#علیشلمچه
در آن زمان فَضایِ مَجازی به آن صورت مطرح نبود و مجلات و روزنامه ها ابزار دست دشمن بود.
علی و دوستانش با قلم زدن در نشریه های شلمچه، جبهه، دوکوهه و هفته نامه یالثارات الحسین(ع) در این عرصه هم فعالیت کردند. بعد از نماز جمعه رو به روی مصلی می ایستاد. داد می زد و نشریه"شلمچه" را توزیع می کرد. برای همین در میان بچه های کرج به "علی شلمچه معروف شده بود...
#بُریدهایازفعالیتفرهنگی
#شهیدروحانیمدافعحرمعلیتمامزاده
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ النازرحمت نژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak
#مِثلِعَلی
مهدی مظاهری دوست و داماد خانواده شهید روحانی مدافع حرم علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار #بسیج:
دوست داشتم تو همه چی، اخلاقی، اعتقادی، رفتاری، حتی لباس پوشیدن و نماز خوندن مثل علی بشوم. این فقط خواسته ی من نبود. منطقه اسلام آباد خیلی از هم سن و سال های من علی را به عنوان کسی که اخلاق خوبی دارد دوستش داشتند. علی به ما ارزش قائل می شد. ما را تحویل می گرفت. بزرگمان می کرد. تمام هفته را صبر می کردیم تا آن یک روزی که علی به مسجد می آید برسد و علی را ببینیم. اصلا دلیلِ باز شدنِ پایم به مسجد ولیعصر(عج) کرج، و بعد، گروه مقاومت شهید کلاهدوز همین رفتار شاد علی آقا و برخوردهایش بود. یک بچه ده ساله که تا پایش را می گذارد تو مسجد، همین علی آقا صدایش می کند:"آقامهدی، بدو که آبدار خونه منتظرته" انگار می دانست که وقتی قندانِ پلاستیکیِ قرمزِ آبدارخانه را برمی دارم و پر از قند می کنم تت پشت سر تقسیم کننده ی چای راه بیفتم وسط مردم، کیف دنیا را می کنم...
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#شهیدروحانیمدافعحرمعلیتمامزاده
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ النازرحمت نژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#باغ زیتون
خواهر شهید علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار #بسیج:
بهشون بی سیم می زنن می گن: منطقه حلب، باغ مثلثی زیتون پاک سازی کنید. داعشی ها هم مستقر بودن. تا علی و هم رزمانش وارد می شن حمله می کنن. بچه ها عقب نشینی می کنن. شب رو هم در همین باغ می مونن. علی باصدای بلند اذان و اقامه می گه.
نماز صبح هم به امامت علی می خونن. فرمانده عملیات و یه سری از بچه ها شهید شده بودن که علی می ره بیارتشون عقب. اولی رو می یاره عقب. دومی رو که می ره بیاره تیر می زنن بهش. از پهلو می زنن. چون باغ محاصره شده بود یک روز اجساد می مونه باغ. به دلیل اصابت گلوله به پهلو علی و خونریزی به شهادت می رسه. مرتضی عطایی بعد شهادت می یاد بالا سر علی و اظهار ناراحتی می کنه که سردار سلیمانی از پشت بی سیم بهش دلداری می ده.
#دیدنویدئوپیشنهادمیشه
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#شهیدروحانیمدافعحرمعلیتمامزاده
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ النازرحمت نژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak
#بازگشت
مهدی مظاهری دوست و داماد خانواده شهید علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار #بسیج:
ابوحامد به علی گفته بود نگران نباش، دارم کارهایت را درست می کنم تا برگردی سوریه. سه روز بعد از زدن این حرف ابوحامد شهید شد. علی و دوستانش برای تشییع رفتند مشهد. یک ویژه نامه هم شهدای تیپ فاطمیون با نام مطیعون هم چاپ کرده بود که در همان مراسم تشییع پخش کرد. از منزل ابوحامد می خواست برود راه آهن، برگردد کرج تا برود دیدار سیدابراهیم(شهیدصدرزاده) چون شنیده بود مجروح شده و ایران است. علی و دوستانش با سه نفر از مسئولین سپاه که یکی شان حاج علوی، از مسئولین میدانی سوریه بود رو به رو می شوند. حاج علوی تا با علی آشنا می شوند می گویند: ایشان همان شخصی نیستن که از سوریه توسط بچه های حفاظت برگردانده شدند؟ علی می خندد و می گوید: این را هم اضافه کنید که به عنوان جاسوس! حاج علوی می گوید: حاج آقا استغفرالله این حرف ها چیه. تو این چند روز دست کم از ده نفر سراغ شما را گرفتم. نه آدرسی داشتند نه شماره تلفنی. علی ادامه می ده می گه: حالا که حاضرم در محضرتون. ادامه یِ مجازاتِ اخراج ما در میونه؟ یا باید خسارتی چیزی تقدیم کنم؟ حاج علوی می گه: نمی دونم چی بگم. همه چی دست به دست هم داده تا من شما رو جلو در خونه ابوحامد ببینم. ابوحامد همه ی کارهای اعزام شما رو انجام داده و می تونید برگردید سوریه. همین فردا می تونید به کارگزینی مراجعه کنید تا کارهای اولیه اعزامتون انجام بشه. علی سه بار بلند گفت: یا حسین. بعد یاد ظهر افتاد که سر مزار ابوحامد با گریه گفته بود: حاجی جان، بدقولی از شما دوره. مگه خودت نگفتی به زودی برت می گردونم سوریه؟ چی شد پس؟ کجا رفت اون قراری که باهم داشتیم؟ ابوحامد، باتوام، عزیزدلم! فدای مهربونی هات...
