eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
904 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸 #معرفی_شهدا...🌸 🌹 #شهیدمحمدجان_محمدی🌹 ❣محل تولد : ایذه ☘تاریخ تولد : 1347/6/21 ❣تاریخ شهادت :
🌸 زندگینامه👇 ❣ در سال ۱۳۴۷ در روستاي (بلوطك لندي )از توابع شهرستان در خانواده اي مذهبي اما محروم به دنيا آمد . پدرش كشاورز بود.او تحصيلات ابتدائي را تا سال چهارم در روستا گذراند و سال پنجم را در شهر به پايان رساند . وقتي كه ۹ سال بيشتر نداشت اعتراضات مردم بر عليه رژيم ستم شاهي شروع شده بود . او با پدرش از روستا به شهر مي آمدند و همراه با مردم در راهپيمائي ها شركت مي كرد. بعداز پيروزي انقلاب اسلامي در حالي كه ۱۳ سال بيشتر نداشت به عضويت جهادسازندگي در آمد . وقتي جنگ تحميلي شروع شد او بعداز گذراندن يك دوره آموزشي لودر و بلدوزر با همان سن و سال كم به جبهه هاي حق عليه باطل اعزام شد . رو درروي دشمن بي ترس و واهمه خاكريز ميزد. آنقدر كوچك بود كه پاهايش به پدال و ترمز نمي رسيد و گاهي وقتها مجبور بود بطور ايستاده رانندگي كند .او بارها در جبهه مجروح شد اما هيچوقت آنرا با پدر و مادر خود در ميان نمي گذاشت . هرگاه براي چندروزي به مرخصي ميرفت پدر را در امر كشاورزي كمك می كرد . ❣سرانجام در عمليات ۸ پس از استقرار نيروهاي اسلام در جاده در يكي از خطوط تماس براي جلوگيري از پيشروي احتمالي تانكهاي دشمن در زير شليك مداوم توپخانه هاي مشغول ايجاد خاكريز بود. هنوز خاكريز به اتمام نرسيده بود كه در اثر اصابت تركش خمپاره به بدنش از روي قله لودر به زمين افتاد . در حالي كه خون زيادي از او رفته بود يكي از همرزمانش جسم خونينشرا بدوش گرفت و او را از زير آتش شديد دشمن به آمبولانس رساند تا هر چه سريعتر به بيمارستان انتقال دهند اما او قبل از رسيدن به آمبولانس بر دوش همسنگرش به شهادت رسيد و روحش به آسمان ها پرواز كرد.🌹 🌿☘🌸🌿☘🌸🌿☘
🌿 🌺راوی : 👇 يكباركه شهيد به مرخصي آمده بود ازاو سؤال كردم كه مگرمي تواني با بلدوزر كاركني؟ او لبخندي زد و گفت: مادر مگر هواپيما است كه نتوانم..😂 🌺راوی : 👇 شهيد علاقه زيادي به انقلاب داشت وهمراه باتمام مردم ايران درتمام تظاهرات برعليه شاه خائن شركت مي كرد.من شخصا آثار شهادت رادر چهره او مشاهده مي كردم.در تمامي نمازهاي جماعت درشهر شركت مي نمود ومرا دراين كار راهنمائي   مي كرد. من خودم يك مغازه براي كاسبي ايشان تدارك ديدم اما شورجبهه هاي جنگ دردلش بودومغازه راجمع كردوراهي جبهه هاي جنگ شد. 