ı ̶̶͢❴̶͞͞꙱_ᗷᗴᕼᑎᘜᘔ_❵̶͞⎛̶͟🍓̶͟͞⎠჻:
#پارت64
دو هفته ای آنجا ماندم و بعد تصمیم گرفتم به اهواز برگردم.
همچنان مخالفت های خانواده مغزم را اره میکرد. صدای مامان همینطور در گوشم بود:
_ای خدا منو بکش از دست این دختر! رسوووول تو یه چیزی بهش بگو.
_بسه دیگه طوبا.
به سمت من امد و با ارامشی که همیشه در چهره داشت گفت:
_هر جور خودت راحتی. ولی اگه اینجا بمونی برات بهتره لیلی...
_نمیتونم بابا... میخوام تو خونه ی خودم باشم.
_باشه... ولی، ولی من نوه مو سالم و تپل مپل میخوام. فهمیدی؟
در اوج خستگی لبخندی زدم و گفتم:
_چشم...فقط به علی چیزی نگید. میشناسینش که بفهمه نمیزاره برم.
خودم فردا صبح با اتوبوسا میرم.
همانطور که به سمت اتاق میرفت گفت:
_مگه من مردم که تو با اتوبوسا بری. فردا صبح زود خودم میبرمت.
چادر سرم کردمو رفتم تا سری به خاله مریم که اصلا حال خوبی نداشت بزنم
و اما خانم جون برعکس همه، مانند من به برگشتن محمدحسین امید داشت.
در حال گفتن سفارشات بارداری بود و زینب هم مینوشت:
_بنویس گل محمدی حتما تو خوروشت استفاده شه... اها دمنوش گیاهی با...
بعد تمام شدن سفارشات رو به زینب گفت:
_دستت دردنکنه... پاشو برو ببین حال مامانت بهتره یانه.
زینب که رفت روبه من لبخندی زد. دست هایش را باز کرد و گفت:
_بیا مادر...
خود به اغوشش رساندم و سرم را روی سینه اش گذاشتم. بی صدا اشک میریختم و هیچ نمیگفتم...
_نبینم به خودت سخت بگزرونی... تو باید یادگاری محمد و سالم بدنیا بیاری.
میگزره این سختیا... محمد برمیگرده...
تو فقط به فکر بچت باش... قربونت برم محمدحسین اینجوری نمیزاره بره...
در خانه حس خفگی بهم دست میداد.
به حیاط رفتم و روی تخت نشستم.
لحظه ای گذشت..
امیر حسین امد و کنارم نشست. نگاهش کردم. لبخندی زدم و گفتم:
_نیلوفر خوبه؟
هنگ نگاهم کرد و گفت:
_خوبه. شما خوبی؟ خوشگل عمو خوبه؟
_ما خوبیم. بیینم تو چته؟ چرا بغض کردی؟
مکثی کرد. دستی به ته ریشش کشید و با اخم های در هم رفته اش کلافه گفت:
_لیلی چرا میریزی تو خودت؟
_چیو میریزم تو خودم؟ مگه اتفاقی افتاده؟ ببین منو امیر حسین داداشت برمیگرده... بخدا برمیگرده!
بغضش را قورت داد و گفت:
_میدونم...
_پس تو دیگه اینطوری نباش. به مامان و بابا دلگرمی بده. ارومشون کن.
_نرو اهواز... اینجا بمون حداقل ما حواسمون بهت باشه.
_نمیتونم. باید برگردم خونه ی خودم.
نفس عمیقی کشید و گفت:
_پس اگه چیزی خواستی فقط یه زنگ بهم بزن. باشه؟
لبخندی زدمو گفتم:
_باشه...