eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
13.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاران بسم الله گفتند و رد شدند از آب ما ختم قرآن کردیم و درگیر مردابیم هنوز 🥀💔   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
.. ✍ بازمی‌گردند تمام آنهایی که رفتند با تنی خسته، با جانی شیرین، با شوقی که برای رسیدن به معبود خود داشتند. برمی‌گردند با هزاران زیبایی، با تمام وجود، با عشقی مجدد، با شوقی بیشتر. و هستند در همین نزدیکی، به فرمودهٔ شهید عزیز که: «مگر کجا رفته‌اند؟ ... روی دیگر آن سکه‌اند... در آن‌سوی دنیآیند...» آری، کسی که از دست رفت، مائیم! مائیم که در گرداب بی‌امان دنیای دون گیر افتاده‌ایم. مائیم که در تاریکی خاک سردِ زمین‌گیر افتاده‌ایم و دست و پا می‌زنیم. و چه بد حالی داریم و چه بد حسی که می‌دانیم با تمام وجود جامانده‌ایم، و به فرموده شهید عزیز : «هیچ می‌دانید شهدا کجایند و شما کجا؟» شهدا بیایید! بیایید و دست ما را هم بگیرید تا از این بیشتر در دنیا غرق نشده‌ایم. اینجا دنیاست و با کسی رحم و سازش ندارد. شهدا یاری‌مان کنید تا مثل شما به سعادت عظیم، یعنی در راه خداوند بزرگ و رحمان، یعنی معبود تمام هستی جهان، برسیم. منتظر شما مهربانان هستیم تا ما را نیز مانند خودتان در کنار ارباب بی‌سر، سالار حضرت زینبـــــــ (س)، قرار دهید. و دعایمان کنید که شما بحق مستجاب‌الدعائید. دوستتان داریم و پای این دوستــــــ داشتن تا آخرین جانمان خواهیم مآند... إن شاءالله. - ادمین‌نوشت ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
-مےگفــت.. به‌ تڪیه‌ڪن! شهـــدا‌تڪیه‌شون‌ به‌ خــــداست:)💚 🕊
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
ورقی از زندگی راوند 🌿🌿 💢غواص شهیدی که نام برادرش را جاودانه کرد 👇👇👇👇👇 شهید از شهدای به علت شباهتی که با برادرش داشت با شناسنامه او عازم و با نام برادرش شهید شد....  ⭕️شهید جاویدالاثر در سال 1345 در روستای گلزار گنبکی از توابع شهرستان ریگان در خانواده‌ای فقیر و عشایرنشین به دنیا آمد، وی فرزند پنجم خانواده بود و دوران کودکی را به همراه پدر برای تامین نیازهای زندگی به کار کشاورزی و دامداری مشغول شد... 🔻او که به مهربانی، پاکی و سادگی شهرت داشت به دلیل نبود از ادامه تحصیل باز ماند و فقط تحصیلات را تا مقطع ابتدایی ادامه داد و از همان کودکی در کارها به دیگران به ویژه مردم ناتوان کمک می‌کرد و دوست داشت یاور مردم باشد و با همین ویژگی زبانزد خاص و عام بود.... (ع) به جبهه می‌روم 🔶دوران نوجوانی شهید مصادف با هشت سال دفاع شد، 14 ساله بود که به عشق انقلاب و رهبر کبیر در دلش برپا شد، او شیفته عزیمت به جبهه شد و ابتدا با مخالفت خانواده روبه‌رو شد، اما دیری نپایید که رضایت خانواده را جلب کرد و در جواب مادر که می‌گفت، فرزندم شما کوچکتر از آن هستی که به بروی گفت، مادرم من به خاطر اسلام و عشق به امام حسین (ع) و برای دفاع از می‌روم. 🌾🌾🌾🌾 🔶کار به اینجا ختم نشد، چراکه سنش برای رفتن کم بود و با اعزام او مخالفت کردند به علت شباهتی که شهید با برادرش داشت، با او صحبت کرد که اجازه دهد با شناسنامه او عازم شود و با موافقت برادرش عازم جبهه شد. 🌻در ابتدا خانواده دلتنگی خود را با نوشتن نامه ابراز می‌کردند و شهید بدون معطلی جواب نامه‌ها را می‌نوشت و طی طول دو سال که در حضور داشت، در مختلف شرکت کرد تا اینکه به مرخصی آمد و چند روزی را نزد خانواده ماند. ✅شهید عزیزالله سرگرم جبهه و جنگ بود، زمستان هم فرا رسیده بود و گفته بود کمتر می‌تواند به مرخصی بیاید مادرش با چشمانی پر از می‌گوید، آخرین باری که آمد به علت برف و باران لباس‌هایش گلی شده بود. ⭕️در آخرین مرخصی مادر به او گفته بود، می‌خواهم برایت خواستگاری بروم و شهید با سکوت خود را اعلام کرده بود، برای او دختر خاله‌اش را در نظر گرفته بود و مراسم ساده را برگزار می‌کنند. 