مردم برای جشن ولادت امام رضا(ع) بوده و ارتباطی با سانحه بالگرد رئیس جمهور ندارد
🆔 کانون فرهنگی فاطمیون
@Kanoone_Fatemiyoon