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 6⃣1⃣ 👈 بخش اول: مبارزه و زندان شاه از آن روز و پس از آشنایی با سرهنگ جاسم عزاوی، دیگر احساس تنهایی نمی کردم. در زندان باهم قدم می زدیم و آنچه از لباس و خوراکی و سیگار که زندانیان به من می دادند، به جاسم محمد میدادم. او از خانواده و خاطراتش تعریف می کرد و من هم از فعالیتهای سیاسی و مبارزه ام و نحوه دستگیری و شکنجه ها و حکم اعدامی که برایم صادر کرده بودند می گفتم. روزها جای خود را به هم می دادند و ما باهم بسیار صمیمی شده بودیم و چون او در ایران غریبه بود، من در این دو سال از هیچ محبتی به او دریغ نمی کردم. گاهی در حیاط باهم قدم میزدیم و گاهی در سلول همدیگر را میدیدیم، این دوستی، تحمل محکومیت هر دومان را آسان تر کرده بود. محمد جاسم العزاوي، از ماموران امنیتی عراق بود که برای جاسوسی به ایران آمده بود و کمی با فارسی آشنا بود و در کردستان در حین انجام ماموریت دستگیر و روانه زندان شد. از روزی که زندانیان شورشی ساری را به همدان آورده بودند، گاه و بیگاه سروصدا و مشکل ایجاد می کردند. تا اینکه از مرکز دستور رسید همه زندانیان سیاسی به تهران منتقل شوند. دو سال از حضورم در زندان همدان می گذشت. روز موعد همه ما را سوار بر اتوبوسی کردند که شیشه هایش مات و با نرده پوشانده شده بود. من و جاسم العزاوی که حالا دیگر صمیمی ترین و نزدیک ترین دوستان یکدیگر بودیم، کنار هم نشسته و صحبت می کردیم. حوالی شب بود که به تهران رسیدیم و مستقیم ما را به زندان قصر بردند. تمام راه نگران و امیدوار بودم جایی که می روم، بهتر از جای قبلی باشد. به محض ورودمان زندانیان مذهبی را از مارکسیست ها جدا کردند و آخرین دیدارم با دوست عراقی ام همان لحظات اول ورود به زندان قصر بود؛ چون ما را از هم جدا کردند و او را به بند زندانیان عراق بردند و من دیگر او را ندیدم. پیگیر باشید...🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 7⃣1⃣ 👈 بخش اول: مبارزه و زندان شاه بعد از بیدارشدن هنوز گیج و منگ بودم و فکر می کردم در همدانم. کمی که گیجی از سرم رفت و سرحال شدم، به اطرافم نگاه کردم و متوجه شدم که واقعا جای دیگری آمده ام. کمی روی تختم ماندم. سلول تقریبا خالی بود. نیم خیز شدم. یکی از هم سلولی هایم داشت لیوان های چای را می شست. سلامی کردم. هم سلولی ام با خوشرویی جوابم را داد و به قوری چای اشاره کرد: - چای تو قوری هست، نان و پنیر هم داخل سفره. لبخندی زدم. هنوز بدنم کسل بود و احساس خستگی می کردم. از تخت پایین آمدم. همه به سالنی که محلی برای مطالعه و کارهای دیگر بود، رفته بودند. غريبه بودم و با محل ناآشنا. دقایقی بعد من هم مثل دیگران به سمت سالن رفتم. همهمهای شنیده می شد. وقتی رسیدم، با دقت و با تعجب به آنچه در اطرافم بود نگاه کردم. باورم نمی شد! فکر می کردم خواب می بینم. به زندانیان و اختلاطشان نگاه می کردم. خیلی برایم جالب بود. چندان طول نکشید. متوجه شدم همه آنهایی که اتهامشان سیاسی و مثل من بود، یک جا جمع اند. در میانشان دکتری دانشجو، مهندس، معلم، نویسنده ، روحانی، بازاری و مردم عادی بود. نفسی به راحتی کشیدم. دلم آرام شده بود. خودم را روبه روی کسانی می دیدم که شناخته شده و سرشناس بودند. باورم نمیشد! خیلی زود دیدم با کسانی چون آیت الله طالقانی، آیت الله ربانی، آیت الله انوری و دیگر بزرگانی چون آقایان سرحدی