eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
دلتنگ دلتنگ دلتنگ💔
📍⌝اینجا علقمه است... یادمان عملیات ، جایی که موج‌های اروند، هنوز زمزمه‌های آخرین دعاهای را در دل دارند. جایی که مردانی از جنس ایمان، دل به دریا زدند و آسمانی شدند.⌞
آخرش روزی بهار خنده ‌هامان می رسد. پس بیا با عشق فصل بغضمان را رد کنیم. . 📷 #بوفلفل_ ۱۳۶۵_قبل از ۴_ ویژه ۲۵ از جلو ردیف اول:رزمنده آقامیر قاسمی ردیف دوم از راست: حمید رضا اسفندیار،مرحوم علی حیدر قلی نژاد، رحیم یزدانخواه،رزمنده قاسم داور_ردیف سوم از راست:رزمنده خان آقا شیرگاهی،رزمنده هادی بصیر، مهران شکاریان،رزمنده فیض الله امینی تبار،رزمنده مسعود مصباح و حسنعلی باقرصفت واونیکه لباس زرد داره و چهره اش پیدا نیست هم مسلم رسولی . .   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
جُز تُـو.... که واژه واژه منظومه‌ام شدی ،🪐 یِک یِک گریختند همه از مَدار من... شهادت: ۶۵/۱۰/۴ ‌ــــــــــــــــــــــــــ🌾 گوشه‌ای از کتاب: "من رضا هستم" مستند روایی (رضا)ساکی _ غواص، بسکتبالیست و دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی نویسنده: دکتر مهدی مسیبی 👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#خط‌آخر_کربلای۴🌾 قسمت: هفتمــ ✍این داستان: گام‌آخر، #کربلای۴، شهادت - بعد از ماه‌ها آموزشهای سخت
🌾 قسمت: هشتم ✍این داستان: گام‌آخر، ، شهادت ....چند لحظه بعد، از گرداب بیرون آمده بودند که یک مرتبه حرکت ستون قدرت‌الله کند شد. حاج محسن سراغشان رفت و به قدرت گفت: سریع حرکت کنید. قدرت گفت: حاجی، من یکی از فین‌هایم از پایم در آمده و به همین خاطر نمیتوانم حرکت کنم و از حاجی خواست یکی از بچه‌ها رو به عقب برگرداند و فین او را به قدرت بدهد. اما هیچ کس حاضر نبود از این شب و از این عملیات جا بماند. قدرت از آنها خواهش میکرد اما فینی در کار نبود. از طرفی حاج محسن اصرار میکرد که تو باعث کند شدن حرکت ستون شدی برگرد، اما او اصرار به ماندن داشت و در آخر به ناچار با بغضی در گلو دستش را از طناب باز کرد و رفتن بچه ها را نظاره کرد. غم دنیا در چهره‌اش دیده میشد با ناراحتی به عقب برگشت.¹ کمی جلوتر، در امتداد نوک ام‌الرصاص آتش دشمن بر سر ستونها باریدن گرفت. تیر کلاش، تیر بار، دوشکا، دو لول، چهارلول و خمپاره بر سطح آب فرو می‌آمد و هر لحظه ممکن بود نیروها از سر مورد هدف قرار بگیرند. صدای وحشتناک برخورد تیر و فرود امدن گلوله روی آب، دل هر کسی را خالی می‌کرد. تیربار دولولی که از نوک الرصاص شلیک میکرد ارتباط بین نیروهای خط شکن و عقبه را قطع کرد. کمی بعد، اوضاع کمی آرام شد و از زیر آتش هولناک دشمن مسیر را ادامه دادند... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌾 پ.ن: ۱ حاج کریم مطهری: ایشان برگشتند و در خط خودی توسط خمپاره دشمن در همان شب به شهادت رسید و شد اولین شهید گردان.
