『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
«علی اسماعیلپور» همرزم شهید #رجبعلی_غلامی می گوید:
در تیپ 21 امام رضا بودیم اسم گردان را فراموش کردم و این قدر یادم است نام یکی از سوره های قرآن بود فرمانده گردان #شهید_حافظی بود ما در منطقه عمومی دشت عباس منتظر عملیات بودیم روزی در مرخصی به شهر اهواز رفتیم.
جلوی مخابرات شهر اهواز رزمندگان صف می کشیدند و هر رزمنده سه دقیقه فرصت داشت با خانواده اش صحبت کند .
صف بسیار طولانی بود رزمندگان دو سه ساعت در نوبت می ماندند تا بتوانند سه دقیقه با خانواده خود صحبت کنند.
ما خیلی خوشحال بودیم که با خانواده خود صحبت می کنیم .
یک لحظه دیدم که #شهید_رجبعل_غلامی بر دیوار مخابرات تکیه کرده و با حالت تفکر نگاه می کند. احساس کردم که ناراحت است رفتم کنارش پرسیدم آقا رجب چه شده ناراحتی؟
یک دفعه بغضش ترکید و شروع کرد به گریه کردن. گفتم برای چه گریه میکنی؟ من که چیزی نگفتم. برگشت و به من گفت: «شما پدر و مادر دارید». دقیقا دوبار تکرار کرد «و حالا هم با آنها صحبت میکنید ولی من نه پدر دارم و نه مادر که با آنها صحبت کنم».
دو سه نفر از دوستان که از لحاظ سنی هم بزرگتر بودند دور و برش را گرفتند و از سر دلجویی گفتند: «بالاخره هرکسی سرنوشت خودش را دارد. مقام شما ارزشش بالاتر است چون اول هجرت کردید. شاید وظیفه شما نباشد که به جبهه می آمدید. شما علیرغم مهاجرت از کشورتان در اینجا هم به وظیفه شرعیتان عمل می کنید ، قطعا مقام شما بالاتر است» و او را آرام کردند .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