سحرِنوزدهم،بیپِـــدریبَددَردیست
دَمِزِینبشُدهبازممَکُنایصبحطُلوع
#شهادت_امام_علی
#مکنایصبحطلوع
- چه شده ؟! چرا انقدر بیتابی ؟
+ خالد ، تو حارث را میشناسی ؟
- کدام حارث ؟!
+ حارث ابنِ سجیه !
- حارث بن سجیه .. نمیشناسم ، کیست ؟
+ حارث ، همانیست که بساطِ شرابش هرشب بپا بود .همانیست که بر صورتِ علی در جنگ آب دهان انداخت. حارث همانیست که به شانه ی علی ضربه ای وارد کرد که تا همیشه زخمش باقی ماند
خالد !
او همانیست که سی سال پیش برای سوزاندنِ دربِ خانه ی علی هیزم آورد و در میان ناله ی فاطمه قهقه میزد !
- نمیفهمم ، از این دست دشمنانِ علی کم نیستند !
چه چیز تو را چنین بیتاب کرده ربیع ؟!
+ تو هیچ میدانستی علی در مقابلِ این همه نیشی که حارث به او زد چه کرد ؟
- چه کرد ؟
+ خودم با چشم های خودم دیدم خالد !
تا همین چند روز پیش که آخرین روزهای عمرش بود ، هرگاه حارث را میدید ، به رویش لبخند می زد و میگفت سلام حارث ! حارث نیز با خشونت به او می نگریست و میگفت تو اسمِ مرا از کجا میدانی ؟!
- و علی چه می گفت ؟
+ می گفت ، من نام تمام کسانی که با حُب به علی بمیرند را می دانم !
- حارث مگر محبِّ علی بود ؟!
حارث که اگر زورش می رسید علی را در دم میکشت !
+ من هم همین را می گفتم ، هرگاه میدیدم علی چنین می کند، با خود می گفتم علی هم گاهی حرف هایی میزند که آدم شاخ در میاورد !
اما .. باورت نمی شود خالد ..
- حرف بزن دیگر! چه بر سرِ حارث آمد ؟!
+ حارث وقتی فهمید ابنِ ملجم فرقِ علی را با ضربتِ شمشیر شکافته ، سرگردان در کوچه های کوفه به دنبالِ کسی می گشت که جانش را بگیرد ، گویی از این زندگی خسته شده بود .. اما هیچ کس قبول نکرد .
- و بعد ؟
+ رفت به خانه ی علی ، همین چند روزی که علی در بستر بود ... راهش ندادند اما علی گفت بگویید داخل بیاید .. حارث داخل رفت نمیدانم بین او و علی چه گذشت ..
فقط دیدم وقتی حارث بیرون آمد دیگر آن حارث نبود ! سجده می کرد و توبه می کرد ، ناله می زد و اشک می ریخت ... باید میدیدی خالد ...
- علی از کجا میدانست حارث با حب به او میمیرد !
+ من نمیدانم خالد !
فقط میدانم علی را دیر شناختم ..
- ربیع .. می گویند ابنِ ملجم وقتی علی داشت نماز صبح میخواند ، به فرق سرش ضربه زده .. ربیع ، مگر علی نماز هم می خواند ؟!
+ چه می گویی خالد! من می گویم علی از سی ، چهل سال بعدِ حارث خبر داشت !
غیر از این است که با خدایش سَر و سِری دارد ؟!
کم خودت را گول بزن ! وای بر ما .. چه کردیم با علی ...
- چه کردیم با علی ؟! درست است که مقابل دشمنانش در نیامدیم ، اما به روی او شمشیر هم نکشیدیم !
+ آری .. سکوت کردیم .. و این از شمشیر کشیدن بر علی هم بدتر است !
- کاش علی را زودتر میشناختیم ...
#شهادت_امام_علی
اگر میخوای بدونی چقدر مولامون مظلوم بوده وصیتشون در لحظات آخر به امام حسن رو ببینید...
حسنجان؛ بدنم را شبانه غسل بده و به خاک بسپار... مبادا کسی از محل دفن من آگاه شود...که اگر خوارج محل قبر من را بدانند؛ قبر را میشکافند و بدنم را به آتش میکشند...
این علی امشب راحت شد...
#شهادت_امام_علی
❗️لطفا با حال مناسب بخوانید ❗
وقت مرور خاطرات است
وقتی از خانه به مسجد میرود ..
خاطرهی شبی که
از مسجد که به خانهاش ریختند !
وقت مرور خاطرات است..
وقتی میخ پاپیچِ عبایش میشود
خاطرهای شبی که بر اثر میخ ..
کار بیخ پیدا کرد..
میخ کارش همین است اصلا..
خاطراتش حتی قلب را سوراخ میکند
وقت مرور خاطرات است
وقتی تکیه میدهد به در ..
وقتی درد کشید پای در ... مادر !
وقت مرور خاطرات است
وقتی از پیچ کوچهای تنگ رد میشود..
رد میشود از نظرش
خاطرهی عصری کبود ..
بیا فکر کنیم ...
خاطرهای ندارد از کوچه اصلا !
وقت مرور خاطرات است
وقتی جلوی مسجد میایستد ..
وقتی خبر آوردند از خانه ...
جلوی مسجد زمین خورد و دوید ..
وقت مرور خاطرات است ..
اذان را که میگوید ..
وقتی قامت به نماز میبندد
خاطرهی آن نماز چند نفره ..
مزیّن به هقهقِ خفه شده در گلو ..
وقت مرور خاطرات است ..
گاهِ سجده .. وقتی ملائکه صدا میزنند:
تهدمت والله ارکان الهدی..
منهدةالرکن قلبی که
شکست زیر پای چهل نفر !
آن شب هم احتمالا ملائکه صدا میزدند :
تَهدَّمَتْ واللهِ أركانُ قَلبِه ..
وقت مرور خاطرات است ..
به زمین میافتد ...
به زمین افتاد ..
جان میدهد ؟! نه ..
جان داده بود قبلاً
جایی میان همان خاطرهها ..
علی … راح !
و بیچاره … ما !
#شهادت_امام_علی