زاده، نبوی، رفسنجانی، مهدی عراقی، عزت شاهی و جواد منصوری هم بند هستم. مدیریت و رهبری زندانیان و بندها به عهده جواد منصوری بود و برای ورودی های با اتهام سیاسی برنامه ریزی می کرد. آن قدر از این اتفاق ذوق زده بودم که احساس می کردم وارد دانشگاهی بزرگ، متشکل از تمام اقشار شده ام. سعی کردم بهترین استفاده را از این فرصت به دست آمده برای ارتقای فکری و علمی و فرهنگی ببرم. همه طبق برنامه ریزی مسئولان بند، برنامه روزانه منظمی داشتند. این برنامه شرکت در کلاسهای ایدئولوژی و تاریخی و فرهنگی بود. آنچه باعث خوشحالی بیشترم شد، شرکت در نماز جماعت بود که گاهی به امامت آیت الله طالقانی برگزار می شد........ پیگیر باشید...🍂
🍂🍂 🔻ملاصالح قاری 8⃣1⃣ 👈 بخش دوم: مبارزه و زندان شاه زمزمه اعتراضات مردمی و اخبار تظاهرات و آشوب ها در سراسر کشور به گوش ما هم می رسید و در جریان اخبار بیرون از زندان قرار می گرفتیم. آرزو می کردم ای کاش من هم در کنار مردم در خیابانها بودم تا نتیجه مبارزاتم را در تظاهرات خیابانی به چشم می دیدم. چیزی نگذشت که با آمدن مأموران صلیب سرخ جهانی به ایران و باز شدن درهای زندان ها، همه زندانی های سیاسی با نظارت صلیب سرخ آزاد شدند. زندانیان سیاسی عراقی در بند رژیم، از جمله محمد جاسم العزاوي هم آزاد شدند و به کشورشان برگشتند. من هم جزء زندانیان سیاسی بودم که صلیب سرخ جهانی آزادم کرد. محوطه روبه روی زندان مملو از جمعیت بود. همه آمده بودند تا از عزیزانشان استقبال کنند. از در بزرگ زندان بیرون آمدم. وقتی جمعیت را دیدم، مطمئن شدم که دیگر آزاد شده ام. نگاهی به آسمان بالای سرم انداختم؛ مثل همیشه زیبا و مهربان و پر از رحمت الهی بود. درست مثل همان آسمانی که از حیاط زندان میدیدم؛ اما اینجا دیگر مأموران مواظبمان نبودند و بوی آزادی به مشام می رسید. خیلی دلم میخواست مثل دیگران که به استقبالشان آمده بودند، من هم استقبال کننده داشتم، اما خیلی زود از فکرم پشیمان شدم. مردمی که آنجا بودند، از دیدنم ابراز خوشحالی می کردند و من را در آغوش می گرفتند. خدا میداند که چقدر دلم برای عزیزانم تنگ شده بود. به آرامی از میان جمعیت بیرون رفتم تا سوار شوم و خود را به ایستگاه قطار برسانم. مثل دیگران شاد بودم، اما بغضی در گلویم نهفته بود. صدایی در میان همهمه مردم شنیده می شد: - بويه صالح، صالح! کسی من را صدا می کرد. صدایی آشنا! انگار داشتم خواب می دیدم. نه واقعا کسی صدایم می کرد. برگشتم و با کمال تعجب پدرم را دیدم که با دستهای گشاده و قدم های تند به طرفم می آید. فکر کردم اشتباه می کنم، اما نه، اشتباه نمی کردم، پدرم بود. پاهایم قدرت حرکت نداشتند. شادی وصف ناپذیری بر وجودم سرازیر شده بود که حرکت را از من گرفته بود. میان بهت و ناباوری، پدرم به من رسید. من را در آغوش کشید. هر دو به گریه افتادیم و همدیگر را می بوسیدیم و میبوییدیم. هشت سال از روزی که به زندان افتاده بودم می گذشت. بالاخره پس از گذراندن محکومیتهایم در زندان کارون و همدان و قصر، بوی آزادی به مشامم رسید. در پرونده ام نوشته بود: «صالح قاری فرزند مهدی به علت تجرد و داشتن والدین پیر مشمول عفو ملوکانه گردیده و حکم اعدام به پانزده سال حبس تقليل یافته و با وساطت مأموران صلیب سرخ از زندان آزاد گردیده است.» پیگیر باشید...🍂
