『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌾گردان #حضرت_زینب(س) #گردان_خواهران #غواصی👇
🌸🍃🌸🍃
🍃🌸
🍃
🌸 #طنزجبهه🌸
🌹 حجت الاسلام
#شهیدمحمودملکی از رزمندگان #لشکر10 سید الشهدا(ع) بود که در 12 تیرماه 1366در منطقه #ماووت عراق در اثر اصابت خمپاره به #شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای #بهشت_زهرا میهمان خاک شد.
❣🌷❣
🌺راوی: #سیدمجیدمیرمحمدی
از رزمندگان دفاع مقدس، روایتی را از #روحانی_گردان #حضرت_زینب(س) لشکر 10 سید الشهدا(ع) اینگونه بیان کرده است:
🌷 شهیدشیخ_محمودملکی برای من حکایتی را تعریف کرد که شنیدنی است.
شیخ محمود گفت: به عنوان #روحانی به جبهه اعزام شدم. آمدم تبلیغات لشکر 10 سیدالشهدا(ع) و خودم را معرفی کردم و آنها هم گفتند شما باید بروید گردان حضرت زینب (س).😳
من خیال کردم #گردان_مخصوص_خانمهاست. اصرار کردم که گردان علی اکبر (ع)- علی اصغر(ع) روحانی نمیخواد من برم؟...😢
گفتند: ما فقط برای گردان حضرت زینب(س) نیاز داریم...
من ناچار قبول کردم و گفتم: حالا این گردان مقرش کجاست؟... گفتند: کنار #رودخانه_دز .
😥این را که گفتند حسابی توی دلم خالی شد. گفتم من که اونجا رو بلد نیستم حالا چه جوری برم؟ گفتند: ماشین الان میره اونوری و شما رو هم میبره.
با ماشین حرکت کردیم سمت مقر گردان حضرت زینب(س). توی راه با خودم میگفتم حتما این ها یه تعداد از #خواهران هستند که دارند پتوها و لباس های رزمنده ها رو میشویند حالا میریم و نمازی و احکامی برای اونها میگیم. از راننده سوال کردم که این گردان کنار رودخانه دز چه میکنه و در جواب گفت: حاج آقا مشغول آموزش #غواصی هستند. این را که گفت مغزم داغ شد.😨
تا اینکه راننده به سر جاده خاکی رسید و من رو پیاده کرد و گفت حاج آقا من عجله دارم و باید جایی دیگه هم برم؛ تا مقر گردان حضرت زینب(س) دویست متر راه مانده؛ خودتان بروید... و من هم پیاده شده و لنگان لنگان به سمت مقر رفتم. به دژبانی رسیدم و خودم رو معرفی کردم و معرفی نامه اعزام رو هم نشان دادم و وارد مقر شدم. از دژبانی که رد شدم لب رودخانه پیدا نبود.
یک مقدار جلو که اومدم یکدفعه خشکم زد. دیدم یه عده ای سر تا پا مشکی دارند از آب میآیند بیرون.😨
زود جلوی چشمام رو گرفتم و سرم رو پایین انداختم و شروع کردم به استغفار کردن. چند لحظه ای گذشت دوباره به راهم ادامه دادم و از لای انگشتهام دور و برم رو میپایدم. یواش یواش لای انگشتم رو باز کردم و احساس کردم که به جماعتی نزدیک شدم.
در دلم این بود که همان هایی که از آب بالا میآمدند, الان در نزدیکی من هستند.
😰داشتم از خجالت آب میشدم که دیدم صدای مرد میاد. یک مقدار چشمهایم رو نیمه باز کردم و سرم رو بالا آوردم. دیدم عجب. چی فکر میکردم و چی شد. این ها همه مردند که لباس غواصی پوشیدند. ☺️ اینجا از خواهران خبری نیست.😂
دستی برای غواص ها تکون دادم و رفتم سمت چادر تبلیغات و خودم رو معرفی کردم.
بعدها این حکایت رو برای بعضی ها تعریف کردم و کلی خندیدند..😂
🌸....
@Karbala_1365
https://www.mashreghnews.ir/news/713948
🍂
🌸 #طنزجبهه
🔅مرا دریابید
همراه دایی سعید برای گرفتن شام به فاو رفتیم. 🚍موقع برگشتن، دشمن دیوانه وار منطقه رو زیر آتش گرفت. به پایگاه موشکی که رسیدیم بچه ها رو برای گرفتن غذا صدا زدم.
محمود و مهدی کنار سنگر خودشون نشسته بودند و به کارهای من میخندیدند.😂😅 همه با قابلمه دور ماشین ایستاده بودند.
بالای باربند رفتم و با صدای بلند فریاد زدم: «اگر با کشته شدن من، پایگاه موشکی پا بر جا میماند، پس ای خمپاره ها مرا دریابید!» در همین لحظه یه خمپاره ۱۲۰ زوزه کشان در کنار ما منفجر شد! همگی خوابیدند. من هم از روی باربند خودم رو به کف جاده پرت کردم.
بلند شدم خودم رو تکاندم و گفتم: 🙌 «آهای صدامِ الاغِ زبون نفهم! شوخی هم سرت نمیشه؟»
همه زدند زیر خنده...😂
#طنزجبهه 🍃😂
ملائک دارند قلقلکش میدهند!
الله اکبر، سر نماز هم بعضیا دست بردار نبودند! به محض اینکه قامت میبستی و دستت از دنیا کوتاه میشد و نه راه پس داشتی و نه راه پیش، پچ پچ کردنها شروع میشد. مثلا میخواستند طوری حرف بزنند که معصیت هم نکرده باشند و اگر بعد نماز اعتراض کردی، بگویند ما که با تو نبودیم!
