eitaa logo
مجله کتاب زندگی
27 دنبال‌کننده
330 عکس
96 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞گاهی در زندگی فقط تغییر یک زاویه دید به موضوع؛ فاصله‌ها را به عشق تبدیل می‌کند... #یک_لحظه_تامل @Ketab_Zendegi
💥حکایتی خواندنی از ملانصرالدین در نزدیکی ده ملا نصرالدین مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی ! ملا قبول کرد. ▪️شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید. گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ ملا گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی ! ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. ▪️دوستان یکی یکی آمدند، اما نشانی از ناهار نبود ! گفتند: ملا، انگار نهاری در کار نیست ! ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده، دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود ! ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم ! دوستان به آشپزخانه رفتند ببینند چگونه آب به جوش نمی آید ! دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده ! ! گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند ! ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند ! ؟ شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود ! ! ! نکته: 💡با همان متری که دیگران را اندازه گیری می کنیم اندازه گیری می شویم...!!! @Ketab_Zendegi
✔️✔️از ناشکرى هایم خجالت کشیدم وقتی دیدم پسری پا نداشت امابادست‌هایش خدا را شکر ‌میکرد و میگفت «خدایاممنونم که من را در مقامی آفریدی که هر کس مرا می‌ببیند، تو را شکر میکند.» گاهی وقتا همین آدمای به ظاهر کم توان کاری میکنن که از پس هیچ تندرست و پهلوانی برنمیاد چرا؟ چون ننشستن به نیمه ی خالی لیوانشون نگاه کنن خودشونو بااااور داشتن پس بهترش اینه که شکرگزار باشیم و پرتلاش🙏 #تصویر_زندگی @Ketab_Zendegi
هرکی میخواد سر یکی دیگه خالی کنه #یک_لحظه_تامل @Ketab_Zendegi
🌀 مهدی باکِری در عملیات بَدر قرار بود از دجله بگذرند و بزرگراه بغداد-بصره را قطع کنند تا بصره محاصره شود. از دجله گذشتند، روی جاده هم مستقر شدند؛ اما ناگهان درهای دوزخ گشوده شد. ▪️لشکر خط‌شکن، بچه‌های مهدی باکری بودند، لشکر سی ویکم عاشورا. خط را شکستند، خودشان را به بزرگراه رساندند اما بقیۀ واحد‌های عملیاتی نتوانستند به آنها بپیوندند. ارتش لعنتی عراق با انبوه تانک‌ها و بمباران شیمیایی بر سر بچه‌های باکری آوار شد. ✅ اگر چیزی به نام "حماسه" وجود داشته باشد، اگر برای "تراژدی" معادلی در جهانِ واقع بشود یافت، آن چند روز آخر مهدی باکری‌ست. با چنگ و دندان می‌جنگید که عقب نرود. ساده نیست برای پیشروی پا روی پیکر آدم‌هایی بگذاری که هرکدام گوشۀ قلبت بودند و بعد به تو بگویند برگرد،ببخشید،نشد. مصطفی موسوی میگفت یادم هست آخرین باری که به او گفتم «برگرد عقب» به ترکی گفت: اصغر گدیب، علی گدیب، اوشاخلار هامسی گدیب، داهی منه نمنه گالیب، نیه گلیم؟ می‌گفت: «اصغر رفته، علی رفته، بچه‌ها همه‌شون رفتن، دیگه برای من چی مونده، برای چی برگردم؟». ؛🌾 ✅ واقعا هم برنگشت. تیر به پیشانیش خورد، تن نیمه جانش را در قایقی گذاشتند، قایق را رها کردند روی دجله تا به جبهۀ خودی برسد. بعثی‌ها، قایق را با آرپی‌جی زدند، پیکرش هم هرگز پیدا نشد. ماند پیش اصغر، ماند پیش علی، ماند پیش بچه‌های عاشورایی لشکر سی و یکم آذربایجان. @Ketab_Zendegi
این قسمت: شب یلدا... پدر کارگر.... قیمت آجیل.... شرمندگی پدر .. 💡مجله کتاب زندگی👇 http://eitaa.com/joinchat/3679191054C61d65e7383
