eitaa logo
مجله کتاب زندگی
27 دنبال‌کننده
330 عکس
96 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسیاری از مردم به زندگی پس از مرگ اعتقاد دارند. من هم به آن ایمان دارم ولی چیز دیگری هم هست که به آن معتقدم: زندگی پیش از مرگ @Ketab_Zendegi
✅ غمها مال شما ایرانی ها وشادی ها مال ما لبنانی ها
مجله کتاب زندگی
✅ غمها مال شما ایرانی ها وشادی ها مال ما لبنانی ها
✅ غمها مال شما ایرانی ها وشادی ها مال ما لبنانی ها ▪️ دوستمون جناب حجه الاسلام والمسلمین باقری معاون پارلمانی اقای یونسی وزیر اطلاعات دولت اصلاحات تعریف کرد بنا به ماموریتی چندین سال در لبنان فعالیت داشتم وبا عماد مغنیه مانوس بودم شهید عماد مغنیه بارها این جمله رو تکرار میکرد "خدا وقت تقسیم شادی وغم ، شادیها را به ما لبنانی ها داد وغمها را به شما ایرانی ها ومیگفت ما لبنانیها برای 14 معصوم فقط شب شهادت شان عزا داری میکنیم ومابقی سال را به مناسبتی جشن وشادی بر پا میکنیم اما شما ایرانی ها 14 روز رو به مناسبت ولادت اهل بیت شاد هستید وباقی ایام به بهانه ای مجلس عزا وحزن بر پا میکنید" ▪️ خاطره دوم سال 1391 با پدرم مرحوم ایت الله محی الدین حائری شیرازی لبنان بودیم پدر مدعو شیعیان جنوب لبنان بودند ایام ماه مبارک رمضان بود . در لبنان افطار در مساجد داده میشود دم درب سینی های پر از لقمه های نان وگوشت چرخی است نان های نسبتا کوچک انباشته از گوشت . برای نماز در مساجد شیعیان در بیروت حاضر میشدیم روز سوم پدر نزدیک درب ورودی مسجد نشست تا خروج تمام نماز گزاران وقتی بازمیگشتیم گفتند با دقت شمردم بیش از نود درصد نماز گزاران سن شان زیر30 سال بود( مساجد شیعیان هم بزرگ ساخته شده ، مجتمع گفته میشود چندین طبقه است با سالنهای متنوع ورزشی ومراسم جشن ،شبستان وقت نماز کاملا پر میشد) با پدر گفتگو میکردیم چرا مساجد ما شده مساجد پیرمردها ومساجد انها مساجد جوانها بنده البته اقلیت بودن شیعیان و وحاکم نبودنشان را موثر میدانستم چه اقلیت به سمت انسجام میرود و قدرت رسمی که دستت نباشد منتقد میشوی نه مورد سوال واعتراض وهر چه منتقد بودن موجب همگرایی است مورد انتقاد بودن موجب واگرایی پدر اما دلیل را در اسلام خالص وبی پیرایه وخرافه ای میدید انها دریافت کرده ، اسلامی که نسل به نسل از علماء جبل عامل تا ابوذر غفاری که گفته میشود منشا تشیع در لبنان است به انها رسیده است اسلامی که کمتر دستکاری شده اما هر چه باشد انسان از غم گریزان است وبه شادی متمایل خصوصا جوانان 🔰شهاب الدین حائری شیرازی @Ketab_Zendegi
خوش آن زمان که نکویان کنند غارت ِ شهر مرا تُو گیری و گویی که این اسیرِ من است #شهیدی_قمی #شعر_زندگی @Ketab_Zendegi
🔳⭕️داستان های مدیریتی (بهای انتخابها) ⭕️▪️یک غذا خوری بین راهی بر سر در ورودی اش با خط درشت نوشته بود : 🍛شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آنرا از نوه ی شما دریافت ‌خواهیم کرد! 🚗راننده ای با خواندن این تابلو، اتومبیلش را فورا پارک کرد و وارد رستوران شد و ناهار مفصلی را سفارش داد و نوش جان کرد. 〰بعد از خوردن غذا، سرش را پایین انداخت که بیرون برود. 📃ولی دید پیش خدمت با صورت حسابی بلند و بالا جلویش سبز شده است .. با تعجب پرسید: مگر شما ننوشته اید پو ل غذا را از نوه ی من خواهید گرفت؟ 👈پیش خدمت با خنده جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت ولی این صورت حساب مربوط به پدر بزرگ مرحوم شماست! ⭕️▪️نتيجه گیری راهبردی: اين داستان حقيقتی را در قالب طنز بيان می دارد که کاملا مصداق دارد. ممکن است ما کارهایی را انجام دهيم که آيندگان مجبور به پرداخت بهای آن باشند! 👌انتخاب ها را جدی بگیریم, ما در قبال آیندگان مسئولیم... #یک_فنجان_تفکر ☕️ @Ketab_Zendegi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ کلیپ ویدئویی بسیار زیبا از آیت الله حائری شیرازی (ره) 🎥 @Ketab_Zendegi