اما مگر می شد با آن تکهها که میآمدند آدم حواسش جمع نماز باشد!!😩 مثلا یکی میگفت: «واقعا این که میگویند نماز معراج مومن است این نماز ها را می گویند نه نماز من و تو را!!!!!» دیگری پی حرفش را میگرفت که: «من حاضرم هرچی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم.» و سومی: «مگر میدهد پسر!!؟؟» و از این قماش حرفا.
اگر تبسمی گوشه لبمان می نشست، بنا میکردند به تفسیر کردن: «ببین!ببین! الان ملائک دارند قلقلکش میدهند.» و اینجا بود که دیگر نمیتوانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده میشد، 😂 خصوصا آنجا که میگفتند: «مگر ملائکه نامحرم نیستند؟»🤔 و خودشان جواب میدادند: «خوب لابد با دستکش قلقلک می دهند!!!!»🙄😅
#صلوات
🌸 #طنزجبهه
☺️ لبخند بزن رزمنده
🌙🌟 شب عملیـات بود .
حاج اسماعیل حق گو به علـی
مسگـری گفت :
ببین تیربارچـی چه ذڪری میگه ،
ڪه اینطوری استوار جلوی
تیر و ترڪش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده؟!😳
نزدیڪ تیربارچـی شد و دید داره
با خودش زمزمه میڪنه :
دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ، ...😳
( آهنگ پلنگ صورتـی !!! )😐😂😂
✨معلوم بود این آدم قبلا ذڪرشو گفته
ڪه در مقابل دشمن اینطوری
شادمانه مرگ رو به بازی گرفته .😂😂😂
👇👇👇
🌸.....
@Karbala_1365
#طنزجبهه…😂
جزو اسرای عراقی یک منافق داشتیم، این را از تسلط او به زبان فارسی دانستیم.
وقتی آنها را می آوردیم پشت خط خودش را انداخت داخل رودخانه سر راه که فرار کند. حسن تا وسط رودخانه او را زیر نظر داشت.
از آنجایی که شنا بلد نبود کم کم زیر آب می رفت. در لحظات آخر که برای کمک خواستن دست تکان داد، حسن دستی برایش تکان داد و گفت: ادامه بده، موفق باشی!✋
⊰❀🇮🇷❀⊱
─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#طنزجبهه
🍃🌼🍃
وقتی شهید پیدا نمیشد یه رسم خاص داشتیم.
یکی از بچه ها رو می گرفتیم و بزور می خوابوندیم تا با بیل مکانیکی رویش خاک بریزند😁
اونم التماس کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ...😜😅
اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد،
کلافه شده بودیم،🙁
دویدیم و عباس صابری رو گرفتیم.
خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد،😬
تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس خاک بریزه، استخوانی پیدا شد.🌸
دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ...
بچه ها در حالیکه از شادی می خندیدند ،😅 به عباس گفتند: بیچاره شهید!
تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد، گفت: دیگه #فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم.😇🕊
چون تو می خواستی کنارش خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!🙃🌷
و کلی خندیدیم ...😂
🌺خاطره ای از زندگی #شهیدعباسصابری
راوی : #شهیدمجیدپازوکی
@Karbala_1365
🌸 #طـنــزجبهــــه…🌸
🔹⇐ماموریت ما تمام شد، همه آمده بودند جز «بخشی»، بچه خیلی #شوخی بود، همه پکر بودیم، اگر بود همه مان را الان می خنداند.😔
🔸 دیدیم دو نفر یه #برانکارد دست گرفته و دارن میان، یک #غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد، شک نکردیم که خودش است.
تا به ما رسیدند، بخشی سرِ #امدادگر داد زد: «نگه دار!»
🔹⇐بعد جلوی #چشمان بهت زده ی دو امدادگر پرید پایین و گفت:«قربون دستتون! چقدر میشه؟!!» و زد زیر #خنده و دوید بین بچه ها گم شد.😂
به زحمت،امدادگرها رو #راضی کردیم که بروند!!😂
میخواستند بزننش...
#لبخند_بزن_بسیجی😁
✨
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
1_214497885.mp3
زمان:
حجم:
859.6K
😂 #طنزجبهه و مداحی
حجه الاسلام انجوی نژاد
🎼 وقتی #شهیدجلیل_گندمکار شروع کرد به خوندن یه فراز از دعای کمیل " وَ کَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِیلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ"...🤣
…❀
@Karbala_1365🌹
●➼┅═❧═┅┅───┄
#طنزجبهه…😂
•• آشنا در آمديم😂 ••
يك روز #سيدحسنحسينے از بچههای گردان رفته بود ته درهای براب ما يخ بياورد.
موقع برگشتن پيش پای او را هدف گرفتن، همه سراسيمه از سنگر آمديم بيرون، خبری از سيد نبود، بغض گلوی ما را گرفت. بدون شك #شھيد شده بود. آماده مےشديم برويم پايين كه حسن بلند شد. سر و پا و لباسهايش را تكاند، پرسيديم: «حسن چه شد؟» گفت: «#آشنا در آمديم، پسرخالهی زن عموی باجناق خواهرزادهی نانوای محلمان بود. خيلے شرمنده شد، فكر نمےكرد من باشم والا امكان نداشت بگذارد بيايم. هرطور بود مرا نگه مےداشت!»
#شادیروحپرفتوحشھداصلوات 🌸♡
@Karbala_1365