『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#شهیدمحمدغفاری❤️ @Karbala_1365
#قسمت_دوم
🍃
🌱پنج سالش بود که از طرف محل کارم به #جمکران رفتیم.
وقتی داشتیم از اتوبوس پیاده می شدیم. محمد جلوتر رفت و افتاد توی جوی آب و سرش شکست. من هم نگران محمد بودم و هم نگران اینکه نکند گریه کند و حواس مردم را در حین خواندن #دعای_کمیل پرت کند.
بردمش کنار حسینیه کاشانی ها که درمانگاه بود. در تمام این مدت که بردم و آوردمش و سرش را بخیه کردند گریه نکرد، ترسیدم، پیش خودم گفتم : چرا بچه گریه نمی کند، نکند اتفاقی برایش افتاده است. رفتیم نشستیم، خواباندمش کنار خودم. محمد گفت : بابا خوشت آمد که من گریه نکردم؟😉😊
🌸چند سالی مانده بود تا مکلف شود که به #مشهد رفتیم. از همان جا نمازش را شروع کرد. حتی به برادر کوچکش هم نماز را یاد داد. در مسجد امام حسن(ع) اذان و تکبیر می گفت.
دوران راهنمائی که بود هیئت می رفت. این هیئت روزهای جمعه منازل اعضای هیئت برنامه داشت. #شهیدمصطفی_احمدی_روشن هم توی این هیئت بود. حتی یکبار همراه شهید احمدی روشن به منزل آمده بود.
🌼 #محمد رشته تجربی درس می خواند با اینکه در #بسیج و هیئت بسیار مشغول بود اما از شاگردهای ممتاز بود در کنکور شرکت کرد کارشناسی تغذیه دانشگاه خرم آباد قبول شد اما نرفت؛ برای پسر درس خوانی مثل محمد رشته پایینی بود . خیلی تلاش کرد کنکور سال بعد شرکت کرد، رشته دندان پزشکی دانشگاه #شیراز قبول شد #همه_بهش_میگفتند_آقای_دکتر_اما_پاسدار_شد.. پاسدارشدن را به دکتر بودن ترجیح داد.
#عاشق_سپاه_بود. دانشگاه امام حسین(ع) درس خواند، با همکاری یکی از فرمانده هان در زمینه مسائل نظامی کتاب نوشت. اعتقاد داشت که باید اطلاعات و سطح آگاهی اش بالا برود.
هر سال در ایام محرم به مناسبت شهادت سرور و سالار شهیدان #اباعبدالله_الحسین در منزل مان مراسم عزاداری برپا میکردیم تا اینکه بنا بر گفته خود محمد : یکی از همان روزها (محرم ۱۳۸۸)، بعد از مراسم خیلی خسته شده بودم آخرشب بود خوابیدم کمی قبل از اذان صبح بود که در خواب #شهیدعلی_چیت_سازیان را دیدم، چند نفری هم همراه ایشان بودند که من نشناختم. ایشان رو به من کرد و گفت: حتما به مراسم شما می آیم و به شما سر می زنم. درحالیکه لبخند قشنگی روی لبانش نقش بسته بود که زیبایی و نورانیت چهره اش را دو چندان می کرد.💖 دلتنگی شدیدی مرا احاطه کرد و دوست داشتم که با آنان باشم، موقع خداحافظی گفتم: #علی_آقا من میخواهم همراه شما بیایم ، گفت: شما هم می آیی اما هنوز وقتش نرسیده است…
@Karbala_1365
#ادامه_دارد👇
🍃آقاجانم، فدای شال سیاهت که این روزها داغ جد غریبت را سنگین تر می کند. آنقدر غرق در روزمرگی ها شده ام که با دیدن پرچم و کتیبه ها فهمیدم #محرم از راه رسیده. هر شب به وقت عهد نوکری، دست ِحال خسته ام را میگیرم و می برم #هیئت.
🍃سوت و کور شدن مجلس، خودش روضه است تا اشک بریزم، هق هق کنم و زار بزنم برای غریبی #اباعبدالله که این روزها زمین و زمان هم دست به هم داده اند تا غریب تر شود.
🍃امام زمانم، غم بزرگی است تنها ماندن حسین و غم بزرگتر تنها ماندن شما میان شیعیان است. نمیدانم برای بی یار ماندن ارباب گریه کنم یا برای بی یار بودن شما که این روزها آتش به جانم می زند.
🍃نمیدانم برای بدن اربا اربا ارباب ناله کنم یا برای قلب شما که با تیر گناهان ما ،زخم خورده است و تکه تکه شده از جفای وفاداران. نمیدانم برای علم بدون #علمدار گریه کنم یا برای علم شما که هنوز ۳۱۳ یار نداری که به پا خیزند و علمداری کنند.
🍃آقاجانم، روضه ها امسال عجیب دست به کار شده اند و دلها را زیر و رو می کنند. دعا کن برایمان، شاید بیدار شدیم و برای حسین زمانمان کاری کردیم. نامه های بسیاری نوشته ایم ودر چاه #جمکران به امانت گذاشته ایم. از صدای شمشیرها و بی وفایی خودمان می ترسم...
🍃دلم #حر شدن برایت را آرزو دارد. #یوسف_زهرا تو را به جان مادرت برای حال مضطر این روزهایم دعاکن ...
✨اللهم عجل لولیک الفرج
✍نویسنده: #طاهره_بنائی_منتظر
✨#جمعه_های_انتظار
#یاحسیـــن 🏴