السلام ای صاحب دلها کجایی؟
مهدی زهرا عزیزمصطفی آقاکجایی؟
🌹 #بشارت_برای_عزاداران_حسینی
امام صادق علیه السلام فرمودند:
«آنگاه که اصحاب امام حسین علیه السلام شهید شدند و ایشان تنها ماند، فرشتگان بسوی خدا ضجّه زدند و گریه کردند و گفتند: پروردگارا با حسین علیه السلام پسر پیغمبرت، چنین رفتار کنند؟
پس خداوند نور حضرت قائم (عجّل الله فرجه) را به آن ها عرضه کرد و فرمود: «با مهدی انتقام او را میگیرم»
🔴 أیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاءَ
📚 اصول کافی ج ١ ص ٤٦٥
#سلام_آقای_من
@Karbala_1365
🍃
#سلام_آقای_من_دلتنگ_دیدارم
بیا رحمی نما بده رخ نشانم
#دلتنگتم_بابای_خوبم
❤️السلام علیک یاصاحب الزمان(ع)❤️
میگفتــ ↓
ڪسیکهدوستنداشتهباشهبیاد ڪربلا
مومننیستـــ!
علامتمومناینهڪه
هرچندوقتیڪباردلشتنگمیشه..
براۍبینالحرمین💔دلشتنگمیشه..
میگه:
نمیدونمبرایچی!ولۍدلممیخواد برم ڪربلا✨
#استادپناهیان
🍃🌺🍃
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌸🍃
✨السلام علیڪ یابقیة الله یا
اباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن
ویاشریڪ القرآن ایهاالامام
الانس والجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لولیک الفرج💕
🍃🌷🍃
#کوچه_شهید
#کوچه_بنام_شهید_بایدباقی_بماند
#یادتون_نره👆
⚡️⚡️⚡️سکوت امروز ما
فراموشی لاله ها در فرداست...
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
✍تاسف آور است:
🔻کار انسانے که
🔻برای سبکـ کردن بدنش
🔻دوساعت بر روی تردمیل مےدود
🔻اما براے سبک کردن
🔻بار گناهانش دو دقیقه
🔻در برابر پروردگار نمےایستد
🌿سحرگاه اعزام یادش بخیر
و گردان #گمنام یادش بخیر
لباسی که خاکی تر از خاک بود
ولی چون دل عاشقان پاک بود
پ.ن: این عکس در تاریخ سی و یکم شهریور سال ۱۳۵۹ اولین روز آغاز رسمی جنگ تحمیلی در محوطه سپاه بابل گرفته شده است.
این نیروها اولین گروه اعزامی رزمندگان شهرستان بابل است که قرار بود به سنندج اعزام شوند، روز اول مهر(روز دوم جنگ) به کرمانشاه رسیدند به همین علت مسیر نیروها به منطقه سرپل ذهاب تغییر و برای دفاع از این منطقه در مقابل نیروهای حزب بعث اعزام شدند.
شهدای عزیزمان را یاد کنیم با ذکر معطر #صلوات..🌹
『شـُ℘َـدٰآۍِڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🌸🌸🌸 🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾 #قسمت (۲۹) 📝 ................ علی آقا چشم دوخت در چشم ماها و گفت :
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۳۰) 📝
.................
🌾یک سری عکاسها و فیلمبردارهای لشکر آمده بودند پشت یکی از ساختمان های نیمه ویران خرمشهر و داشتند از پشت چشم های شیشه ای خودشان از غواص های خط شکن اروند عکس و فیلم یادگاری بر می داشتند. هیچ کس توجهی به آنها نداشت و حتی بعضی ها از آن ها رو میگرفتند و اخم های ترشی نشان شان می دادند.😒
علی #منطقی و امیر #طلایی و چند نفر از دیگر همین طور که لباس ها و تجهیزات بچه ها را کنترل می کردند , گاهی مزه ای می پراندند و انگشت پیروزی نشان دوربین ها می دادند و بچه ها را راهی می کردند بروند تا آخرین نمازشان را به جماعت و در پشت نیزارهای اروند , در فاصله دویست متری نقطه رهایی بخوانند.🌸🌾
✨ حکایت آن شب را باید از آسمان پرسید , یا ستارگانش , یا از اروند و نیستانش, یا از پیشانی هایی که ساعت ها روی خاک ماندند و چشم هایی که اشک ها ریختند و دل هایی که پیش قراول لشکر خودشان و لشکرهای دیگر بودند.
