✅پروفسور کریستین بونو #رهیافته فرانسوی در برنامه شوکران به این پرسش که آیا امروز نباید بگوییم که دیگر فلسفه #عدالت به بنبست رسیده و مرگ عدالت را اعلام کنیم، گفت: مرگ عدالت یعنی مرگ #امید. تنها چیزی که به نظرم میرسد مربوط به همان آخرین وصیت امیرالمومنین(ع) است که میفرمود #امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر را ترک نکنید که آنوقت بدترین شما بر شما تسلط پیدا میکنند و دعا میکنید و مستجاب نمیشود. یک چیز منطقی است که #امیرالمومنین میگوید. اگر شما کاری عقلانی نکنید و بهاصطلاح خودتان را در چاه میاندازید، بر خدا واجب نیست که شما را از چاه بیرون بیاورد. ما امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردیم و در یک چاه افتادهایم. دعا کنیم یعنی چه؟ یعنی هنوز #انتظار داریم که خدایا بیا و من را نجات بده.
🌐 @rahyafte_com
http://eitaa.com/joinchat/1262878722Ca4d1d06c35
کلاس چرا حجاب؟👆
#سید_بحر_العلوم صبحها در بحث و تدریس و قضاوت بین مردم و شبها را در مطالعه و تحقیق میگذراند، بسیار دیده شد كه نیمه شب از نجف تا كوفه پیاده رفت تا در مسجد كوفه باشد و پس از نماز صبح به نجف بازمیگشت و قبل از هر كار به حرم مطهر جد بزرگوارش #امیرالمومنین علیهالسلام مشرف میشد.🕌
همواره در حال تفكر و اندیشیدن بود، اگر سخنی میگفت با ذكر خدا همراه بود. دریای علمش میخواندند اما متواضع بود و فروتن و آن قدر کریم بود که شهره بود به بخشش و بزرگواری. مانند جدش امیرالمومنین نیمه های شب به خانه مستمندان میرفت و در تاریکی شب به بینوایان کمک میکرد.🌙⭐️
تالیفات زیادی داشت و شاگردانش دانشمندانی نامدار بودند. خدمات عمرانی و اجتماعی مهمی در نجف و مسجد کوفه و سهله و کربلا انجام داد.
او بارها خدمت امام زمان علیه السلام رسید. در مسجد سهله، در سامرا امام زمانش را زیارت کرد و در سرداب مطهر با ایشان سخن گفت.
روزی پیشکارش از تنگدستى به او شکایت کرد و گفت که نباید همهی سرمایهها را خرج مستمندان کنی! همان زمان، در به صدا آمد و سید بحرالعلوم خودش را با شتاب به در رساند، شخصی بزرگوار وارد خانه شد و در اتاق سید نشست . سید در نهایت فروتنى و ادب دم در نشست. وقتی مهمان که ساعتى با سید سخن گفته بود قصد ترک خانه را کرد، سید برخاست و دستش را بوسید و او را بر مرکبش سوار کرد. مهمان رفت و بحرالعلوم با چهرهی دگرگون، حوالهاى به پیشکارش داد و گفت: این حوالهاى است براى مرد صرافى که در بازار صفا است، نزد او برو و هر چه داد، بگیر؛
پیشکار حواله را گرفت و آن را نزد همان مرد که سید سفارش کرده بود برد. وقتی مرد حواله را دید آن را بوسید و با چند باربر، پول زیادی را به منزل سید فرستاد. پیشکار که کنجکاو شده بود دوباره نزد صراف رفت تا او را بشناسد. اما هر چه بازار صفا را گشت اثری از صراف و دکانش ندید و وقتی به خانه بازگشت، سید از پیشکار پرسید: تو برای پیدا کردن صراف به بازار رفته بودی و او را نیافتی؟ پیشکار پاسخ مثبت داد و سید بحرالعلوم در حالی که اشک میریخت گفت:
تو غافلی که ما صاحب داریم و امام زمان ما را در تنگنا و گرفتاری رها نمی کند..
کلاس چرا حجاب
🌺 eitaa.com/Kelasecherahejab