✅ نمی دانم را یاد بگیریم! ▪️ روزی امتحان جامعه شناسی ملل داشتیم. استاد سر کلاس آمد و میدانستیم که 10 سئوال از تاریخ کشورها خواهد داد. دکتر بنی احمد فقط 1 سئوال داد و رفت: مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟ ▪️ از هر که پرسیدم نمیدانست. تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود اما براستی کسی نمیدانست. همه 2 ساعت نوشتیم از صفات برجسته این مادر؛ از شمشیرزنیش، از آشپزی برای سربازان، از برپا کردن خیمه ها در جنگ، از عبادتهایش و … استاد بعد 2 ساعت آمد و ورقه ها را جمع کرد و رفت. ▪️ 14 تیر 1354 برای جواب آزمون امتحان تاریخ ملل رفتیم. در تابلو مقابل اسامی همه با خط درشت نوشته شده بود مردود! برای اعتراض به ورقه به سالن دانشسرا رفتیم. استاد آمد گفت کسی اعتراض دارد؟ همه گفتیم آری! گفت خوب پاسخ صحیح را چرا ننوشتید؟! پرسیدیم پاسخ صحیح چه بود استاد؟ گفت: در هیچ کتاب تاریخی نامی از مادر یعقوب لیث صفار برده نشده، پاسخ صحیح "نمیدانم" بود. همه 5 صفحه نوشته بودید اما کسی شهامت نداشت بنویسد "نمیدانم"! ملتی که همه چیز میداند ناآگاه است. بروید با کلمه زیبای نمیدانم آشنا شوید، زیرا فردا روز گرفتار نادانی خود خواهید شد… ما گرفتار نادانی خود شدیم… @Ketab_Zendegi
💥این تصویر جالب بیانگر الگوی انتقال فشار در حل مساله است Shifting The Burden در تفکر سیستمی الگویی به نام انتقال فشار وجود دارد که در آن وجود یک مساله با بروز علائمی خود را نشان می دهد، ولی با توجه به اینکه توجه به مساله اصلی سخت است به راه حل های مقطعی و مسکن وار رجوع می کنیم و یا همان "انتقال مسئولیت و فشار" را انجام می دهیم که مساله اصلی را دست نخورده باقی می گذارد و مشکلات را بیشتر می کند. 💡مساله مهم کسری بودجه دولت را در نظر بگیرید و دولتی که نمی تواند راهکارهای دشوار محدود نمودن هزینه هایش را در حد همان درآمد نفت و درآمد مالیاتی اش محقق کند به خلق پول بدون پشتوانه متوسل می شود. با گذشت زمان تورم شکل می گیرید و مزمن و عادی می شود و این دولت باز هم با اقدام پوپولیستی برای کمک به مردم به یارانه و کمک های مستقیم و ... رجوع می کند، یعنی خلق پول بیشتر و کسری بودجه بیشتر. #یک_فنجان_تفکر ☕️ @Ketab_Zendegi
فرشته از شیطان پرسید: قویترین سلاح تو برای فریفتن انسانها چیست؟ شیطان گفت: به آنها میگویم «هنوز فرصت هست». شیطان پرسید: قدرتمندترین سلاح تو برای امید بخشیدن به انسانها چیست؟ فرشته گفت: به آنها میگویم «هنوز فرصت هست» ✏️ محمدرضا شعبانعلی @Ketab_Zendegi
بسیاری از مردم به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند. من هم به آن ایمان دارم ولی چیز دیگری هم هست که به آن معتقدم: زندگی پیش از مرگ @Ketab_Zendegi
✅ غمها مال شما ایرانی ها وشادی ها مال ما لبنانی ها
مجله کتاب زندگی
✅ غمها مال شما ایرانی ها وشادی ها مال ما لبنانی ها
✅ غمها مال شما ایرانی ها وشادی ها مال ما لبنانی ها ▪️ دوستمون جناب حجه الاسلام والمسلمین باقری معاون پارلمانی اقای یونسی وزیر اطلاعات دولت اصلاحات تعریف کرد بنا به ماموریتی چندین سال در لبنان فعالیت داشتم وبا عماد مغنیه مانوس بودم شهید عماد مغنیه بارها این جمله رو تکرار میکرد "خدا وقت تقسیم شادی وغم ، شادیها را به ما لبنانی ها داد وغمها را به شما ایرانی ها ومیگفت ما لبنانیها برای 14 معصوم فقط شب شهادت شان عزا داری میکنیم ومابقی سال را به مناسبتی جشن وشادی بر پا میکنیم اما شما ایرانی ها 14 روز رو به مناسبت ولادت اهل بیت شاد هستید وباقی ایام به بهانه ای مجلس عزا وحزن بر پا میکنید" ▪️ خاطره دوم سال 1391 با پدرم مرحوم ایت الله محی الدین حائری شیرازی لبنان بودیم پدر مدعو شیعیان جنوب لبنان بودند ایام ماه مبارک رمضان بود . در لبنان افطار در مساجد داده میشود دم درب سینی های پر از لقمه های نان وگوشت چرخی است نان های نسبتا کوچک انباشته از گوشت . برای نماز در مساجد شیعیان در بیروت حاضر میشدیم روز سوم پدر نزدیک درب ورودی مسجد نشست تا خروج تمام نماز گزاران وقتی بازمیگشتیم گفتند با دقت شمردم بیش از نود درصد نماز گزاران سن شان زیر30 سال بود( مساجد شیعیان هم بزرگ ساخته شده ، مجتمع گفته میشود چندین طبقه است با سالنهای متنوع ورزشی ومراسم جشن ،شبستان وقت نماز کاملا پر میشد) با