『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#خاطرههمرزمشهید
ظهر شب #عملیات،آقا جلیل گفت دیدگاه رفتم یا نه؟ گفتم نه! گفت #سریع برو!وقتی از نردبان دیدگاه بالا میرفتم از اون یکی نردبان #محمدرضا پایین میومد، پرسیدم محمدرضا چی دیدی؟ اوضاع چطوریه؟گفت مهدی #بهشته! برو ببین. اما من از پشت دوربین، اروند و ماهی و بوارین و اون تنگه لعنتی رو میدیدم #اروند این مار خوش خط و خال، لابلای جزایر می خرامید و جلو میرفت اما نمیدونم محمدرضا چی دیده بود که می گفت "بهشته" ! و حالا که حتما او بسوی بهشتش میرفت و من محکوم به ماندن و تحمل #فراق.💔
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 #خاطرههمرزمشهید ظهر شب #عملیات،آقا جلیل گفت دیدگاه رفتم یا نه؟ گفتم نه! گفت #سریع برو!
#خاطرههمرزمشهید
یک شب گروهان ما و اونا تو #آب نرفته بودند رفتم مهمانش شدم. دلم میخواست بیشتر با او باشم، آخه کم کم داشت بوی #عملیات میومد، و گفته بود که آخرین عملیاتشه ، دلم برای دیدن نمازهای نیمه شبش تنگ شده بود. اون شب با #صداهای خفیف ناله هاش چشمامو باز کردم و اونو دیدم که یک دست به وتر و یک دست به تسبیح، العفو گویان #اشک میریخت.
دلمبرایش تنگ شده بود ظهر روز #عملیات بهش گفتم محمد رضا قبل از رهایی ببینمت قول داد.اما حالا همه بودند او نبود هر لحظه دستی منو بسوی خود میکشید اما #محمدرضا نبود انگاری همه او بودند و او نبود.🌸