🌸 #معرفی شهدا..🌸
🌹شهیدمحمدعراقچیان🌹
🌸محمد در سال ۱۳۴۶ در شهر دارالمومنین و دارالمجاهدین همدان دیده به جهان گشود عمر خود را با غم دوری از مهر مادری و سپس فوت پدر گذراند و پس از اخذ مدرک دیبلم از دبیرستان امام خمینی(ره) همدان در سال ۱۳۶۴ در دانشگاه اصفهان مشغول به تحصیل شد اما پس از مدت کوتاهی دانشگاه انسان سازی جبهه های حق علیه باطل را ترجیح داد و آن چنان عاشقانه این راه را انتخاب کرد که در چهارمین روز از زمستان سال ۱۳۶۵ و در عملیات بزرگ و غرور آفرین #کربلای۴ از این دانشگاه عظیم فارغ التحصیل شد و به فیض شهادت نائل آمد.
🌸روحش شادو یادش گرامی🌸
🌸.....
@Karbala_1365
سلام بزرگواران ✋
لطفا نظرات و پیشنهادهای خودتون رو
با ما🤗 درمیان بزارید....👇👇👇
@goomnam_313
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🌸🌸 🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾 #قسمت (۵۲) 📝 ................. 🌾یک ساعتی میشد که از #احمدی خبری نشد
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۵۳) 📝
................
💦که انفجاری آمد و انبوهی از لجن و را ریخت روی سر و صورتم .
صدای تیر مستقیم تانک را خوب می شناختم. گفتم:گلوله خودی که نیست. یعنی عراقی ها توانسته اند تا این جا....😧
نخواستم به بقیه اش فکر کنم و فکرم را به زبان بیاورم.
آمدن احمدی هم خوب بود. چون باعث میشد که دیگر به آن فکر نکنم و حتی آرام بشوم.
احمدی آمد, هِن و هِن کنان , نشست کنارم. لوله داغ کلاشش گرفت به دستم و سوزاند. خودش ندید . نفهمید.
آمده بود بگوید:فقط ده , یازده نفر از بچه ها مانده اند.
برگشت طرف آن ها و نگاه کرد و گفت:از زمین و آسمان دارد آتش می بارد سرشان.
گوشم به احمدی بود و نگاهم به سمت راست کانال, که ثانیه ثانیه گلوله میخورد.
گفتم:آن دیده بانه چی شد؟
آرام گفتم:زنده است هنوز؟
گفت:نمی دانم. چه میدانم.
و به کانال خیره شد. گفت:ایستاده بود وسط آتش.
با لب لرزه برگشت طرف من وگفت:معلوم بود گرای خودش را داده به توپخانه. به کانال اشاره کرد:ببین آتش را!
آتش را دیدم و دلم خالی شد و نگران زنده ها شدم و آرزو کردم زنده باشند و زنده بمانند....
ادامه دارد....
🌸.....
@Karbala_1365
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۵۴) 📝
................
🌾آتش را دیدم ودلم خالی شدونگران زنده ها شدم و آرزو کردم زنده باشندو زنده بمانند و من اگر می توانم باید کمک شان کنم و کردم.این طور فکر میکردم.
گفتم:میدانم سخت است میدانم دلت می شکند.می دانم دلشان میگیرد...ولی برو به آن ها که زنده مانده اند بگو فلانی گفته... گفته اسیر بشوید.😔
احمدی همانطور خیره و بی حرف نگاهم میکرد.
گفت , نه زیاد آرام و حتی عصبی:آن کانال ها پر از جنازه عراقی است. اگر پاشان برسد آن جا, ببینند چندتا از ما زنده ایم, می دانی چه بلایی ممکن است.....
وسرتکان داد و گفت: نُچ.
گفت:نمی شود.
نمی توانم.
گفتم:تنها راه ما.....
گفت:مگر یادت رفته آن طوماری که دیشب باخون....
گفتم:یادم نرفته. فقط خواستم تکلیف را گفته باشم.
ساکت نگاهم کرد.
گفتم:دست بجنبان پسر , بدو تا دیر نشده.
احمدی رفت , سرد و آرام و بعد تند و بافریاد...
صدای انفجارها طرف دیده بان کم شده بود و این زیاد خوب نبود و آزارم می داد.
خورشید داشت می آمد که بسوزاند , هم اروند را , هم زخم های ناسور مرا.
آب باز تا ساعتی دیگر بالا می آمد و من باز باید خودم را می چسباندم به نبشی ها یا سیم های خاردار و به اسارت هم فکر میکردم و اینکه:یعنی باید پشیمان باشم یا.....
وبه خودم نهیب زدم:اگر بیایند به بچه ها تیرِ خلاص بزنند چی؟ آن وقت چکارکنم؟😔
احمدی گفته بود:از بس جنازه عراقی ریخته , اصلا نمی شود تو کانال رفت و این زیاد مناسب حال ما زنده ها نبود و مدام مرا به شک می انداخت ومن مدام می گفتم:خدایا , کمکم کن درست فکرکنم...
#ادامه_دارد.....
🌸.....
@Karbala_1365
سلام ✋
از شهدا هرچه بگوییم کم است.
شهیدان چراغ راه زندگی ماهستند..
شهدای غواص مظلوم و غریبند و کمتر
جایی از شهدای #کربلای۴ نام برده می شود..
در میان این شهدای غواص کربلای۴ شهادت 🌹شهید نادر #عبادی نیا🌹
اشک مرا جاری کرد.
روحشان شادو راهشان پررهرو🌷
#ارسالی_از_مخاطبین_کانال