[محکم در آغوشم بگیر]
📙معرفی کتاب👇
این کتاب به ۳ بخش تقسیم شده است:
بخش اول به ماهیت #عشق میپردازد و توضیح میدهد که چه میشود که ما به رغم پیوند عمیقی که با دیگری برقرار میکنیم و با تمام خوشنیتی و تفکرات مثبت به سمت از دست دادن عشقمان پیش میرویم.
بخش دوم کتاب بسیار سرراست است. در این بخش جانسون هفت مکالمه را معرفی کرده است که لحظههای سرنوشتساز یک رابطه عاشقانه را میسازند.
بخش سوم و انتهایی کتاب نیز قدرت عشق را خطاب قرار میدهد. عشق توانایی بزرگی برای کمک به درمان زخمهای روحی ویرانگر است که زندگی گاهی به ما میزند.
این کتاب برای کسانی است که میخواهند #ارتباط معنیدار و سازندهای را با #همسر خود برقرار کنند؛ زوجهایی که میخواهند رابطهی هماهنگ و سازگاری داشته باشند و دوباره محکمتر از قبل به هم بپیوندند.
#محکم_در_آغوش_بگیر
📚 @ketab_Et
🌾 #رمان_واقعی_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #پنجاه
زمان به سرعت برق و باد سپری شد …لحظات برگشت🇩🇪 به زحمت خودم رو کنترل کردم …
نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم …
نمی خواستم مایه درد و رنجش
بشم …😣
هواپیما که بلند شد …🛫
مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم …😭
حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد …
ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود … حالتش با من عادی شده بود …حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم …
هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید …
اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد … نه فقط با من … با همه عوض می شد …😟
مثل همیشه دقیق … اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود …ادب … احترام … ظرافت کلام و برخورد …
هر روز با روز قبل فرق داشت …😟
یه مدت که گذشت …
حتی #نگاهش رو هم کنترل می کرد…دیگه به شخصی زل نمی زد … در حالی که هنوز جسور و محکم بود …
اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد …
رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن …
بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود … که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود …
در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم …😟
شیفتم تموم شد …
لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم 📲زنگ زد …
– سلام خانم حسینی … امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ … می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم …
وقتی رسیدم …
از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید … نشست …
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد …
– خانم حسینی … می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم … اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم…و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم …😊🙈
این بار مکث کوتاه تری کرد …
– البته امیدوارم … اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید …مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید …☺️
مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم …حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم… 😊🙈
اما فاصله ما … فاصله زمین و آسمان بود … 😕
و من در تصمیمم مصمم … و من هر بار، خیلی محکم و جدی … و بدون پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم … اما حالا…🙈
به زحمت ذهنم رو جمع کردم …
– بعد از حرف هایی که اون روز زدیم …فکر می کردم …
دیگه صدام در نیومد …
– نمی تونم بگم … حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم … حرف های شما از یک طرف …
و علاقه من از طرف دیگه … داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد …تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت … گاهی به شدت از شما متنفر می شدم …
و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم … خودم رو لعنت می کردم …
اما #اراده_خدا به سمت دیگه ای بود …
همون حرف ها و شخصیت شما … و گاهی این تنفر … باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم …
اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش … شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم … نمی تونستم حتی یه لحظه بهش فکر نکنم …
دستش رو آورد بالا، توی صورتش … و مکث کرد …
– من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم … و این … نتیجه اون تحقیقات شد … من سعی کردم #خودم_رو_باتوجه_به_دستورات_اسلام_تصحیح_کنم … و امروز … پیشنهاد من، نه مثل گذشته … 👈که به رسم اسلام …از شما خواستگاری می کنم …😊
هر چند روز #اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم … حق با شما بود … و من با یک #هوس و #حس_کنجکاوی نسبت به شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم …
اما احساس #امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست…#عشق، #تفکر و #احترام من نسبت به شما و شخصیت شما … من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم …
و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم …در کنار تمام #اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم …
و شما #صبورانه برخورد کردید … من هرگز نباید به #پدرتون اهانت می کردم …😊
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
📚 @ketab_Et
📚#معرفی_کتاب
🌟دیدم که جانم می رود🌟
✍به قلم:حمید داود آبادی
💠📚💠📚💠📚💠📚💠📚
♥️ #عشق، یعنی مخلص خالص بودن یعنی رفیق. و ما از رفاقت چی میدونیم... حکایت عاشقی به سبک نور
🌟ناگفتههایی از شهید مصطفی کاظم زاده به روایت دوست و همرزمش، حمید داوود آبادی
📚 این اثر جذاب، تنها گوشهای از زندگی واعتقادات شهدای جوان وعزیزیه که ما در راه حفظ میهنمون، دادیم وچقدر آقا مصطفیها هست که ما باید درموردشون بدونیم. در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن، من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود
💠📚💠📚💠📚💠📚💠📚💠
💠دسترسی مستقیم به کتاب😍👇👇👇
★᭄ꦿ↬ @yaa_zahraa18📲
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
📚 @ketab_Et
📚#معرفی_کتاب
🌟عنوان:آخرین فرصت🌟
✍به قلم:سمیرا اکبری
🖨ناشر: به نشر
📓قالب کتاب:خاطرات
📖تعداد صفحات:
💠📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
کتاب آخرین فرصت؛ روایت زندگی شهید علی کسایی است این اثر داستانی عمیق و انسانمحور از زندگی شهید علی کسایی، مربی و مسئول عقیدتی سیاسی مرکز پیاده ارتش شیراز، را روایت میکند.
نویسنده با انجام ماهها مصاحبه با
همسر شهید به بررسی زندگی سراسر #عشق و ایمان این زوج میپردازد.. داستان با یک خواب عجیب از دختر دوم خانواده قافلانکوهی، رفعت، آغاز میشود و به مراسم خواستگاری و ازدواج شهید علی کسایی ادامه مییابد..
💠📓💠📓💠📓💠📓💠📓💠
💠دسترسی به کتاب ازطریق👇
@ketabkhon78
📚 @ketab_Et
📚#معرفی_کتاب 📚
🌟عنوان:آن دختر یهودی🌟
✍🏻به قلم:خوله حمدی
🖨ناشر:کتابستان
📓قالب کتاب:رمان
📖تعداد صفحات:۳۸۲
📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓
کتاب مقابل #رمانی با ادبیات زیبای عرب است که شخصیت اصلی آن دختری از خانوادهای یهودی است و ماجرا با خاطرات مسلمانی او رقم می خورد، با مبارزه اوج میگیرد و #عشق زیبایی مییابد..🕊🌼
تصویری شفاف از سبک زندگی مردم لبنان و زندگی مسالمتآمیز ادیان مختلف در آن، که با رخنههای اسرائیل رنگ آتش و خون میگیرد و مقاومت معنایی پر رنگتر مییابد..
📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓
دسترسی به کتاب🌱👇
@ketabkhon78
┅┅┅❅🌱📙❅┅┅┅
📚 @ketab_Et