eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
871 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃🌷🍃 🌹 #ای_شهیدان ! عشق مدیون شماست""" هرچه ما داریم از خون شماست ای شقایق ها و ای آلاله ها """ دیدگ
🍃🌸🍃 📝اینبار قلم از مردی میخواهد بنویسد که اسوه تمام مردان سرزمین مادرییَم شده.. مردی از جنس جنگ و باروت و خاک.. مردی از جنسِ زخم های عفونی شده و دردناک.. نامش مرد است نامی که در این برهه از زمان کمتر ملموس است لقبش جانباز است و درد جراحاتش قابل تحمل تر است تا زخم زبان ها و نیش و کنایه ها.. شغلش شهیدهست , شهیدی که جز برای رضا خدا نیّتی نداشت و تمام زندگییَش فدای خداشد و بارها در خون خودش غلتید و حکمتش این بود که به غیر از شهادت درجه جانبازی را هم بگیرد.. 🌸قهرمان قصه های کودکان کردستان و اهواز و خرمشهر... زمین با همه بزرگییَش کنار چنین مردانی از تبار عشق کوچک است و آسمان در کنارشان کم می آورد و هرلحظه آرزوی داشتنشان را میکند... ✨ نام بود و هرجای جبهه و جنگ را یادکنی او را چون سرو در کنار فرمانده اش خواهی دید. گویا این دو یک روح در دو غالب بودند.. دوبرادر..دو پرستوی عاشق که دنیا باهمه زیبایی و وسعتش برایشان تنگ بود.. مصطفی اسوه و یادگار جنگ بود یار دیرین ... یار و ها... یار و ... یاربچه های عشق و یار در خون تپیده ...🌹🌹🌹 🌸..... @Karbala_1365
هدایت شده از شهدای ملایر
این دل ماتم زده آواز چه سازم بشکسته نی‌ام بی لب دم ساز چه سازم 🍂 در کنج قفس می‌کشدم حسرت پرواز 🕊 با بال و پر سوخته پرواز چه سازم…!؟🍁🍂 🌹 @shohadayemalayer
هدایت شده از شهدای ملایر
سلام طعم قصه اینبار یکم فرق داره و میخوام از بگم... از خانواده هایی که چشمشون به در سفید شد و عزیز کردشون برنگشت...💔🍂 یادشون بخیر...🌱 🌺مثلا پدرمادر 🌹 …پدر اهل شعر بود و مادر اهل دلتنگی.. خوب البته مادر حق داشت دلتنگ باشه چون مادر بود...💞 شاید کمترکسی این شهیدبزرگوار رو بشناسه. یک روز دیداری با پدرومادربزرگوارش داشتیم..مادر زیر لب برای پسرش شعری رو زمزمه میکرد و گاهی میگفت: "یعنی مهرانم کجاست؟ " سکوت کردیم ، ازبغض ، ازسوالی که هیچکدوممون جوابش رو نمیدونستیم جز اینکه باچشمای پر از اشک سرمون رو بندازیم پایین که پدر شروع کرد با اون بیان زیبای قشنگش تعریف کردن.. که همرزم پسرم گفته:" در چنگوله که بودیم مهران زخمی شده بود و بردنش بیمارستان صحرایی که نزدیک اونجا بود. که بعداز چندلحظه دوتا هواپیمای عراقی اومدن و تمام بیمارستان رو بمباران کردند و رفتن.. صدای زمزمه مادر توی گوشم پیچید که میگفت:"یعنی مهرانم برمیگرده؟؟؟ " 💔🍂 شاید میشد کمی جواب مادر رو داد، که نه عزیز دل ، مهران تو با این وضعی که پدر گفت ، شاید دیگه برنگرده... اما توان و جرات گفتن داشتیم..چون هیچکس از دل یک مادر مفقودالاثر خبر نداره که مادر مهران ازاین انتظار چندین ساله زمین گیرشده بود و قادر به راه رفتن و حتی کارهای شخصی خودش نبود و پدر همیشه بغض داشت... خب مهران یه جوون رعنایی بود که یک روز مثل بقیه شهدا تصمیم میگیره بره جبهه و از وطنش دفاع کنه که وسط راه اونقدر باخدا انس میگیره که خدا عاشقش میشه و اونو سال ۶۳ میبره برای خودش…بقدری عاشق که بعداز سالها هنوز پیکرش برنگشته… پدرو مادرش سال ۹۸ تو کنج همین شهر با فاصله ای کوتاه چشم روی همه ی این انتظارها بستند و رفتند... و دیدارشون شد دنیایی خارج ازاین دنیای سرد... شاید مادر در کنار مهرانش دیگه دلتنگ نباشه و شاید پدر از این به بعد دیگه شعرهاشو کنار مهرانش بخونه اما اینجا یه خونه خالی ، پراز یادگاری هاشون مونده , کمدی پراز عکس و کتاب و خاطرات پسرشهیدشون که تا پدر زنده بود هیچکدوم ازاون عکسهارو بکسی نمیداد از بس مهرانش رو دوست داشت و لحظه لحظه با اون عکسها زندگی میکرد... دیگه حالا مادری نیست که برای مهران جوونش لالایی و شعرهای انتظار و کجایی عزیزم رو بخونه…💔🍂 ❣️قصه ، قصه خیلی از شهدای دیگه ام هست... قصه خیلی از پدر و مادرهایی که یک روز جوون رعناشون رفت و دیگه برنگشت...💔 🍂 کم کم این پدر و مادرها، این نعمتها، دارن میرن و دنیا با همه این تلخیها وسردی هاش داره بیشتر برامون تنگ میشه. …❤️🍃 @shohadayemalayer