eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
..🌼 - یه شیشه عطراز جبهه هدیه گرفته بود.. بوی خاصی داشت.. یچیزی شبیه بوی یاس.. موقع وداع‌آخرش ازاون عطر به همه خانواده زد.. وقتی مفقود شد مادر خیلی چشم به راهش بود.. شبها اشک بودو دعا و نماز و التماس ، روزها هم روزه میگرفت تا پیکر پسرش پیدا بشه.. دوماه گذشت.. یشب که مادر در حال دعابود ، بوی همون عطرخاص پیچید توی خونه.. سراسیمه بلند شدو همه جارو گشت اما از عطر خبری نبود.. یکساعت بعد بهش خبر رسید پسرت پیدا شده و از کنار روستا عبور کرده تا ببرنش برای تشیبع آماده‌اش کنن.. پیکر که از روستا رد شده بود بوی عطر هم پیچیده بود توی خونه.. واین تا سالها شد راز دلدادگی بین مادروپسر، که هربار یادش میکرد بوی همون عطر دوباره می‌پیچید.. • روایتی‌ازخاطرات‌ تولد: ۴۶/۱۰/۲۰ پیروز - شهادت: ۶۵/۱۰/۴ برگرفته‌ازکتاب: 💫 @Shahadat1398🕊
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
‏فیلم از طرف برادرشهید محمد صادقی
✍ می‌دانستم دلش در جبهه است و شاید لباس هم بهانه باشد تا ما را برای رفتنش قانع کند، اما نمی‌دانم چرا از بودنش سیر نمی‌شدم و دوست داشتم بیشتر بماند. پرسیدم: حالا این لباسِ غواصی از گلوله‌ای چیزی جلوگیری می‌کند؟ خنده‌ی مستانه‌ای کرد و گفت: نه ننه‌جان معطل یک ترکش است.❣ نمی‌دانستم دیگر چه بگویم. کم‌کم داشت بُغض گلویم را می‌گرفت. گفتم: برو عزیزم امیدت به خدا باشد. سکوتی کرد و آرام گفت: ننه‌جان! اگر شهید شدم و جنازه‌ام نیامد ناراحت نشو. یک‌باره دلم ریخت. زود گفتم: این چه حرفی است؟ نه این‌طور نگو. حتی شهید هم شوی می‌خواهم لااقل خانه‌ات را بلد باشم . . . ـــــــــــــــــــــــ 📚برگرفته‌ازکتاب: ... زندگینامه‌طلبه‌غواص تولد: ملایر-همدان شهادت: عملیات‌کربلای۴-نهرخین ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
«یحیی فراموش نخواهد شد» بخشی از کتاب را در اینجا باهم بخوانیم👇 https://defapress.ir/576671 زندگینام
..🌼 - یه شیشه عطراز جبهه هدیه گرفته بود.. بوی خاصی داشت.. یچیزی شبیه بوی یاس.. موقع وداع‌آخرش ازاون عطر به همه خانواده زد.. وقتی مفقود شد مادر خیلی چشم به راهش بود.. شبها اشک بودو دعا و نماز و التماس ، روزها هم روزه میگرفت تا پیکر پسرش پیدا بشه.. دوماه گذشت.. یشب که مادر در حال دعابود ، بوی همون عطرخاص پیچید توی خونه.. سراسیمه بلند شدو همه جارو گشت اما از عطر خبری نبود.. یکساعت بعد بهش خبر رسید پسرت پیدا شده و از کنار روستا عبور کرده تا ببرنش برای تشیبع آماده‌اش کنن.. پیکر که از روستا رد شده بود بوی عطر هم پیچیده بود توی خونه.. واین تا سالها شد راز دلدادگی بین مادروپسر، که هربار یادش میکرد بوی همون عطر دوباره می‌پیچید.. • روایتی‌ازخاطرات‌ تولد: ۴۶/۱۰/۲۰ پیروز - شهادت: ۶۵/۱۰/۴ برگرفته‌ازکتاب: 💫
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍂 لحظات وداع رزمندگان در شب عملیات کربلای چهار سوم دی ماه ۱۳۶۵ ‌‌‍‌‎‌ ⊰❀⊱ #ت
انگار همین دیروز بود که به دل خین زد. همانجای که حاج‌حسین‌یکتا میگفت: «آب آتش گرفته بود...» غواصهای کم‌سن‌وسال که به آب زدند، آنطرف نیزارها دشمن تا دندان مسلح منتظر مانده بود. عملیات را یک عده نامرد لو داده بودند. دشمن دیوانه‌وار آتش می‌ریخت و شب فرات مثل روز روشن شده بود. قدرت ایمان در غواص‌ها حرف اول را می‌زد. گردان‌کوثر با پیروزمندی به آن‌طرف آب رسید. نبرد بین تن و گلوله‌ها آغاز شد. سنگری گلوله‌های تیربارش همه را کلافه کرده بود. باید کسی خاموشش می‌کرد. آرپی‌جی را روی دوشش گذاشت و شجاعانه، استوار و تمام قد رو به سنگر ایستاد، در حالی که تا زانو در گِل‌های لب نهر فرو رفته بود. نشانه گرفت و یاحسین گفت و شلیک کرد. همان لحظه ضدهوایی دشمن وحشیانه او را به رگبار بست. سرو قامت یحیی افتاد و سنگر هم خاموش شد...🌹 زمین و آسمان به هم ریخته بود و هر غواصی در گوشه‌ای افتاده بود. یکی کنار نی‌زارها غرق در خون بود و یکی در میان آب..💧 با احتمام و برگرفته ‌ازکتاب: «...» زندگی‌نامه طلبه و غواص باقلم توانمند خانم فاطمه‌صفری ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