📞حیف ... گِرا هایمان عوض شده صدای بیسیم هایتان مفهوم نیست ... . 📷 ماه ۱۳۶۵_ ۵_ ویژه ۲۵ #عکاس : علی فریدونی .   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
جُز تُـو.... که واژه واژه منظومه‌ام شدی ،🪐 یِک یِک گریختند همه از مَدار من... شهادت: ۶۵/۱۰/۴ ‌ــــــــــــــــــــــــــ🌾 گوشه‌ای از کتاب: "من رضا هستم" مستند روایی (رضا)ساکی _ غواص، بسکتبالیست و دانشجوی پزشکی دانشگاه شهید بهشتی نویسنده: دکتر مهدی مسیبی 👇👇👇
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#خط‌آخر_کربلای۴🌾 قسمت: هشتم ✍این داستان: گام‌آخر، #کربلای۴، شهادت ....چند لحظه بعد، از گرداب بیرو
🌾 قسمت: نهمـ ✍این داستان: گام‌آخر، ، شهادت .... تا دیواره سنگرهای دشمن حدودا ۱۰_۱۵ متر فاصله مانده بود. نرسیده به ساحل با انواع و اقسام سلاحها به روی شلیک میکردند. برخورد گلوله‌ها با سیم‌خاردارها و خورشیدی‌ها و گلوله‌های رسام که صفیر کشان از بین نیروها گذشتند آتش بازی عجیبی به پا کرده بود. تیربار دشمن روی نقطه ورود بچه‌ها متمرکز شد و تعدادی از بچه‌های خط شکن گلوله خوردند و افتادند و عده‌ای از خورشیدی‌ها عبور کردند و جلو رفتند. دشمن از سنگر روبرو امان نمیداد. با شلیک متقابل نیروها آتش دشمن کمتر شد اما مسلسل گرینوفی از سمت چپ بی امان رگباری از گلوله را به چپ و راست می نواخت. عده‌ای از رو و عده‌ای از زیر موانع عبور کرده و تا نزدیکی‌های کانال پیش رفته بودند. "رضا" مشغول بریدن سیم خاردار شده بود که محسن¹ به او رسید، "رضا" گفت: محسن خط آتش درست کن تا ما رد بشیم. هنوز حرفش تمام نشده بود که رگبار گرینوف به رویشان باریدن گرفت و او و چند نفر دیگر تیر خوردند. محسن که با فرمان "رضا" آماده شلیک شده بود با تیری که به دستش خورد، اسلحه‌اش به هوا پرت شد و بیهوش روی نی‌های داخل موانع افتاد. "رضا" هم از سینه و سر تیر خورده و روی سیم خاردارها افتاده بود.² آتش در آن نقطه زیاد بود. حاج کریم³ فریاد زد خودتان را به کانال برسانید هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که گلوله‌ای گلویش را درید. جامه‌بزرگ⁴ هم تیرخورد و افتاد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌾 پ.ن: ۱- آزاده دکتر محسن احمدی. ۲- برخی نقل کرده‌اند که شهیدرضاساکی، با آخرین رمق روی سیم‌‌خاردارها خوابید و به نیروهایش اشاره کرد و آنها را به حضرت زهرا (س) قسم داد که از روی او رد شوند و جلو بروند. ۳- جانبازحاج‌کریم‌مطهری، گردان غواصی جعفرطیار لشکر انصارالحسین همدان ۴- آزاده و جانباز محسن جامه‌بزرگ، گردان غواصی جعفرطیار(ع)
💌 غواص شهید مهدی مهربان جهرمی که در زمان شهادت فقط ۱۴ ساله بود 🌷 قبل از عملیات ۴ و در تمرینات غواصی، او را از گردان خط شکن غواصان خط زدند و گفتند که جثه‌ات کوچک و قدت کوتاه است و هیچ لباس به اندازه تو وجود ندارد و بدون لباس مخصوص هم کسی نمی‌تواند در عملیات شرکت کند. 🌷 اما نه، این مانعی برای پیوستن او به کاروان عاشورا و سفره حضرت (ع) نبود. همان روز از جبهه‌های نبرد حق علیه باطل به پدر خود که در فسا معلم بود تماس می‌گیرد و می‌گوید که مقداری پول برایم ارسال کن و پدر هم برایش پول می‌فرستد و او پول را به شخصی می‌دهد تا برایش لباس مناسبی تهیه کند. 🌷 سرانجام در سوم دی ماه سال ۱۳۶۵ در ساعت ۲۲:۳۰ شب با رمز یا محمد رسول الله کربلای ۴ آغاز شد و او یازهرا گویان و در دل سرمای زمستان به اروند زد و پس از رشادت های فراوان شهید شد و به مدت ۹ سال نیز مفقود بود تا به ما درس عشق، و شجاعت بدهد.   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
