هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
,
❤️ #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🍃
خاطرات و زندگینامه #سردارشهیدعلی_شفیعی
مسئول محورهای عملیاتی لشکر۴۱ ثارالله کرمان
🌺بازآفرینی:
#محمدرضامحمدی_پاشاک
@Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#صفحه۸ 🍃🌸 یک روز گفتم: علی! اگر فلانی غذا آورد، بگو خودمان بار گذاشته ایم. پرسید: چه جوری؟ گفتم:یک
صفحه۹
🍃🌸
💕 #مثل_علی_مثل_فاطمه…
🌷 این داستان:
#این_سایه_ها
🌺راوی:
#سکینه_پاک_ذات
(مادرشهید)
💠 #قسمت_چهارم
🍂❣
🌱نانی که من از کارگری می آوردم، به علی مزه می داد.
یک بند می رفت بازارچه مظفری از کاسبهای آشنا خرت وپرت می گرفت و بساط میکرد و چیزی گیر می آورد؛پنج زار، دوتومان. بسته به روزش داشت. صنار و سه شاهی میشد یاقوت و مروارید، آنقدر برایش اهمیت داشت. اما اگر کسی کاسه ای از همسایه ای وارد خانه مان میشد، دنیا سرش آوار میشد. هم حجب و حیا مانعش میشد و هم به رگ غیرتش بر میخورد. علی ام نمیخواست سربار کسی بشود، همین.
یک سال مانده به انقلاب بود که پدرش فوت کرد. دکان سبزی فروشی اش را فروختم و خرجش کردم. چندوقتی گذشت و شنیدم سرکوره های آجرپزی آدم میگیرند. می گفتند کوره های دولتی. احمدی نامی بود. زنش هم بود. دست به دامان زن احمدی شدم و رفتم سرکوره ها.
گفتم: کار میخواهم.
گفت: تاب می آوری؟
گفتم:ها.
پیش خودم حساب کردم که غریبه ای بین مانیست. همه مثل هم هستیم. زن بودند، مرد، پیر، بچه به سن وسال علی. زنها بینه می زدند،یعنی قالب می زدیم و زیر آفتاب ردیف می چیدیم. و غروب به غروب می شمردیم و مزد میگرفتیم. هزارتومن، هرچه بیشتر می زدیم بیشتر مزد نی گرفتیم...راضی بودم چون همه مثل هم بودیم.
هیچکاری بدتراز رختشویی نیست. آنقدر رخت شسته بودم که دستهایم ورم کرده بود. این تاید می رفت زیرناخنهایم و آتش به جانم می زد. نانوایی یک بدبختی داشت، پخت و پز بدبختی دیگر و خانه تکانی و...
یک سالی توی کوره ماندم. صبح سحر پای پیاده می رفتیم و حوالی غروب برمی گشتیم..
علی کلاس پنجم بود و باید می رفت جای دیگر امتحان می داد. نمی گذاشتم کار کند. از دوچرخه سازی بیرون آمده بود.ولی گاهی میرفت بازارچه و بساط میکرد.
آن سال خیلی درس خواند و قبول شد. از خانه بیرون نمی رفت یعنی نمی گذاشتم برود. اگر می رفت جایی و دیرمیکرد باید جوابم را می داد.
یک روز خانه بودم دیدم علی نیامد. سرظهر بود. پی اش رفتم. به رفقایش برخوردم گفتند:رفته پارک یا ارگ بازی کند.
یک ترکه کندم و گرفتم پشتم پ رفتم. دیدم کتابهایش را گذاشته زیر درخت و گرم بازی است. صدایش کردم:#علی_شفیعی!!😡
وقتی من را دید هول کرد و دوان دوان آمد پیش. پرسیدم:چه میکردی؟ سربه زیر ماند. ترکه را کشیدم به جانش و سرخش کردم و گفتم:من البعد یک راست می روی مدرسه و برمیگردی خانه.
این شد توبه علی. از آن تاریخ بی خبر جایی نرفت....✨🌱
#صفحه۱۰
🍃🌸
🌸سالی که تصدیق پنجم را گرفت، خیال کردم هرگز غمی نداشته ام. پر درآورده بودم، اصلا روی هوا راه می رفتم. اینقدر خوشحال بودم.☺️
هر قدر این دروآن در زدم که یک شلوار برایش بخرم، نتوانستم. میخواستم برایش چشم روشنی بخرم.😔
این گذشت و شد #تظاهرات....
🍂پاییز بود. یک روز #علی خیلی زود برگشت. پرسیدم:چطورشده؟
گفت:درس نداشتیم.
دراتاق را بستم و گفتم راستش را بگو ، نکندشیطانی کرده باشی؟
گفت:نه.
دیدم بچه های دیگر هم برگشته اندخانه. غروبش رفتیم مسجد.دیدم مردم اجتماع کرده اند. چندروزبعدگفتند قراراست اینجا سخنرانی بشود. گفتندکه مامورهای شاه توی تهران زده اند عده ای را کشته اند.آن وقتها نمی گفتند #شهید.
