eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
.... 🔻 🍃تقریبا نزدیک به ۵ ساعت و نیم بچه‌ها کار غواصی را انجام دادند. 💧 آب بشدت گرم بود و هوا گرم‌تر. هوا شرجی بود با دمای ۵۰ درجه یا بیشتر یا کمتر.☀️ هوا دم کرده بود و بچه‌ها هم با لباس غواصی که خودش به تنهایی نمی گذارد بدن انسان تنفس کند... دیگر سختی را خودتان تصور کنید. 👣 در مسیر هرچند فاصله‌ای که می‌رفتیم احساس می کردم که خسته شده‌ام و میگفتم حتما بچه‌ها هم خسته شده‌اند. گاهی استراحت می دادم.. راه‌های استراحت را هم به بچه‌ها گفته بودیم . به این صورت که خودشان را معلق در آب نگه می‌داشتند . یا جاهایی که فین می رسید به کف آب (چون عمق آب از یک متر شروع میشود تا به سه متر و چهار متر ) می گفتیم نوک کفش‌ها(فین‌ها) را بگذارید زمین و استراحت کنید و از نی‌ها هم بگیرید. 🌾بااینکه در آب بودیم اما هوا بشدت گرم بود. زیپ لباس غواصی‌مان را که می آوردیم پایین آن آب گرم برای بدنمان خنک کننده بود. در روز ، آب آنقدر گرم بود که حالمان بهم میخورد ، اما در آنشب آنقدر دمای بدن بالا رفته بود که وقتی آب وارد بدن‌مان میشد احساس میکردیم که خنک است. با این وضعیت نزدیک به ۵ ساعت و خورده‌ای غواصی کردیم...👣 🌱 نیروها را دو قسمت کردم. یکی قسمتی که من بودم و به قسمت دیگر گفتم : وقتی خط دشمن مشخص شد به آنجا می روید ولی درگیر نمی شوید تا ما درگیری را شروع کنیم. برای اینکه عراقی‌ها متوجه حضور ما نشوند نمیتوانستیم از بیسیم‌ها استفاده کنیم. 💧زمانی که داشتیم خودمان را می کشاندیم پایین‌تر که از یک نقطه دیگر به آنها بزنیم. یک مرتبه دیدم یک منور از طرف عراقی‌ها به پرتاب شد. پیش‌تر به بچه ها آموزش داده بودیم که وقتی منور زدند سرشان را ببرمد زیر آب. به دلیل اینکه وقتی نور منور به صورت میخورد در آن تاریکی شب، صورت هم که تقریباسفید هست ، مثل چیزی که آفتاب بزند سفیدی میکند و می درخشد. 🌾 دفعه اول و دوم سرمان را بردیم زیر آب. دیدم خبری نیست ولی پشت سرهم منورها می روند بالا . که احتمالا دشمن متوجه حضور نیروها شده بود. قسمتی که ما بودیم طولانی تر از قسمتهای دیگر بود. به بچه ها گفتم منتظر نشوند و سریع حرکت کنند و خودشان را بکشند به پد عراقی‌ها. در آنجا جاده‌ای که عراقی‌ها رویش بودند. در حینی که داشتیم می رفتیم دیدم از سر جاده دارند تیر اندازی میکنند. یک نفر سرجاده بود که داشت بچه‌ها را از داخل آب می زد. من یوزی داشتم. بطرفش شلیک کردم که یوزی‌ام گیر کرد. یک چیز ناانجام شدنی و ناممکن بود ، یوزی نباید گیر بکند اما گیر کرد. خشابش را دوباره زدم اما باز گیر کرد. بغل دستی‌ام سلیمان‌محمودی بود ، اسلحه‌اش را گرفتم و شلیک کردم..... 👇👇👇