✔️✔️دختر فداکار بالاخره ایستاد 🔹"هانیه یزدان‌شناس"، دختر سرپل‌ذهابی که در جریان زلزله سال گذشته به هنگام نجات خواهرش به دلیل ریزش آوار دچار ضایعه نخاعی و از کار افتادن هر دو پا شده بود، پس از گذراندن بخشی از روند درمان و بازتوانی در تهران و بهره گیری از آخرین دستاوردهای پزشکی در معالجه‌اش، با پای خود به کرمانشاه بازگشت. #داستان_زندگی @Ketab_Zendegi
▪️مهربانی جاریست! در جریان بازی روز گذشته سردار بوکان و خوشه طلایی ساوه در رقابت‌های لیگ ۲ کشور، مامور نیروی انتظامی با چترش مانع از خیس شدن توپ‌جمع‌کن‌های ورزشگاه شد... @Ketab_Zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️ دوربین‌مخفی: درخواست عجیب یه مادربزرگ از مردم در پارک! 😉 ‌ 🍉 واکنش‌های غیرمنتظره مردم رو ببینید! 🎥 @Ketab_Zendegi
✅ مادربزرگ 🔹پیغام گیر تلفن مادربزرگ و پدربزرگ ها ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید: اگر شما یکی از بچه های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید. اگر می خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید. اگر می خواهید لباسهایتان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید. اگر می خواهید بچه تان را از مدرسه برداریم؛ شماره 6 را فشار دهید. اگر می خواهید برای مهمانان آخر هفته تان غذا درست کنیم؛ شماره 7 را فشار دهید. اگر می خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید. اگر پول می خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید. اما اگر می خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید ، بگویید ، ما داریم گوش می کنیم … @Ketab_Zendegi
✅ ۲۷ آذر ۱۳۹۷ مراسم بزرگداشت استاد محمدعلی موحد در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران برگزار شد. هیچ تجلیلی فی‌نفسه بر موحد نمی‌افزاید اما به حکم مادح خورشید مداح خود است، شعور و بینش برگزارکنندگان این مجلس گرامی را نشان می‌دهد. ایرنا عکسی شگفت از استاد شفیعی‌کدکنی منتشر کرده است. شفیعی بر درگاه تالار فردوسی روی زمین نشست تا درمراسم تجلیل استاد موحد شرکت کرده باشد. 🔵 از استاد شفیعی شنیده بودم که استاد موحد یکی از ده دانه‌درشت فرهنگ ایران معاصر است. ایشان بر پیشانی یک مقاله خود که به موحد تقدیم کرده نوشت: شادی شیخی که خانقاه ندارد. از دکتر موحد شنیدم که گفت شفیعی در کار خود نظیر ندارد. گفت بسیار شادم که شفیعی‌کدکنی گفته من اگر وزیر بودم مقاله «بازخوانی پرونده اتحاد اسلام نادر» تو را در کتابهای درسی می‌گذاشتم تا همه فرزندان ایران آن را بخوانند. 🔵 مولانا می‌فرمود متحد جانهای مردان خداست. زیرا بزرگی خود را در کوچک‌داشت دیگری نمی‌بینند. آنقدر بزرگ هستند که بزرگی دیگران را مایه کوچکی خود نمی‌دانند. #تصویر_زندگی @Ketab_Zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺فیلم کوتاه 👞کفش های من در زندگی، همواره خدا را شکر کرده ام که همه دعاهایم را مستجاب نکرده است.. 🎥 @Ketab_Zendegi
حدود يک‌سال پيش شركت airbnb (بزرگترين شرکت كسب و كار توريستی) اين عكس رو در صفحه اينستاگرامش با این توضیح منتشر كرد: « اگر پاريس شهر عشق باشد، ايران كشور عشق است » #یک_جرعه_عشق @Ketab_Zendegi