📋 ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍂ای سراپا معصیت بس کن دگر بد باختی 🍂خویش را در منجلابی از گنه انداختی 🍂هرچه تو بد کرده‌ای من پرده‌پوشی کرده‌ام 🍂این منم که دوستت دارم ولی نشناختی 🍂آنقدَر دلواپست بودم که دور از من شدی 🍂بردی از یادم به دنیای خودت پرداختی 💔تنگ یا رب گفتنت بود این دلم بی‌معرفت 💔کاش چشمی سوی من یک لحظه می‌انداختی 💔هی تو را خواندم بیایی بین آغوشم ولی 💔پشت کردی بر من و بی‌وقفه هی می‌تاختی 💔من فقط خیر تو را میخواستم ای بی‌وفا 💔با همه دنیا به غیر از عاشق خود ساختی… 🍃گرچه بد بودی ولی باتو مدارا کرده‌ام 🍃یک بغل احسان برای تو مهیا کرده‌ام 🌺شاعر: ❤️
🌷🌾🍂 🌾🍂 🍂 🌾 ، سوم دی ماه سال 1365 با رمز (ص) و با شکست طلسم خط استحکام دشمن با حضور 120 رزمنده واحدهای دیده بانی، اطلاعات، تخریب و پشتیبانی روز سوم دی در سال 1365 در انجام شد.  سال 1365 جنگ به نام سال شناخته شد. سالی که فرماندهان سپاه پاسداران توانسته بودند برای نخستین بار300 را برای اجرای یک طرح بزرگ تدارک دیده و گردهم آورند.  سرانجام در سوم دی ماه 1365 نیروهای عمل کننده در قالب یگان های متعدد زرهی، و از رودخانه اروند گذشته و به مواضع قوای عراقی حمله بردند، اما دشمن با بهره گیری از اطلاعات ماهواره ای و آگاهی از حساسیتی که خود و ایرانی ها بر روی شاهراه در این منطقه داشتند، از انجام چنین عملیاتی بو برده و شروع به تکهای ضد غواص و شناور و بمباران عقبه یگان های ایرانی کرد.  در این عملیات که رزمندگان ایرانی از خطوط چند لایه و دژهای آبی گذشته بودند و جنگ به خشکی کشیده شده بود، برای نخستین بار خط طرح مستحکم موانع دشمن در محور شکسته شد. عملیات کربلای چهار که در خطرناکترین و حساس ترین خط نبرد ایران و عراق صورت گرفت، در همان زمان کوتاه خود، خسارات سنگینی را بر دشمن وارد کرد.  سقوط سه فروند از دشمن، انهدام ده ها دستگاه تانک و100 دستگاه خودرو سبک و سنگین به همراه انبوهی از ادوات و تجهیزات نظامی و نابودی شش تیپ و یک گروهان تانک و شمار هفت هزارو 60 تن کشته و زخمی و اسیر از افسران و سربازان، تلفات و خساراتی بود که پس از عملیات که به فاصله دو هفته پیش از انجام شد، روی دست فرماندهان ارتش عراق باقی ماند.  (غواصی) در این عملیات جانانه در مقابل حجم سنگین آتش توپخانه و ادوات دشمن ایستادند و در مجموع .  🌸..... @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
درعملیات نیروهای در آب با دشمن درگیر شدند و جایی برای سنگر گرفتن در امواج خروشان اروند و سرمای شدید آن مکان نداشتند. 📚منبع: http://www.irna.ir/fa/News/80467807