من و علی رفتیم مسجدبرای سخنرانی.
مسجد پرشد.
آقایی شروع کردسخنرانی. حرفهایی میزد که انگشت به دهان ماندیم. اولین بار بود اسم #امام را شنیدم. ناگهان کسی آمدو گفت مامورها و لولیها دارند می آیند. اعلام کردن درها را کلون بزنند. گمانم پیشنمازمان اقای صالحی بود.
پاسبانها با لباس نظامی و لولیها که کرمانی نبودند با لباسی مثل کردها ریختند روی بام و دورتادور ایستادند.
درها راشکستند. هرکدام چوب داشتند،قمه و زنجیر و آهن پاره.
بنزین پاشیدن روی موتور و دوچرخه مردم و آتشش زدند. بعد گاز انداختند میان مردم. بوی میداد که آدم غش میکرد. دودسفیدمیکردو چشمهارا میسوزاند. بعد بناکردن به زدن مردم. آتش شعله کشید و گرفت سرولباس مردم و فرش مسجد. عده ای از پنجره ها فرارکردند.جوانها مقابله میکردند و ما شیون میکردیم. بعدتیراندازی کردندو باقدرت جوپاری را درصحن مسجد زدند. من دیگرنفهمیدم چطور از مسجد زدم بیرون. آمدم خانه، دیدم ازعلی خبری نیست. برگشتم و پرس وجوکردم. کسی نمیدانست. گفتم بچه ام یاتیرخورده ویا زیر دست وپا مانده و توی آتش سوخته. چندبارآمدم و رفتم که حوالی ظهر علی باقیافه درهم و برهم آمدخانه. وقتی دیدمش زدم زیرگریه. گفت رفته بودم خانه رفقایم.حالاهم می روم تاشب برنمیگردم.
پرسیدم:برای چه کاری؟
گفت:برای کارانقلاب.
ازاین تاریخ کرمان شلوغ شد.اما مسجدجامع تا یک ماه بسته بود.
تااینکه درمسجدرذ بازکردند و هر روز سخنرانی بود و مردم شعارمیدادند.علی هم بین آنها بود. تااینکه امام آمد و انقلاب پیروز شد.…🌷✌️
#ادامه_دارد…
@Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
کتمانِ دلتنگے
بند آمدنِ نفس است
سردار
این روزها
دلتنگے تمام جانم را پر کرده است
نفس نمیکشم
فقط دم به دم نبودنت را
به دوش مےکشم....😭
بامت بلنـد باد که دلتنگـے ات مـرا
ازهرچه هست"غیرتو"بیزارکردهاست
#سردارشهیدحاجقاسمسلیمانے
#شبتونشهدایے
هدایت شده از 『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
✨بسم الله القاصم الجبارین✨
🍃🌸
تقـــدیم به ســـاحت مقـــدس قطب عالــم امڪان #حضـــرتصـاحـبالــزمان
【عجل الله فرجه】
السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدے یاخلیفةَ الرَّحمن و یاشریڪَ القرآن ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان الاَمان
⊰❀⊱و #سـلامبرسـالارشهیـــدان
اَلسَّلامُ عَلَيْڪَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَے الاَْرْواحِ الَّتے حَلَّتْ بِفِناَّئِڪَ عَلَيْڪَ مِنّے سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقيتُ وَ بَقِےَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّے لِزِيارَتِڪُمْ
اَلسَّلامُ عَلَے الْحُسَيْنِ وَ عَلے عَلِےِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلے اَصْحابِ الْحُسَيْـــن
@Karbala_1365
4_5787280264547795942.mp3
13.13M
🎙 #صوت_مهدوی
سخنران :
حجتالاسلام #دارستانی
🌼چرا فاطمیه دو دهه است؟...
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#حدیث_نفس❄️
🌹فرمانده بسیج دارخوین شادگان به شهادت رسید
♦️ #فرمانده حوزه بسیج دارخوین شادگان در جنوب استان خوزستان توسط افراد ناشناس به شهادت رسید.
♦️ #عبدالحسین_مجدمی فرمانده حوزه بسیج شهر دارخوین از توابع شهرستان شادگان استان #خوزستان بامداد چهارشنبه توسط افراد ناشناس و نقابدار مورد ضربه مستقیم گلوله اسلحه قرار گرفت و به #شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفاوت دو نظریه در علاقه مندی به مردم
و این واقیت پنهان اکثر سلبریتیهای بیغیرت و بی سواد مرز و بوممان هست.
حالا بعضی ها خودشون رو بُکشن برای بازیگرا😏
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹فرمانده بسیج دارخوین شادگان به شهادت رسید ♦️ #فرمانده حوزه بسیج دارخوین شادگان در جنوب استان خوزست
#فرمانده بسیج دارخوین شادگان به #شهادت رسید | فرمانده حوزه - فارس
https://www.ghatreh.com/news/nn50782745/
هیـچ نـرفـت و نــرَوَد ،
از دلِ مَـن صـورتِ او ...!