✅ صد تومان کم است! ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺗﮑﺎﻥ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻔﯿﻌﯽ ﮐﺪﮐﻨﯽ؛ ▪️ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻫﺎﯼ ﻋﯿﺪ ﺑﻮﺩ، ﻣﻦ ﺗﺎﺯﻩ ﻣﻌﻠﻢ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺣﻘﻮﻗﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺻﺒﺢ ﺑﻮﺩ، ﺭﻓﺘﻢ ﺁﺏ ﺍﻧﺒﺎﺭ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﺴﺘﻦ ﻇﺮﻭﻑ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺁﺏ ﺑﯿﺎﻭﺭﻡ. ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺧﻔﯿﻒ ﻫﻖ ﻫﻖ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺷﻨﯿﺪﻡ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﭘﻠﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ، ﺻﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻡ... (ﺍﺳﺘﺎﺩﮐﺪ ﮐﻨﯽ ﺣﺎﻻ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...) ▪️ﭘﺪﺭﻡ ﺑﻮﺩ، ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﻡ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ! ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺳﺖ، ﺧﺪﺍ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻣﺎ ﭘﯿﺶ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮐﻮﭼﮏ ﺷﻮﯾﻢ! ﻓﻮﻗﺶ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺪﯼ ﻧﻤﯽﺩﻫﯿﻢ... ﺍﻣﺎ ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ: ﺧﺎﻧﻢ! ﻧﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ، ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺎ... ﺣﺎﻻ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺩﻟﯿﻞ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﭙﺮﺳﻢ، ﺩﺳﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﻮﯼ ﺟﯿﺒﻢ، 100 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﮐﻞ ﭘﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺪﺭﺳﻪ ( ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺣﻘﻮﻕ ﻣﻌﻠﻤﯽ ) ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ. ﺭﻭﯼ ﮔﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺧﻢ ﺷﺪﻡ ﻭ ﮔﯿﻮﻩ ﻫﺎﯼ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﺭﺍﻋﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎﺑﺎ ﺑﻮﺩ، ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ. ▪️ﺁﻥ ﺳﺎﻝ، ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻡ ﺍﺯﺗﻬﺮﺍﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻣﺸﻬﺪ، ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﻗﺪ ﻭ ﻧﯿﻢ ﻗﺪﺷﺎﻥ... ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻧﻮﻩ ﻫﺎ 10 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻋﯿﺪﯼ ﺩﺍﺩ؛ 10 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻣﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻋﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺍﺩ. 🔵 ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﻌﻄﯿﻼﺕ ﺑﻮﺩ، ﭼﻬﺎﺭﺩﻫﻢ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ، ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻼﺱ، ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮ ﺑﺎ ﮐﺮﻭﺍﺕ ﻧﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻡ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﻡ ﺑﻪ ﺍﺗﺎﻗﺶ؛ ﺭﻓﺘﻢ، ﺑﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﯼ ﻣﯿﺰ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮﯼ ﺭﻧﮓ ﮐﻬﻨﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﺗﺎﻗﺶ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ. ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ: " ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ؛ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪ ". ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ، 900 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﭘﻮﻝ ﻧﻘﺪ ﺑﻮﺩ! ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ: " ﺍﺯ ﻣﺮﮐﺰ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ؛ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭﺷﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ؛ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﮐﺰ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺗﺸﻮﯾﻘﺖ ﮐﻨﻨﺪ." ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟! ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﺑﺎﯾﺪ 1000 ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﻪ 900 ﺗﻮﻣﺎﻥ! 🔵 ﻣﺪﯾﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﮔﻔﺘﻪ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﻧﻪ، ﻓﻘﻂ ﺣﺪﺱ ﻣﯽ ﺯﻧﻢ، ﻫﻤﯿﻦ. ﺩﺭ ﻫﺮ ﺻﻮﺭﺕ، ﻣﺪﯾﺮ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺮﮐﺰ ﺍﺳﺘﻌﻼﻡ ﻣﯽﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﺧﺒﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ. ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺗﺎﻕ ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ ﺗﺎ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺑﺸﻮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﮐﻼﺱ، ﺁﻗﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺭﻓﺘﻦ ﺷﻤﺎ ﺍﺳﺘﻌﻼﻡ ﮐﺮﺩﻡ، ﺩﺭﺳﺖ ﮔﻔﺘﯽ! ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﻧﻪ ﻧﻬﺼﺪ ﺗﻮﻣﺎﻥ! ﺁﻥ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺻﺪ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ؛ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﯾﮏ ﺷﺮﻁ ﺩﺍﺭﻡ... ﮔﻔﺘﻢ: " ﭼﻪ ﺷﺮﻃﯽ؟ " ﮔﻔﺖ: ﺑﮕﻮ ﺑﺒﯿﻨﻢ، ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ؟! ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﯿﭻ، ﻓﻘﻂ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺩﻩ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﮐﺎﺭ ﺧﯿﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ، ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ... @Ketab_Zendegi
ابوسعید ابوالخیر با پیری در حمام بود. پیر از گرمای دلکش و هوای خوش حمام، فصلی تمام گفت. ابوسعید گفت: می دانی چرا این جایگاه خوش است؟ پیر گفت: چون شیخی مثل تو در این حمام است. چون در این حمام شیخی چون تو هست. خوش شد و خوش گشت و خوش آمد نشست. شیخ گفت: من جواب بهتری دارم. پیر گفت: بگو که هرچه تو بگویی عین صواب است. شیخ گفت: حمام از این جهت خوش است که از مال دنیا فقط یک سطل و یک پارچه بیشتر نداری، که آن هم عاریت حمامی است. مصیبت نامه عطار #یک_لحظه_تامل @Ketab_Zendegi
✅ چقدر شیرینس؟! اﺻﻔﻬﺎﻧﻴﻪ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎ باجناقاش میرن ﺧﻮﻧﺶ . . .ﺧﺎﻧﻤﺶ ﭼﺎﯼ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ، ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻪ ﺷﮑﺮ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﺑﺮﯾﺰﻩ ﺗﻮ ﭼﺎﻳﯽ!!!ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮﻣﺶ ﻣﻴﮕﻪ :ﺧﺎﻧﻮﻡ، اصلا ﻧﯿﻤﯽﺧﺎﺩ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﯿﺎ ... ﺁ ...ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺩﻭﺭﻭﺳِﺶ ﻣﯽ ﮐﻮﻧﻢ !!! ﭼﺎﯼ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺗﻠﺦ ﻣﯽ ﺑﺮﻩ ﺟﻠﻮﯼ باجناقاش ﻣﯽ ﺫﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﮔﻪ:ﺣَﺠﯽ ﺧﺎﻧﻮﻣﯽ ﻣﺎ ﺗﻮﻭ ﯾﮑﯽ ﺍِﺯ ﭼﺎﯾّﺎ ﺷﯿﮑﺮ ﻧﺮﯾﺨﺘﺲ ؛ ﻣﻴﺨﺎﻡ ﺑﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ﻗِﺴﻤِﺘﯽﮐﯽ ﻣﯽ ﺷِﺪ ﺩﻓﻌﻪ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﯾﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﻭﻥ !!!ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ، ﻫﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺗﺎﻳﺸﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻥ، ﻫﻴﺶ ﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﺻﺪﺍﺵﺩﺭﻧﻴﻤﯿﺎﺩ !!! تازه یکی از باجناقاش برمیگرده میگه چقدر شیرینس !!!😂😁😳😂 شب یلداتون خوش .. @Ketab_Zendegi
✅ نیش زنبور ﺭﻭﺯﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺤﺜﺸﺎﻥ ﺷﺪ! ﻣﺎﺭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱِ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﻓﻨﺎﮎِ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﯿﺶ ﺯﺩﻧﻢ! ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ. ﻣﺎﺭ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﺮﻓﺶ، ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺰﻡ ﻭ ﻣﺨﻔﯽ ﻣﯿﺸﻮﻡ؛ ﺗﻮ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﻦ! ﻣﺎﺭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻓﻮﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻟﻌﻨﺘﯽ! ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻣﮑﯿﺪﻥ ﺟﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺯﻫﺮ ﮐﺮﺩ. ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﺧﻤﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﯾﺎﻓﺖ. ﺳﭙﺲ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ: ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ! ﺍﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ، ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻫﺮ ﺭﺍ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﻧﻨﻤﻮﺩ! ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﺶ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﺮﺩ!!!!! 🔹ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ از ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﯿﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ. ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺗﻠﻘﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺷﯿﺪ! #فرمول_زندگی @Ketab_Zendegi
تحقیقات نشان داده است که حتی یک آغوش 20 ثانیه ای میتواند باعث آزادسازی هورمون اکسی توسین در بدن شود؛ اکسی توسین، هورمون شادی، ضدافسردگی و ضد اضطراب است. #یک_لحظه_تامل @Ketab_Zendegi
✅✅ یه معلم خیلی خوب داشتیم که از خوش اخلاق ترین های عالم بود
مجله کتاب زندگی
✅✅ یه معلم خیلی خوب داشتیم که از خوش اخلاق ترین های عالم بود
✅✅ یه معلم خیلی خوب داشتیم که از خوش اخلاق ترین های عالم بود اواخر دوره ی خدمتش بود و حسابی آروم و متین و دوست داشتنی جوری که ما با همه ی بچگیمون: هرگز نمیخواستیم ناراحتی شو ببینیم و همه ساکت مینشستیم و با ولع گوش میکردیم همیشه هم میگفت هر سوالی دارید بپرسید بلد نباشم هم میرم مطالعه میکنم میگم... ▪️رسیدیم به قضیه ی درمانگاهی که میخواستن بزنن و زکریای رازی گفته بوده ۴ تا تیکه گوشت بیارید ببریم ۴ نقطه بذاریم هر جا دیرتر فاسد شد همانجا درمانگاه درست کنیم بعد سوالای ما شروع شد : سگا گوشتا رو نخوردن ؟ نه حتما کسی مواظب بوده . نمیدونم دزدا گوشتا رو نبردن ؟ نمیدونم حتما کسی مواظب بوده گوشتا اسراف نشدن ؟ برای ساختن درمانگاه ۴ تیکه گوشت ایرادی نداشته فاسد بشه اگه دو تا گوشت سالم مونده باشن کجا درمونگاه میسازن؟ سوال خوبی بود حتما بازم صبر میکنن ببینن کدوم زودتر فاسد میشه اون گوشته که سالم موند رو میخورن اخرش؟ نمیدونم پسرجان حتما میخوردن ▪️گوشتا اینجا بود که دیگه معلم از جاش پاشد . . . یکم عصبانی و ناراحت راه رفت تو کلاس چند بار رفت بیرون اومد تو یکم اروم که شد نشست گفت من امسال دوره ی خدمتم تمام میشه به اخر عمرم هم زیاد نمونده ولی دلم میسوزه برای مملکتم که ذهن بچه های کوچیکش گرسنه است همش نگران گوشته هستند ولی یکی نپرسید درمانگاه چی شد؟ ساخته شد؟ چطور درمانگاه میسازن؟ معلومه تو ذهنایی که فقر و گرسنگی پر کنه جایی واسه ساختن و رشد و آینده ی وطن نمی ماند . ▪️زودتر از اینکه زنگ بخوره سرش رو گذاشت روی دستاش گفت آروم برید تو حیاط ما نرفتیم خیلی هامون نمی فهمیدیم چی گفت و چی شد ... اونقدر نشستیم ساکت و معلم رو نگاه کردیم تــا زنــگ خورد.... @Ketab_Zendegi
ﺍز غم‌انگیزترین تصاویر ثبت‌شده ﺩر طی ۷سال جنگ در سوریه، تصویر دخترک ۴ساله‌ای‌ست که ﺍز لنز دوربین ترسید و گمان کرد عکاس اسلحه به سوی او گرفته‌ و دست‌ها را اﺯ ترس بالا برد! #تصویر_زندگی @Ketab_Zendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقدام متفاوت یک معلم در کلاس، فردای شب یلدا😃 علی‌اکبر زین‌العابدین، معلم مدرسه‌ای در تهران: «اینهمه تعطیلی داره تقویم ما که خیلی‌‌هاش نبود هم نبود، ولی شب یلدا که بیشتر خانواده‌ها بیدارند، اون وقت فرداش تعطیل نیست! این بچه‌ها توی مهمونی که اضطراب صبح را دارن، توی مدرسه هم خوابشون می‌آد. امروز صبح وارد کلاسی شدم و این صحنه را دیدم. فیلم را گرفتم و نشستم به کارهام تا خودشون بیدار شدن و شروع کردیم.» @Ketab_Zendegi
✅ قیمت یک بند انگشت
مجله کتاب زندگی
✅ قیمت یک بند انگشت
✅ قیمت یک بند انگشت ⭕️▪️از مردی که صاحب گسترده‌ترین فروشگاه‌های زنجیره‌ای در جهان است پرسیدند:راز موفقیت شما چه بوده؟ او در پاسخ گفت:زادگاه من انگلستان است.در خانواده‌ی فقیری به دنیا آمدم و چون خود را به معنای واقعی فقیر می‌دیدم،هیچ راهی به جز گدایی کردن نمی‌شناختم. روزی به طرف یک مرد متشخص رفتم و مثل همیشه قیافه‌ای مظلوم و رقت‌بار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم. وی نگاهی به سراپای من انداخت و گفت:به جای گدایی کردن بیا با هم معامله‌ای کنیم. 🗣پرسیدم : چه معامله‌ای؟ گفت:ساده است.یک بند انگشت تو را به ده پوند می‌خرم. گفتم :عجب حرفی می‌زنید آقا،یک بند انگشتم را به ده پوند بفروشم؟بیست پوند چطور است؟شوخی می کنید؟ بر عکس، کاملا جدی می گویم. جناب من گدا هستم، اما احمق نیستم. او هم‌چنان قیمت را بالا می‌برد تا به هزار پوند رسید. گفتم:اگر ده هزار پوند هم بدهید، من به این معامله‌ی احمقانه راضی نخواهم شد. گفت:اگر یک بند انگشت تو بیش از ده هزار پوند می‌ارزد، پس قیمت قلب تو چقدر است؟در مورد قیمت چشم،گوش، مغز و پای خود چه می‌گویی؟ 💶💷لابد همه‌ی وجودت را به چند میلیارد پوند هم نخواهی فروخت؟ گفتم : بله، درست فهیمیده‌اید.گفت : عجیب است که تو یک ثروتمند حسابی هستی،اما داری گدایی می‌کنی.از خودت خجالت نمی‌کشی؟ گفتۀ او همچون پتکی بود که بر ذهن خواب‌آلود من فرود آمد.ناگهان بیدار شدم و گویی از نو به دنیا آمده‌ام اما این بار مرد ثروتنمدی بودم که ثروت خود را از معجزه‌ی تولد به دست آورده بود. از همان لحظه، گدایی کردن را کنار گذاشتم و تصمیم گرفتم زندگی تازه‌ای را آغاز کنم. @Ketab_Zendegi