🔆طی نامه‌ای اتفاقات شیرین خواستگاری را برایش می‌نویسند، اما نامه با مهر قرمز برگشت می‌خورد و همین‌ طور نامه‌های بعدی برگشت می‌خورد تا اینکه پدرش جبهه می‌شود و با جستجوهایش اثری از نمی‌یابد. 🔅تنها از همه می‌شنود که فرزند شما در منطقه نیست، آنها می‌دادند که فرزندشان اسیر شده و باز هم می‌شنوند، فرزند شما جزو اسرا هم نیست، اما باز هم امیدوار می‌مانند تا اینکه از سوی منابع رسمی اعلام می‌کنند، عزیزالله راوند در در جزیره مینو در سال 1366 به رسیده و جاویدالاثر 🕊ماند. است 🌴دیگر هیچ چیز نمی‌تواند مادر را آرام کند، او با چشمانی پر از ادامه می‌دهد که هر شب با قاب عکس او سخن می‌گویم، مدت‌هاست که خواب فرزندم را ندیده‌ام، حسرت این برای به آغوش کشیدن فرزندش همچنان ادامه دارد. 🍀منتظر یک نشان از فرزندی است که با شناسنامه برادرش شهید شد و او را به اسم راوند می‌شناسند، شهیدی که اسم واقعی‌اش راوند است. اما این شهید جزو شهدای 🏊‍♂ شناسایی و بر دستان مردم شهیدپرور ریگان و در زادگاهش روستای گلزار بخش گنبکی روز گذشته به سپرده شد.
💢دانش‌آموز شهید 💠۱۷ساله از مازندران () : ۲۷ اردیبهشت ۱۳۶۴ در پاسگاه ترابه با اصابت گلوله به سر ◾️پدر شهید میگفت: موقعی که از دوره آموزشی ۴۵ روزه برگشت، گفتم دیگه نمی‌خواد بری جبهه... ایوب گفت:«مسئولین آموزش‌ از حقوق گرفتند و به ما آموزش دادند، آنها کار خودشان را کردند و ماهایی که از بیت المال استفاده کردیم؛ عاقبت مان چه می شود؟! اگر به جبهه نرویم، کردیم.» ✅
این‌جوریہ‌کِہ‌میگَـن: "الرفیق‌ثـُم‌الطَریق" حواسِتـون‌بـٰاشِہ‌چِہ‌ڪَسۍرو بَراۍرِفـٰاقت‌اِنتخـٰاب‌مۍڪنید...! أَللّٰھُم‌الرزقنااَزاین‌ رفاقتـٰا‌کِہ‌تَھش‌شھـٰادتہ🕊 🌱
14.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازدکتر طهرانچی خواستیم خاطره جانبازی‌شان رابرایمان تعریف کنند همیشه باتواضع،ازگفتن این خاطره‌ها پرهیز می‌کردندآن روز اما،ماخیلی اصرار کردیم درآخربه شوخی وجدی گفتیم: «قول می‌دهیم ضبط کنیم برای بعداز » این راکه شنیدندشرط گذاشتندکه فیلم و روایت نزدمن امانت بماند،تاوقتی که دیگرخودشان نیستند... شادی روح فاتحه و صلوات 🌷🇮🇷 ✨ ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
💢 رفقا ، این روزها خیلی ها هم دم از شهید و شهادت می‌زنند، هم دم از رابطه با آمریکا و مذاکره. خب عزیزم نمیشه ، واقعا نمیشه ، این افکار شما با کلام و وصیت شهدا زمین تا آسمون فاصله داره...میگی نه این قسمت از وصیت شهید مرتضی خاوری نژاد ( از لشکر ویژه ۲۵ کربلا) را بخون ... . 📩مرتضی نوشت : ای مردم ، آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، آمریکا احمق و وابستگانش دیگر نمی‌دانند وقتی در ملتی ایثار و از خود گذشتگی وجود دارد هیچ نیرویی نمی‌تواند در مقابل این ملت ايستادگي کند.ملت ایران راهش را فهمیده است و جهاد را بر خانه نشینی ترجیح داده است. . 🏷 مرتضی خاوری نژاد ( قائم شهر) ۲۲ سال_ :عملیات والفجر ۱۰ ۱۳۶۶ _ شادی روحش 🇮🇷 .   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
6.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرکه را صبح شهادت نیست شام مرگ هست ، بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی می کند...   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱تماشایی 🌷شهید علی چیت سازیان 💠کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند؛ که در سیم خاردارهای نَفس خویش گیر نکرده باشد.   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌷شهید سید ابراهیم رئیسی 🔹پیام شهید در فضا طنین انداز است.باید گوش ها بشنوند. گوشی می خواهد که پیام شهید، وصیت شهید و سخن شهید را بشنود. ▫️سخنرانی در مراسم تجلیل از خانواده شهدا و ایثارگران ۱۴۰۰/۱۲/۲۲