#شهید #حاج_قاسم_سلیمانۍ
یاد #شهدا با #صلوات
اللهـم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجـهـم
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔴روایت خبرنگار شبکه العالم از مصاحبه با شهید سلیمانی در سیل خوزستان
♦️فاطمه بویرده، خبرنگار العالم روایت دیدار خود با سردار سلیمانی نوشت:
چند روز قبلتر از این در ایام عید نوروز، روزها و شبهای خیس و غرق شده در سیل را در خوزستان سپری می کردیم. خبری از عید نبود. شهر پیراهن ژنده گلآلود بر تن کرده بود؛ نمیدانستم حواسم به خوزستان همیشه سرافراز باشد، که اکنون سیل بیرحمانه به جنگ نخلهای سوخته در جنگ اش آمده بود یا حواسم به ارتباط های زندهای باشد که دقیقه به دقیقه با شبکه داشتیم.
♦️در همین حال و هوا باخبر شدیم سردار سلیمانی به منطقه آمده است؛ من باید با سردار سرافراز اسلام، مردی که نامش دشمن را به لرزه در میآورد مصاحبه می کردم.
شبها و روزها گذشت، کار آسانی نبود، ولی اصرار داشتم که مصاحبه انجامشود.
♦️از صبح سر آفیش حاضر می شدم و برای مصاحبه با سردار سلیمانی تلاش می کردم اما متاسفانه موفق نمی شدم؛ نا امید شدم ازبس تلفن زدم و پیگیری کردم. برای سردار هرجا میرفتیم، سردار آنجا را ترک کرده بود.
♦️مهمان یکی از مردم شریف شادگان به نام حاج عوفی شدیم، حاج عوفی در خانه اش را در این روزهای بحرانی برای همه باز کرده بود؛ «موکب امام حسن عسکری سپیدان» آنجا به مدت ده روز مستقر شده بود و به مردم سیل زده شادگان و خوزستان کمک رسانی میکردند، ۵ ساعت کنارشان بودیم، مردمی که خودشان را خادم الحسین معرفی کردند به من گفتند ما از سردار دعوت کردیم و سردار به نوکرای حسین نه نمیگوید همینجا منتظرشان بمانید.
غروب شد؛ دلهره داشتم، سرانجام خبر رسید سردار به موکب می آید؛ راه افتادیم، من از بس که به بنبست خورده بودم، گریه کردم.
وسط جاده بودیم که تماس گرفتند و گفتند: سردار به موکب رسیده است.
♦️با سرعت خودمان را به موکب رساندیم لحظه ورودم، سردار را که دیدم با روی باز از گروه ما استقبال کرد، از او درخواست مصاحبه کردم، عذرخواهی کرد و به من گفت «دلخور نشو دخترم و رفت»
♦️ با ابومهدی المهندس از مجاهدین برجسته عراقی مصاحبه گرفتم، اما از شدت گریه حالم بد شد راه افتادم سمت ماشین و از آنها فاصله گرفتم که یکی از خادمان موکب به من گفت: «گریه نکن سردار انگشترش را به تو هدیه داده است». از خوشحالی سر از پا نمی شناختم ولی من طمع به مصاحبه دوخته بودم، گفتم نمی خواهم، با اخلاقی که از سردار انتظار داشتم به هدف می رسیدم، هدیه را رد کردم و گفتم من قول دادم به شبکه مصاحبه بگیرم.
♦️این را گفتم و به راه خودم ادامه دادم، که خودرو سردار توقف کرد و سردار سلیمانی با لحنی پدرانه گفت «دخترم میشود گریه نکنی، حالا بگو چه بگویم» و من گفتم هرچی درحق این مردم باید گفته شود.
@Karbala_1365
💖
زمان مملو از حضور خداست
و عمر ما خالی از یادش..!
#حدیث_بندگی🍃
4_5879883088049210625.mp3
9.58M
❓ #تـاحالا_دلـتنگ_امام_زمـان_شدیم؟
✔️داستان بسیارزیباوشـنیدنی تـشرف بـه محـضر #امـام_زمـان علیه السلام و دیـدن حضـرت..
🍃❤️
#حاج_آقا_دارستانی
@Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایشون سردار پاکپور فرمانده نیروزمینی سپاه هستن....
.
داره چیکار میکنه؟؟
.
عِ داره کمک مردم سیل زده سیستان میکنه....
.
واقعا!!!
.
اره دیگه هروقت جنگ میشه اینا میرن. هروقت سیل میشه اینا میرن هروقت اتفاقی میفته اینا همون اول اونجان ودرحال کمکن...
.
برو بابا این اگه واقعا مردمی بود برا ریا این کار رو نمیکرد که از فیلم وعکس بگیرن...
.
اولندش که میبینی یکی داره با موبایلش فیلم میگره وچه بخاد چ نخاد فیلم ازش میگیرن.
تازشم اگه نمیگرفتن که باز تو میگفتی اینا هیچی نیستن هیچ کار نمیکنند...
...
حرف های بعضی از ماها
.....متاسفانه....
#سپاه
#طلبه_پاسدار