پدر گفتگو میکردیم چرا مساجد ما شده مساجد پیرمردها ومساجد انها مساجد جوانها بنده البته اقلیت بودن شیعیان و وحاکم نبودنشان را موثر میدانستم چه اقلیت به سمت انسجام میرود و قدرت رسمی که دستت نباشد منتقد میشوی نه مورد سوال واعتراض وهر چه منتقد بودن موجب همگرایی است مورد انتقاد بودن موجب واگرایی پدر اما دلیل را در اسلام خالص وبی پیرایه وخرافه ای میدید انها دریافت کرده ، اسلامی که نسل به نسل از علماء جبل عامل تا ابوذر غفاری که گفته میشود منشا تشیع در لبنان است به انها رسیده است اسلامی که کمتر دستکاری شده اما هر چه باشد انسان از غم گریزان است وبه شادی متمایل خصوصا جوانان 🔰شهاب الدین حائری شیرازی @Ketab_Zendegi
خوش آن زمان که نکویان کنند غارت ِ شهر مرا تُو گیری و گویی که این اسیرِ من است #شهیدی_قمی #شعر_زندگی @Ketab_Zendegi
🔳⭕️داستان های مدیریتی (بهای انتخابها) ⭕️▪️یک غذا خوری بین راهی بر سر در ورودی اش با خط درشت نوشته بود : 🍛شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آنرا از نوه ی شما دریافت ‌خواهیم کرد! 🚗راننده ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فورا پارک کرد و وارد رستوران شد و ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد. 〰بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود. 📃ولی دید پیش خدمت با صورت حسابی بلند و بالا جلویش سبز شده است .. با تعجب پرسید: مگر شما ننوشته اید پو ل غذا را از نوه ی من خواهید گرفت؟ 👈پیش خدمت با خنده جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت ولی این صورت حساب مربوط به پدر بزرگ مرحوم شماست! ⭕️▪️نتيجه گیری راهبردی: اين داستان حقيقتی را در قالب طنز بيان می دارد که کاملا مصداق دارد. ممکن است ما کارهایی را انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند! 👌انتخاب ها را جدی بگیریم, ما در قبال آیندگان مسئولیم... #یک_فنجان_تفکر ☕️ @Ketab_Zendegi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ کلیپ ویدئویی بسیار زیبا از آیت الله حائری شیرازی (ره) 🎥 @Ketab_Zendegi
✔️✔️دختر فداکار بالاخره ایستاد 🔹"هانیه یزدان‌شناس"، دختر سرپل‌ذهابی که در جریان زلزله سال گذشته به هنگام نجات خواهرش به دلیل ریزش آوار دچار ضایعه نخاعی و از کار افتادن هر دو پا شده بود، پس از گذراندن بخشی از روند درمان و بازتوانی در تهران و بهره گیری از آخرین دستاوردهای پزشکی در معالجه‌اش، با پای خود به کرمانشاه بازگشت. #داستان_زندگی @Ketab_Zendegi
▪️مهربانی جاریست! در جریان بازی روز گذشته سردار بوکان و خوشه طلایی ساوه در رقابت‌های لیگ ۲ کشور، مامور نیروی انتظامی با چترش مانع از خیس شدن توپ‌جمع‌کن‌های ورزشگاه شد... @Ketab_Zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ دوربین‌مخفی: درخواست عجیب یه مادربزرگ از مردم در پارک! 😉 ‌ 🍉 واکنش‌های غیرمنتظره مردم رو ببینید! 🎥 @Ketab_Zendegi
✅ مادربزرگ 🔹پیغام گیر تلفن مادربزرگ و پدربزرگ ها ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید: اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید. اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید. اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم؛ شماره 6 را فشار دهید. اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم؛ شماره 7 را فشار دهید. اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید. اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید. اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید ، بگویید ، ما داریم گوش می کنیم … @Ketab_Zendegi