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
‌ ۴۷ روز تمام در زندان الرشید روی زمین دراز نکشیدم و ایستاده خوابیدم. ــــــــــــــــــــــــــــــ
‌ در دوران اسارت افرادی داشتیم که اگرچه مجروحیت داشتند، اما دلیل شهادتشان آن مجروحیت نبود. بسیاری از آن‌ها به دلیل شکنجه شدن و کتک خوردن شدند.🥀 « اکبر قاسمی» از این ‌دست افراد است. او یک فرد بازاری بود. سر گذر مغازه خیاطی داشت. یک فرد ۳۳ ساله که بر اساس تکلیفی که احساس کرده بود با وجود اینکه چهار دختر و یک پسر داشت. راهی جبهه شد. ایشان در آخرین مرحله حضور خود در جبهه، به گردان ۱۵۵ مأمور شده و شهید سردار شد. شب عملیات او و چند نفر از رزمندگان به خط‌زده و آنجا براثر درگیری به اسارت دشمن درآمدند. این شهید بزرگوار یک اخلاق ویژه داشت و چون در بازار بزرگ‌شده بود یک حالت جوانمردی داشت. در زمان اسارت ما را در آسایشگاه به گروه‌های ۱۰ نفری تقسیم کرده بودند و چون شهیداکبر از ما بزرگ‌تر و در گروه ما بودند. مسؤول گروه ما شد. وقتی در آسایشگاه به ما نان می‌دادند او نان را تقسیم می‌کرد. بعد ضمن طلب حلالیت پشتش را به ما می‌کرد و دستش را روی نان‌ها می‌گذاشت و بر اساس آن جیره افراد را می‌داد. شهیداکبر، برای حج ثبت‌نام کرده بود یعنی همان روز‌هایی که شهید شد اگر در ایران بود، به مشرف می‌شد. معتقدم شهید قاسمی حتی اگر آن روز‌ها در اسارت نبود و در عوض در حال انجام دادن مناسک حج بود، باز هم می‌شد. در اردوگاه ما یک بن‌هایی داشتیم که به اسرا می‌دادند که البته مبلغ این بن‌ها مطابق با درجه افراد فرق می‌کرد. ما برای گرفتن نمک با نخ و سوزن از این بن‌ها استفاده می‌کردیم. ازآنجاکه شهیدقاسمی مسؤول گروه ما بود ما این بن‌ها را جمع کرده و به او می‌دادیم تا به وقتش استفاده کنیم. یک روز شهیدقاسمی متوجه نشده بود و وقتی این بن‌ها در جیب لباسش بود. لباسش را شسته بود. عراقی‌ها وقتی این بن‌های مچاله شده را دیدند این موضوع را بهانه کرده و گفتند: «شما می‌خواستید با این کار به ما توهین کنید و...» در اصل آن‌ها دنبال بهانه بودند تا بچه‌ها را اذیت کنند. با وقوع این ماجرا عراقی‌ها اول بچه‌های گروه را زدند، بعد کل آسایشگاه را. همین موضوع نیز سبب ناراحتی شدید شهیدقاسمی شد. ایشان می‌گفت: «من نادانسته این کار را کردم چرا باید دیگران را بزنند و...» چند روزی از این موضوع گذشت تا اینکه روز جمعه ۶۶/۴/۱ شهیدقاسمی صبح که از خواب بیدار شد شروع به دادن شعار‌هایی مانند الموت الصدام، الموت آمریکا و... کرد. یکی از مأموران آسایشگاه آمد و گفت: «پدرسوخته زبانت را می‌برم، شهید قاسمی هم گفت: پدرسوخته خودت هستی...» وقتی در آسایشگاه را باز کردند ایشان به آقای حسن خانی که بیشتر از همه با او ارتباط داشت گفت: من را امروز شهید می‌کنند. بیا باهم به یکی از دست‌شویی‌ها برویم تا من غسل شهادت کنم. بعد از اینکه شهید قاسمی رفت و برگشت، نگهبان‌ها آمدند و او را بردند. افرادی که در اتاق شکنجه بودند تعریف می‌کردند که عدنان، قیس و علی آمریکایی (از افسران اردوگاه تکریت ۱۱) با میلگرد و نبشی او را سخت زده‌اند. ساعت نزدیک دو بعدازظهر بود که او را برگرداند. ساق، ران پا، ساعد و قفسه سینه شکسته و در حال اغما بود. اگرچه دوستان ما تلاش کردند با دادن تنفس مصنوعی او را نجات دهند، اما اثری نداشت و درنهایت ایشان پس از چند دقیقه به رسید. بعد هم نگهبان‌ها پیکر او را با خود بردند و ما دیگر از وضعیت او اطلاعی پیدا نکردیم. ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