کریم یک دم آرام نبود . همه جا بود و هیچ جا نبود. می دوید . فقط می دوید. یا نگران لباس های بچه ها بود , یا تجهیزات شان , یا ساعت حرکت , یا خش خش بی سیم , یا آسمان , یا اروند , یا پیشانی نیرویی که هنوز نبوسیده بودش , یا استتار بچه ها....🍃
آمد پیش من و گفت : محسن جان ! به بچه ها بگو سریع بروند و سرو صورت خودشان را با گِل استتار کنند. ما فقط نیم ساعت وقت داریم .🌾
آن لحظه یکی از زیباترین لحظه های عمر من است . چون وقتی رفتم سراغ بچه ها دیدم همه شان در مدتی کمتر از آنچه که انتظارش می رفت , نه تنها خودشان را , بلکه حتی قطب نماهای فسفری و شب نمای خودشان را هم استتار کرده بودند.
هیچ نیازی به تذکرهای عملیاتی نبودو همین طور خداحافظی....
هر کس دوستی را گوشه ای گیر انداخته بود و سر به شانه اش گذاشته بود و با گریه و خنده و خیلی خودمانی فقط می گفت : شفاعتم یادت نرود. بی معرفتی نکنی یک وقت!🌸
صدای بچه ها و زمزمه های غریب شان سکوت اروند را بدجوری شکسته بود ومن بارها ترس برم داشت که نکند صدا تا آن ور آب و تا آن سنگرها رفته باشد .
برگشتم به کریم نگاه کردم تا از نگاهم بفهمد چه حسی دارم و دیدم دارد بی سیمش را می کند توی پلاستیکی تا آب نرود داخلش و دیدم که او هم دنبال من می گردد : محسن جان...طناب ها...
🌸.....
@Karbala_1365
🌸🌸🌸
🌾#غواص ها بوی نعنا می دهند🌾
#قسمت (۳۱) 📝
.................
💦تصمیم گرفته بودیم برای اینکه موج های دیوانه اروند را مهار کنیم , بچه ها را با دو رشته طناب سیاه وصل کنیم , تا هم گم نشوند هم هدایت شان راحت تر باشد. این تجربه را از عملیات های آبی قبلی داشتیم و جواب هم داده بود.
به کریم اطمینان دادم که هر #هفتادودو نفرمان , با فاصله دومتری گره های طناب , در دو ستون سی و پنج نفری آماده آماده ایم. خیالت تخت . برو به بقیه کارهات برس!(دو دسته به فرماندهی: شهیدان: امیر #طلایی و رضا #ساکی)🌷
کریم رفت به بی سیم گوش داد و برگشت گفت : پیغام آورده اند که علی آقا (شهیدعلی #چیت سازیان) و حاج ستار ( شهید ستار #ابراهیمی ) تو آبراه کناری منتظرند . انگار باهات کار دارند.
گفتم : بروم؟
گفت : با این وقت کم , نرفتی هم نرفتی.
دلم شور افتاد . آرزو کردم کاش بهم نمی گفت چی شده.😔
از یک طرف هم نگران شدم که چه کار می توانند داشته باشند ,آن هم حالا, درست در ثانیه های آخر رفتن, با آن همه تاکیدی که علی آقا داشت روی به موقع رفتن.
بعد به راه فکر کردم و دیدم آن قدری نیست که بشود سریع رفت و برگشت.
گفتم : بی خیال.
اما مگر چهره علی آقا از جلوی نظرم محو میشد. یک لحظه هم نتوانستم از فکرم بیرونش کنم. دل شوره به شَکَم انداخته بود که نکند اتفاقی , اتفاق بدی افتاده باشد.
زیر نور منورها به ساعتم نگاه کردم . ده و نیم بود. همان لحظه ای که نباید یک ثانیه پس و پیش میشد. و ما هنوز دویست متر از جایی که بودیم تا نقطه رهایی فاصله داشتیم .
دستور حرکت دادم و نگاهم چرخید طرف ساختمان ها و اسکله ای که علی آقا باید آنجا می بود و به خودم گفتم : تورا بخدا , تورا به علی قسم بیا, علی!😔
دستی به شانه ام خورد و صدایی گفت : کجایی , بابا؟ کشتی هات مگر غرق شده, مشتی؟
علی بود , ولی نه آنی که من چشمم دنبالش می گشت , #منطقی.
آرام و با نیشخند گفت : چیزی جا گذاشته ای؟ یا خودش می آید یا نامه اش.
گفتم : پی علی آقا بودم . حیف که وقت نیست.
گفت : تو جان بخواه , حاجی جان, تا چاکرت علی دل و قلوه اش را برات سفره کند.
هان آهان. این هم علی آقاجانت . آن جاست , ته صف , پیش بچه ها.
گفتم : کو؟؟؟😳
گفت : آن جا ببین!☺️
#ادامه_دارد.....
🌸.....
@Karbala_1365