💔 🍂 🌾 🍂
🍂 🌾 🍂
🌾🍂
🍂
🍁 #واقعیتهای_اسارت..🍁
🌸صفحه دوم
🍂 #شپشها
🍂🌸🍂
🌷بچه ها به دلیل بسته بودن درب #سلول نمی توانستند از دستشویی استفاده کنند و چون اسهال گرفته بودند اجبارا از سطل آب به عنوان محلی برای رفع حاجت استفاده کنند. صبح که درب را باز می کردند آب و چایی بدهند آب برای شستشوی سطل نداشتیم . لباسهای تنمان از لباسهای نظامی خاکی رنگی بود که #عراقیها به ما داده بودند. هر دفعه یک نفر جیب لباسش را می کند تا بوسیله آن سطل را تمیز کند. البته وقتی آن را خالی می کردیم شستنی در کار نبود. خب همین مسئله باعث می شد تا عفونت داخلی بچه ها بیشتر شود و ما با این حالت 57 روز را سپری کردیم. من خودم هر روز عفونت پای بچه ها را می گرفتم. زخمهای آنها را باز می کردم و به هر ترتیب عفونت را خارج می ساختم و با پارچ آنها را بیرون می ریختیم. ما هیچ آبی برای شستشو نداشتیم. حتی 57 روز نتوانستیم استحمام کنیم گِل های شب #عملیات هنوز سرمان بودکه موهای سرمان را با ماشین نتواستند کوتاه کنند و سرمان را با تیغ اصلاح کردند.
این وضعیت ما در آنجا بود و به همین خاطر خیلی از بچه ها مریض شدند. بخاطر کوچک بودن جای خواب حتی تعدادی از بچه ها سر پا می ایستادند و پاهایشان را جابه جا می کردند تا دیگران بتوانند بخوابند خواب بچه ها در ساعت مشخص بصورت شیفتی عوض می شد. در کل همه مسائل دست به دست هم داده بود که بچه ها #شپش بگیرند و چون آب و صابون برای نظافت نبود نمی توانستند آنها را از بین ببرند.
این شپشها باعث خارش پوست می شدند.👇👇👇