eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
871 دنبال‌کننده
18هزار عکس
2.7هزار ویدیو
52 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃♥️ #کتاب‌عشق‌بازی‌باامواج زندگی‌نامه‌ی داستانیِ #غواص‌شهید « #امیرطلایی»🕊 #قسمت‌چهارده
~ 🍃♥️ زندگی‌نامه‌ی داستانیِ « »🕊 ♥️🕊 🍃نزدیک غروب بود که صدای در حیاط آمد. در را که باز کردم امیر آقا پشت در بود. شنیده بودم از برگشته، چند روزی بود که دوست داشتم بروم خانه عمو و امیر را ببینم ولی وقت نمیشد. حالا خودش آمدا بود، تقریبا هربارکه مرخصی می‌آمد برای دیدن پدرم به روستا می آمد مخصوصا وقتهایی که داداش یوسف هم جبهه بود، میآمد تا اگر خبری از یوسف دارد به مادر برساند و ایشان را از نگرانی بیرون بیارود. تعارفش کردم آمد خانه. هنوز ننشسته بود که یک مرتبه برگشت. گفتم:  چیزی شده؟ چرا بلند شدی؟ " نامه یوسف آمده بود در خانه ما. یادم رفت بیارمش. باید برگردم."  خوب عجله ای نیست، یک روز دیگر میاری. " نه، مادرت از دیدن نامه خوشحال می شود. باید زودتر بروم نامه را بیاورم. می تونی موتور همسایه را بگیری؟" همسایه بغل دستی، یک موتور یاماهای ۱۰۰ داشت. من موتور سواری بلد نبودم اما امیر آقا موتور سوار قابلی بود. موتور را گرفتم. امیر آقا موتور را روشن کرد و من ترکش نشستم و راه افتادیم. خصوصا اینکه هواداشت تاریک می‌شد. فاصله روستا تا شهر زیادبود. بیشتر از نیم ساعت طول کشید تا رسیدیم خانه عمو، نامه را برداشتیم و دوباره راه افتادیم. بین راه نزدیک کوههای چشمه ملک رسیدیم به حدود ۴۰ نفر که داشتند از دامنه به سمت قله میرفتند. آن زمان یک سری گروهک‌ها راه افتاده بودند که شبها روی کوه جمع میشدند، شعر میخواندند و شعار میدادند. هدفشان این بود که فضا را نا امن کنند و رعب و وحشت را در دل مردم به وجود بیاورند. وقتی به آنها رسیدیم امیر آقا چراغ جلوی موتور را روی صورتهای آنها می انداخت تا چهره‌ها را بهتر ببیند. من از ترس داشتم میلرزیدم. گفتم: «امیر آقا چه کار میکنی؟ بیا برویم. اگر بیان سمت ما، از پسشون بر نمیایم. آن هم با این سرعتی که این موتور دارد تا ما بخواهیم فرار کنیم دوره امون میکنند. تو رو خدا بیا برویم.» لرزش تنم به وضوح حس شد. دستم را محکم دور کمر امیر آقا حلقه کرده بود و دور و برم را نگاه میکردم. گفت: «صبر کن پسر، طوری نمی شود. باید بشناسمشان. فکر کنم فهمیدم سر دستشون کدوم.» مدام نور چراغ را روی صورتها میچرخاند و با سرعت نه چندان زیاد موتور جلو میرفت. آنها هم با تعجب به ما نگاه میکردند و جلو میرفتند. هنوز متوجه هدف امیر نشده بودند. کمی بعد سرعتش را زیاد کرد. گفت: دو سه تا را شناختم. میدانم چه کار کنم. امیر قبلا در بخش اطلاعات سیاسی استانداری کار کرده بود و شَم اطلاعاتی خوبی داشت. وقتی رسیدیم خانه نفس راحتی کشیدم. هم وقتی نامه را که به مادر داد خیالش راحت شد.🌸 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ راوی: ، پسر عموی شهید. بازنشسته سپاه. 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🍃♥️ #کتاب‌عشق‌بازی‌باامواج زندگی‌نامه‌ی داستانیِ #غواص‌شهید « #امیرطلایی» باقلم زیبای #خانم‌زینب‌ش
~ 🍃♥️ زندگی‌نامه‌ی داستانیِ « »🕊 ♥️🕊 🍃بعد از چند ماه اومده بود مرخصی. نفهمیدم مامان چطور خودش را رساند دم در. همچین را بغل کرده بود که احساس کردم الان دنده هایش می شکند. میخواهد این دفعه تلافی دفعه قبل رو هم در بیاورد. دفعه قبل بعد از عملیات ۸ بود که آمده بود خانه. از در که آمد همه دویدیم جلو. مادر دستهایش را باز کرده بود تا امیر آقا را بغل بگیرد، بچه‌های من هم کوچک بودند و از دیدن عمو امیر خیلی خوشحال شدند. بالا پایین میپریدند و میخواستند با یک خیز بلند خودشان را به امیر آقا برسانند که همه غافلگیر شدیم. امیر آقا کنار در ایستاد و گفت:»هیچ کس نیاد جلو.« صداش به سختی در میآمد. فکر کردیم سرماخورده و میخواهد که بقیه سرما نخورند. مادر با تعجب و نگرانی پرسید: چرا امیر جان؟ چیزی شده؟ گفت: نه مامان جان! لباس های تنم آلوده است بذارین برم حمام بعد که آمدم همه را بغل می کنم. مامان نگران شد، گفت: تلویزیون گفت در عملیات زدن، نکنه تو هم شیمیایی شدی؟ گفت: آره مامان جون، شیمیایی زدن ولی من خوبم نگران نباش. می بینی که چیزیم نیست. بچه ها را کنار کشیدیم. نیم ساعتی طول کشید تا از حمام برگردد، آن موقع در خانه حمام نداشتیم باید میرفت حمام سر کوچه، بیشتر خانه‌ها حمام نداشتند و حمام های عمومی رونق و صفای خاصی داشت. وقتی برگشت، گفت: خواهر جان لباسها را داخل پلاستیک گذاشتم که دور بندازیم. نکنه آنها را بشورید. پرسیدم:چرا؟ نشست کمی برایم حرف زد. دلش گرفته بود و بیخبری از شرایط و وضعیت رزمنده ها هم اذیتش می کرد. گفت: تو عملیات ۸ نیروهای عراقی که دیدن شکست خوردن و کاری از دستشان بر نمیاد شیمیایی زدن. بیشتر بچه‌ها شیمیایی شدن. من وضعیتم خیلی بد نیست. فرمانده‌ها آنهایی را که زنده مانده بودن فرستادن عقب تا برن دکتر و خودشان را مداوا کنن. مادر شنید، شروع کرد به گریه کردن. امیر نشست کنارش و دستش را در دست خودش گرفته بود و هی میبوسید و می گفت: مامان جان نگران نباش. میبینی که سالمم. فردا باید برگردم. فقط امشب پیش شما هستم، حالا شما می خواهی تمام این مدت را گریه کنی؟ نمیخواهی به من شام بدهی؟ ً وضعیت گلوی امیر خوب نبود ولی هر چه اصرارکردیم دکترنرفت. گفت:" خودش خوب میشود. مادر یک شیشه شربت سینه از یخچال آورد و گذاشت تو ساکش. کار دیگری از دستش بر نمیآمد. فردا صبح دوباره با گریه‌های مادر و دستهای مهربان پدر خداحافظی کرد و رفت. ... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ پ.ن: راوی: ، زن برادر شهید. 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡•• باز امشب! چشم خیسم بیقــراری می کند! "در کنار پنجره " چشم انتظاری می کند "خاطر آشفته ام در حسـرت دیدار تو " تاسحرگاهان، فقط؛ شب زنده داری می کند... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴 یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹23 مهر سالگرد شهادت پنجمین شهید محراب،آیت الله اشرفی اصفهانی ،نماینده امام وامام جمعه کرمانشاه شهادت:توسط گروهک تروریستی آمریکایی منافقین/۲۳مهر۱۳۶۱ش 🌹 شهیدمحراب درلباس مقدس پاسداری 🕊شادی روح بلندش صلوات یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴 یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴 یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🏴 یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴 یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
سلام مضطرِ غریب... روزهای نیامدنت را می شمارم و رو به قبله امن یجیب می خوانم سلام مضطرِ غریب یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴 یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
...🍂 حاج حسین سیب‌سرخی ⁣یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴 یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
خدایا تو درستش کن، تو درستش کنی هیشکی نمیتونه خرابش کنه...
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس، من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😭😭 🌹 اصحاب عاشورایی امام حسین (ع) یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴 یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
. : بعضی‌ها اسم عقل و عقلانیت را که می‌آورند، منظورشان از عقلانیت ترسیدن است وقتی میگویند عاقل باشید یعنی بترسید یعنی منفعل باشید یعنی از مقابل دشمن فرار کنید اسم عقلانیت را بیاورند. ترسیدن و فرارکردن و میدان را خالی‌کردن اسمش عقلانیت نیست اسمش همان ترس و فرار و مانند اینها است. ۹۹/۷/۲۱ ارتباط تصویری با مراسم دانش‌آموختگی دانشجویان دانشگاه‌های افسری نیروهای مسلح @khamenei_ir .
دلم گله داره از این فاصله‌های بین منو تو ، حتی ازاین قاب که عکست رو جدا کرد..... دلم‌تنگِ‌حسیــن‌جان💔😭 یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴 یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
#عِشـق یعنی یک نگاه یعنی جز #حُسیـن نداری تکیه‌گاه ♥️🕊
شور..دلم تنگه بازم خواب حرم دیدم.mp3
3.92M
دلم‌تنـگه‌بازم‌خواب‌حــرم‌دیدم یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴 یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
مسافرانی که پس از 37 سال به خانه بازمی‌گردند پیکر تازه تفحص شده‌ی و (از سیرجان) پس از 37 سال به خانه بازمی‌گردد. این دو شهید که سال 1362 در منطقه به شهادت رسیدند، 24 مهر هم‌زمان با سالروز رحلت پیامبر اکرم(ص) وارد کرمان می‌شوند و پس از مراسم وداع، روز 26 مهر در سالروز شهادت امام رضا(ع) تشییع و در گلزار شهدای و در گلزار شهدای خاک‌سپاری می‌شوند.🕊🌷 یــــــــــٰازیٖــنــَـــــــــــــــــبْ🏴 یــــــــــٰاحُـسیٖــــــــــــــــنْ🏴 @Karbala_1365🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