✅ ۲۷ آذر ۱۳۹۷ مراسم بزرگداشت استاد محمدعلی موحد در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد. هیچ تجلیلی فی‌نفسه بر موحد نمی‌افزاید اما به حکم مادح خورشید مداح خود است، شعور و بینش برگزارکنندگان این مجلس گرامی را نشان می‌دهد. ایرنا عکسی شگفت از استاد شفیعی‌کدکنی منتشر کرده است. شفیعی بر درگاه تالار فردوسی روی زمین نشست تا درمراسم تجلیل استاد موحد شرکت کرده باشد. 🔵 از استاد شفیعی شنیده بودم که استاد موحد یکی از ده دانه‌درشت فرهنگ ایران معاصر است. ایشان بر پیشانی یک مقاله خود که به موحد تقدیم کرده نوشت: شادی شیخی که خانقاه ندارد. از دکتر موحد شنیدم که گفت شفیعی در کار خود نظیر ندارد. گفت بسیار شادم که شفیعی‌کدکنی گفته من اگر وزیر بودم مقاله «بازخوانی پرونده اتحاد اسلام نادر» تو را در کتابهای درسی می‌گذاشتم تا همه فرزندان ایران آن را بخوانند. 🔵 مولانا می‌فرمود متحد جانهای مردان خداست. زیرا بزرگی خود را در کوچک‌داشت دیگری نمی‌بینند. آنقدر بزرگ هستند که بزرگی دیگران را مایه کوچکی خود نمی‌دانند. #تصویر_زندگی @Ketab_Zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺فیلم کوتاه 👞کفش های من در زندگی، همواره خدا را شکر کرده ام که همه دعاهایم را مستجاب نکرده است.. 🎥 @Ketab_Zendegi
حدود يک‌سال پيش شركت airbnb (بزرگترين شرکت كسب و كار توريستی) اين عكس رو در صفحه اينستاگرامش با این توضیح منتشر كرد: « اگر پاريس شهر عشق باشد، ايران كشور عشق است » #یک_جرعه_عشق @Ketab_Zendegi
✅ صد تومان کم است! ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻔﯿﻌﯽ ﮐﺪﮐﻨﯽ؛ ▪️ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﻋﯿﺪ ﺑﻮﺩ، ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﻌﻠﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺣﻘﻮﻗﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺻﺒﺢ ﺑﻮﺩ، ﺭﻓﺘﻢ ﺁﺏ ﺍﻧﺒﺎﺭ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮﻭﻑ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺁﺏ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ. ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻔﯿﻒ ﻫﻖ ﻫﻖ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻡ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﭘﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ، ﺻﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ... (ﺍﺳﺘﺎﺩﮐﺪ ﮐﻨﯽ ﺣﺎﻻ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...) ▪️ﭘﺪﺭﻡ ﺑﻮﺩ، ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ! ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ، ﺧﺪﺍ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻣﺎ ﭘﯿﺶ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮐﻮﭼﮏ ﺷﻮﯾﻢ! ﻓﻮﻗﺶ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺪﯼ ﻧﻤﯽﺩﻫﯿﻢ... ﺍﻣﺎ ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ: ﺧﺎﻧﻢ! ﻧﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ، ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ... ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﻟﯿﻞ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﭙﺮﺳﻢ، ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻢ، 100 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﮐﻞ ﭘﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ( ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﻌﻠﻤﯽ ) ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ. ﺭﻭﯼ ﮔﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺧﻢ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮔﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﺭﺍﻋﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﻮﺩ، ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ. ▪️ﺁﻥ ﺳﺎﻝ، ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻡ ﺍﺯﺗﻬﺮﺍﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻣﺸﻬﺪ، ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﺪ ﻭ ﻧﯿﻢ ﻗﺪﺷﺎﻥ... ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻧﻮﻩ ﻫﺎ 10 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻋﯿﺪﯼ ﺩﺍﺩ؛ 10 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻋﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺍﺩ. 🔵 ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﺑﻮﺩ، ﭼﻬﺎﺭﺩﻫﻢ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ، ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ، ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮ ﺑﺎ ﮐﺮﻭﺍﺕ ﻧﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻗﺶ؛ ﺭﻓﺘﻢ، ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﯼ ﻣﯿﺰ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﺭﻧﮓ ﮐﻬﻨﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ: " ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ؛ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ". ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ، 900 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﭘﻮﻝ ﻧﻘﺪ ﺑﻮﺩ! ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ: " ﺍﺯ ﻣﺮﮐﺰ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ؛ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺷﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﮐﺰ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﺸﻮﯾﻘﺖ ﮐﻨﻨﺪ." ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟! ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﺑﺎﯾﺪ 1000 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﻪ 900 ﺗﻮﻣﺎﻥ! 🔵 ﻣﺪﯾﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﮔﻔﺘﻪ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ، ﻓﻘﻂ ﺣﺪﺱ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ، ﻫﻤﯿﻦ. ﺩﺭ ﻫﺮ ﺻﻮﺭﺕ، ﻣﺪﯾﺮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﮐﺰ ﺍﺳﺘﻌﻼﻡ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﺧﺒﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ. ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ ﺗﺎ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﺸﻮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ، ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺭﻓﺘﻦ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﻌﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ، ﺩﺭﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ! ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﻧﻪ ﻧﻬﺼﺪ ﺗﻮﻣﺎﻥ! ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺻﺪ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ؛ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭﻡ... ﮔﻔﺘﻢ: " ﭼﻪ ﺷﺮﻃﯽ؟ " ﮔﻔﺖ: ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ، ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ؟! ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﯿﭻ، ﻓﻘﻂ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﻩ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﮐﺎﺭ ﺧﯿﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ، ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ... @Ketab_Zendegi
ابوسعید ابوالخیر با پیری در حمام بود. پیر از گرمای دلکش و هوای خوش حمام، فصلی تمام گفت. ابوسعید گفت: می دانی چرا این جایگاه خوش است؟ پیر گفت: چون شیخی مثل تو در این حمام است. چون در این حمام شیخی چون تو هست. خوش شد و خوش گشت و خوش آمد نشست. شیخ گفت: من جواب بهتری دارم. پیر گفت: بگو که هرچه تو بگویی عین صواب است. شیخ گفت: حمام از این جهت خوش است که از مال دنیا فقط یک سطل و یک پارچه بیشتر نداری، که آن هم عاریت حمامی است. مصیبت نامه عطار #یک_لحظه_تامل @Ketab_Zendegi