‌ #خط‌آخر_کربلای۴🌾 قسمت: نهمـ ✍این داستان: گام‌آخر، #کربلای۴، شهادت .... تا دیواره سنگرهای دشمن ح
🌾 قسمت: دهمـ ✍این داستان: گام‌آخر، ، شهادت ... تعداد مجروحین زیاد و تعداد سالم‌ها آنقدر کم بود که امکان انتقال مجروحین نبود. شمسی‌پور در فرصتی به سراغ رضا رفت تا از وضعیتش مطمئن شود. امید داشت مجروح باشد و بتواند او را برگرداند. رضا به رو روی سیم‌خاردارها افتاده بود و گوشه کلاه قواصیش به خورشیدی لای سیم‌خاردارها گیر کرده بود. او را تکان داد اما هیچ عکس‌العملی ندید. اشک به گوشه چشمانش دوید. رضا به آرزویش رسیده بود و پس از ماه‌ها رنج خودسازی و زحمت تهذیب نفس، نتیجه‌اش را گرفته بود. شهادت رضا برایش محرز شد. بلند شد و به طرف حاج کریم رفت و با معصوم‌زاده او را گرفته و به آب زدند.¹ نزدیکی‌های اذان صبح، محسن به داخل آب و کنار حاج محسن رفت و گفت حاج آقا می‌خواهم برگردم. او هم گفت اگر می‌توانی برو. در کنار آب جفتی فین پیدا کرد. یکی از آن‌ها اندازه پایش بود ولی یکی دیگر گشاد، گفتن میدان از کارش را سخت خواهد کرد. آب به شدت رو به مرد گذاشته و پیکر شهدا را تا نیمه فرا گرفته بود. به آرامی وارد آب شد و راه افتاد. پنجاه متر رفته بود که مجبور شد برگردد. فومی که قبل از عملیات زیر لباس غواصیش گذاشته بود حالت سبکی به او داده بود و از کمر به بالا روی آب بود. مد شدید هم به او که با تمام توان پا می‌زد اجازه پیش‌روی نداد. برگشت تا فوم‌ها را خارج کند و دوباره ادامه بدهد، ولی زمانی که فوم‌ها را خارج می‌کرد رنگ سفید آن توجه عراقی‌ها را جلب کرد و رگباری از گلوله عایدش شد. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌾 پ.ن: ۱- حاج کریم مطهری(فرمانده گردان غواصی جعفرطیار(ع): بچه ها خط اول و دوم را گرفته و بعضی‌ها به خط سوم هم رسیده بودند، مثل و نقی رنجبران. آن حدی را که به ما داده بودند بچه ها سه برابر آن را باز کرده بودند، ولی نیروهای آبی خاکی را در جزیره ام‌الرصاص میزدند و نمی گذاشتند قایق‌ها عبورکنند. تا نزدیکهای صبح دیدم صدای قایق می‌آید اما قایقی به طرف ما نمی آید. هوا داشت گرگ و میش میشد و من ارتباطم با سیدرضا موسوی و بود که رفت و آمد داشتند و می گفتند: چکار کنیم و چه نکنیم؟ و من و آقای جامه بزرگ که از ناحیه پا مجروح شده بود و در بین سیم خاردارها گیر افتاده بود، راهنماییشان می‌کردیم. ‌‌
قدرت ایمان را باید در وجود تمام رزمندگان ایرانی دید آن زمان که غواصان به دل اروند زدند و با وجود تمام موانعی که در خط دشمن بود اما عبور کردند و به خط سوم دشمن حمله کردند... این رزمندگان تفنگ آنها را برداشته و با شجاعت تمام به دل دشمن تا دندان مسلح میزنند.✌️
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
26 مرداد سالروز بازگشت آزادگان گرامی باد✌️🇮🇷 ⊰❀⊱ #تنهاکانال‌شهدایِ‌کربلایِ۴ #شهدای‌غواص👣 …❀ @Karbal
آزاده «» از اسرای و اردوگاه تکریت ۱۱، از جمله نیرو‌های تحت امر است که فعالیت‌های انقلابی خود را پیش از آغاز جنگ تحمیلی در کردستان آغاز کرده و پس از شروع جنگ راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل می‌شود و دو سال را در جبهه میانی می‌جنگد. این رزمنده آزاده پس از گذراندن ماجرا‌های مختلف سرانجام با حضور در گردان ۱۵۵ حضرت علی‌اصغر (ع) و واحد در عملیات کربلای۴ در دی‌ماه سال ۶۵ به اسارت دشمن بعثی درمی‌آید. 👇
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
آزاده «#محمدابراهیم_یاری» از اسرای #کربلای۴ و اردوگاه تکریت ۱۱، از جمله نیرو‌های تحت امر #شهیدچمران