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#شهیدروحانیمدافعحرمعلیتمامزاده
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ الناز رحمت نژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak
#اخراجی
پنج هفته از حضور علی در سوریه می گذرد که مامورهای حفاظت متوجه هویت جَعلیِ علی می شوند. در این پنج هفته علی با شهیدعلیرضاتوسلی(ابوحامد) آشنا می شود. ابوحامد همه چیز را می دانسته اما چون می بیند علی طلبه است و چه قدر در کارهای فرهنگی تبحر دارد نمی خواهد از دستش بدهد و به مامورهای حفاظت چیزی نمی گوید. با حضورش موافقت می کند می گوید: می توانی حمد و سوره ی بچه ها را درست کنی، نماز درست یادشان بدهی، احکام بگویی. از اخلاقیات حرف بزنی. سختی کشیدی آمده ای؛ باید سختی بکشی بمانی. علی هم قبول می کند. حتی مقر فرهنگی راه می اندازد. کتاب به دوش بین بچه ها می چرخید و آنها را وادار به مطالعه می کرد. در آستانه عملیات شیخ مسکین یادواره شهدای فاطمیون را برگزار می کند. ویژه نامه مطیعیون را می نویسد و به چاپ می رساند. بعد از فهمیدن مامورین حفاظت علی از آنها یک می خواهد یک هفته هم بگذارند درسوریه بماند اما قبول نمی کنند. علی می گوید: فرمانده من ابوحامد است. تااون نگوید نمی آیم. ابوبشیر یکی از مامورین حفاظت بااعصبانیت پاسخ می دهد که همین امشب باید برگردید. دستور از تهران است. یا با پای خودت می آیی یا به زور می بریمت. علی را کشان کشان به سمت تویوتای سفید هایلوکس ابوبشیر بردند. یک جفت پوتین جلوی پایش می گذارند تا بپوشد علی می گوید: کفش من نیست. صاحب داره. برگردونین سرجاش.
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#شهیدروحانیمدافعحرمعلیتمامزاده
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ النازرحمت نژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak
#وَجَعَلنا
راوی: خودِ شهید، به نَقل از مهدی مظاهری دوست و داماد خانواده شهید علی تمام زاده در گفتگو با خبرنگار #بسیج:
از همان صبح پنج شنبه، برای نزدیک کردن شباهت ام، عینک را برداشته و محاسن را به عکس نصیر شبیه کرده بودم. پیراهنِ مشکیِ با خط افقی سفید را از خود نصیر گرفته بودم. موها راهم نامنظم و بدون شانه کردن گذاشتم تا بالباس های کهنه ام جور شود. از آخرین اعزام نصیر شش ماه گذشته بود، کسی او را به یادنداشت تا بامن مقایسه کند. قضیه فرودگاه با حرف های آقا مهدی که تاکنون حتی یک نفر هم نتواتسته از گیت بازرسی با مجوز تقلبی عبور کند کابوس من شده بود. مسئول آمارگیری که ابوکاظم صدایش می کردند، اسامی را می خواند، کارت و پلاک توزیع می کرد. هربار نوبتِ من می شد می رفتم آخر صف. بالاخره نوبت من شد. کارتم را نگاه کرد و گفت: اینکه تو نیستی. نمی تونی بری. برو اون حاج آقا که اونجا ایستاده تاییدت کنه. رفتم پیش حاج آقایی که نشانم داده بود. نگفتم من را تایید کن. تا دیدمش، پریدم بغلش و با لهجه افغانستانی شروع کردم سلام و احوال پرسی. شخصی که منتظر بود من تاییدیه بیاورم دید بغل حاج آقا هستم و مشغول سلام و احوال پرسی گفت تایید است دیگر. رَدَّم کرد رفتم. تند و تند نفسم پُر و خالی می شد و به خودم می گفتم: یعنی اثر وجعلناهایی بود که خواندم؟
#کنگرهچهارهزارشهیدروحانی
#شهیدروحانیمدافعحرمعلیتمامزاده
#تعهد_سرخ_از_حجره_تا_سنگر
✍ النازرحمت نژاد
به کانال خبرگزاری بسیج در استان البرز بپیوندید🔻🌐
@basijalborz_irankochak