eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ کت و شلوار دامادی‌اش را تمیز و نو در کمد نگه داشته بود☺️ به بچه‌های سپاه می‌گفت: «برای این که اسراف نشود، هر کدام از شما خواستید داماد شوید، از کت و شلوار من استفاده کنید.😉 این لباس ارثیه‌ی من برای شماست.»😇 پس از ازدواج ما،✌️ کت و شلوار دامادی محمد حسن، وقف بچه‌های سپاه شده بود و دست به دست می‌چرخید😅😊 هر کدام از دوستانش که می‌خواستند داماد شوند،❤️ برای مراسم دامادی‌شان، همان کت و شلوار را می‌پوشیدند.😅 جالب‌تر آن که، هر کسی هم آن کت و شلوار را می‌پوشید؛ به شهادت می‌رسید!😔 همسر 🌹 @Karbala_1365
🕊🥀🌹🕊🌹🥀🕊 یه لات بود تو مشهد. داشت می‌رفت دعوا، دیدش. دستش‌رو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم جبهه. به غیرتش برخورد و همراه رفت جبهه! تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق . رضا شروع میکنه به فحش دادن به وقتی دید که به توهیناش توجه نمی‌کنه، یه دفعه داد زد کچل با توام! با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه سیگاری میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید. رضا که تحت تأثیر رفتار قرار گرفته میگه : میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! کشیده‌ای، چیزی! : چرا؟ رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده . تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه! : اشتباه فکر می‌کنی! یکی اون بالاست، هرچی بهش بدی می‌کنم، نه تنها بدی نمی‌کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده. هی آبرو بهم میده. گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. یکم مثل اون بشم. رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار گریه می‌کرد. اذان شد، رضا اولین عمرش بود. سر موقع قنوت صدای گریه اش بلند بود! وسط ، صدای سوت خمپاره اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد، رضا اولین و آخرین عمرش را خواند و پرکشید ...! ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🍃💍 حسن ارتشی بود و بعد از عقد باید برای گذراندن دوره، می رفت اهواز. بنا بود بعد از دوره اش، بیاید تهران و مراسم 🎊را برگزار کنیم. هر چهارشنبه برای هم نامه 💌می نوشتیم. هفت روز انتظار برای یک نامه! خیلی سخت بود. بالاخره صبرم تمام شد. دلم طاقت نمی آورد؛ گفتم: «من می رم اهواز!» پدرم قبول نمی کرد؛ می گفت: «بدون رسم و رسوم؟!» جلوی مردم خوبیّت نداره. فامیل ها چی می گن؟! گفتم: جشن که گرفتیم! چند بار لباس عروس👰🏻‍♀و خنچه و چراغانی؟! (مادر شوهرم) گفت: خودم عروسم رو می برم. اصلاً کی مطمئن تر از مادر شوهر؟! این طور شد که با اصرار من و حمایت دخترعمو، زندگی مان بدون عروسی رسمی شروع شد. _همسر شهید حسن آبشناسان🌷 شهدا 💎   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