۴۷ روز تمام در زندان الرشید روی زمین دراز نکشیدم و ایستاده خوابیدم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌾 وقتی فردای عملیات با تعدادی از همرزمانم به اسارت دشمن درآمدیم، ابتدا چند روزی در مکانی بین بصره و خرمشهر در منطقه‌ای به نام ماندیم، بعد به بغداد بردند و سه شب را در استخبارات عراق گذراندیم و از آنجا هم به پادگان امنیتی الرشید منتقل شدیم و تا ۵ اسفندماه آنجا بودم. بعد از گذراندن دورانی سخت به اردوگاه تکریت ۱۱ منتقل شدیم. - تقریباً همه اسرای جنگ تحمیلی زندان امنیتی الرشید را دیده‌اند چراکه آنجا عراقی‌ها با بردن اسرا به این زندان و تحت‌فشار قرار دادن آن‌ها، تلاش می‌کردند از آن‌ها اعتراف بگیرند و حتی به‌نوعی می‌توان گفت: آنجا به اسرا می‌فهماندند که به اسارت آمده‌اند. در زندان امنیتی دوران سختی را گذراندم باآنکه سلول‌های آنجا بسیار کوچک بود، اما عراقی‌ها تعداد زیادی از اسرا را در این سلول‌ها جا داده بودند. به‌گونه‌ای که به دلیل حجم بالای نفرات در این سلول‌ها، ۴۷ روز تمام نتوانستم روی زمین دراز بکشم. در طول این مدت گوشه سلول ایستاده می‌خوابیدم و برای اینکه تعادلم را از دست ندهم سرم را به گوشه از دیوار تکیه می‌دادم. کار به‌جایی رسیده بود که بعضی از دوستان می‌گفتند «آقای یاری دارد تمرین می‌کند روی هوا بخوابد». - تقریباً اولین گروه از اسرای بودیم که وارد این پادگان شدیم. یعنی پیش از ما هیچ اسیری را به این اردوگاه نیاورده بودند چراکه آنجا را تازه برای استقرار اسرا آماده کرده بودند. به همین دلیل اولین گروه از اسرا مربوط به بود. البته بعداً گروهی از اسرای عملیات کربلای۵ و کربلای۶ را نیز به این اردوگاه منتقل کردند. - اردوگاه تکریت ۱۱ در میان خود عراقی‌ها به یا اردوگاه معروف بود. به‌گونه‌ای که وقتی ما براثر بیماری به درمانگاه منتقل می‌شدیم از روی قیافه‌هایمان می‌توانستند تشخیص دهند که مربوط به کدام اردوگاه هستیم. این اردوگاه بسیار ترسناک بود و شرایط بسیار سختی داشت. در دوران اسارت حتی ظرفی برای اینکه داخلش غذا ریخته و بخوریم هم نداشتیم. اگر هم ظرفی می‌دادند باید جمعی از آن استفاده می‌کردیم. مثلاً وقتی صبح‌ها آش شوربا به ما می‌دادند بچه‌ها مجبور می‌شدند، هورتی غذا بخورند یعنی یک نفر مقداری از غذا را می‌خورد بعد ظرف را به فرد بعدی می‌داد و الی‌آخر... - از آنجا که اردوگاه تکریت ۱۱ یک اردوگاه مخفی بود و صلیب سرخ از آن بازدید نداشت تا روز آخر کابل و ابزار کتک زدن از دست مأموران آنجا زمین نمی افتاد. حتی ما آنجا نگهبانی به نام مجید داشتیم که می‌گفت: «من تا روز آخر که می‌خواهید از اینجا خارج ‌شوید شما را می‌زنم تا مبادا بعد از رفتن شما از اینکه چرا این کار را نکرده‌ام پشیمان شوم». برای بعثی‌ها ما مرده به شمار می‌آمدیم، به همین دلیل برایشان فرقی نمی‌کرد که بسیجی بودیم یا سپاهی و یا حتی ارتشی. آن‌ها پایبند به هیچ قانونی نبودند. در اردوگاه خود چند هم داشتیم که در تکریت ۱۱ به‌صورت مفقود نگهداری می‌شدند. - آن روز‌ها وقتی عراقی‌ها می‌خواستند آمار بگیرند ما را در صف‌های ۵ نفره تقسیم می‌کردند. همه باید روی پا نشسته و سر‌های خود را پایین می‌گرفتیم. گاهی اوقات می‌شد که با همین وضع ما را ۶ ساعت در محوطه نگه می‌داشتند. خدا شهید «» را رحمت کند. این شهید عزیز از بچه‌های دره مرادبیگ بود. هنگام آمارگیری گاهی اوقات سرش را بالا می‌آورد به همین دلیل هم کتک می‌خورد. وقتی به او گفتیم: «این کار را نکن»، می‌گفت: «مگر من خلاف‌کارم که بخواهم سرم را پایین بگیرم».