کانال خبری-تحلیلی نَحنُ عمار
#ماندلای_ایران قسمتصدوچهلوهشت: عملاً همه از مراسم عزاداری بهره میبرند. ************************
#ماندلای_ایران
قسمتصدوچهلنُه:
کسی شکایتی نداشت.
*******
سراغ سید را گرفتم،گفتند عراقیها او را بردهاند.
نمیدانیم کجا.
چند روز گذشت و خبری نشد.
چند ماه بعد شنیدم که زیر شکنجهی بعثیها ریهاش از کار افتاد و همانطور که وعده کرده بود روز اربعین حسینی به جدش میپیوندد.
خدا رحمتش کند،مرد بزرگی بود
*************
||پایانفصلششم||
*************
#ماندلای ایران
قسمت صدوپنجاه:
|| فصل هفتم؛ چند قدم مانده به جهنم ||
****************
بیگاری و کار سخت از برنامههای روزانه در اردوگاه رمادی بود.
هرروز میآمدند یک گروه هفت هشت نفره و گاهی بیشتر را صدا میزدند و برای انجام کار میبردند.
اگر داوطلب میخواستند معمولاً افراد جوان داوطلب میشدند تا افراد مسن یا حتی میانسال اذیت نشوند.
یک روز صدای سرباز عراقی که از پشت پنجره فقط اسم مرا تکرار میکرد به گوشم رسید.
مسئول آسایشگاه گفت:(( بلند شو لطفاللّه،مهمانی داری.))
بلند شدم و زیر لب گفتم:(( باز کدام شیرپاک خوردهای مرا فروخته؟))
چند دقیقه بعد سرباز عراقی درِ آسایشگاه را باز کرد.
از در که بیرون زدم باد گرمی به صورتم خورد.
راه افتادیم.
سرباز مرا به سمت مقر فرماندهی برد.
ترسیدم،تاحالا هیچ اسیری را از محوطه اصلی اردوگاه بیرون نبرده بودند.
با خودم گفتم که اینبار کارم تمام است و حتماً خواب بدی برایم دیدهاند وگرنه لازم نبود به مقر فرماندهی برده شوم.
روبهروی درِ ورودی ساختمان مقر ایستادیم.
آفتاب تند میتابید و عرق از سروصورتم سرازیر شده بود.
به سرباز اعتراض که هوا گرم است،چرا زیر آفتاب ماندهایم،اهمیتی نداد.
چند دقیقه بعد،یک افسر بدقیافه بیرون آمد.
بعثی بود.
چهرهی بعثیها از کیلومترها دورتر داد میزد.
زشت بودند و بدترکیب؛با چشمهای از حدقه بیرون زده و دماغهایی گُنده.
احترام گذاشتم،در اینطور مواقع بهانه دستشان نمیدادم.
بیاعتنا به من رد شد و سه چهار متر جلوتر درگوشهی ساختمان،باچوب روی زمین مربع بزرگی کشید.
تایپیست : کوثربانو
کانال خبری-تحلیلی نحن عمار
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
@Keynoo
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
#ماندلای_ایران
قسمتصدوپنجاهویک:
با چوب روی زمین مربع بزرگی کشید.
****************************
بعد با چوبی که در دست داشت چند بار روی مربع کوبید و به سربازی که همراهم بود دستوراتی داد.
فهمیدم منظورش این است که باید اینجا را حفر کنم.
اعتراض کردم و گفتم که این کار چند نفر است.
پنج انگشتم را جلوی صورتش گرفتم و با اشاره نشان دادم که این کار پنج شش نفر است و من به تنهایی نمیتوانم.
انگار نمیفهمید،با تندی به سرباز دستور داد و به سرعت دور شد.
با خودم گفتم بالاخره فهمید و لابد سرباز رفته چند نفر دیگر را صدا کند،اما چند دقیقه بعد با یک بیل و کلنگ برگشت و آنها را پرت کرد جلوی من.
داد و فریاد راه انداختم،میخواستم بفهمد که دارد زور میگوید.
با اشاره او سرباز با باتوم به جانم افتاد.
فهمیدم که قضیه انتقامی است و میخواهند به این وسیله شکنجهام کنند.
کلنگ را برداشتم و به جای کندن زمین به سمت افسر بعثی حمله کردم.
فرار کرد،با فاصله ایستاد،کلتش را درآورد و درحالی که فاصله چندانی باهم نداشتیم به سمتم نشانه رفت.
ایستادم و به چشمهایش زل زدم.
با تهدید از من خواست که به کارم مشغول شوم.
برگشتم،هنوز چند قدم دور نشده بودم که صدای شلیک بلند شد
درد شدیدی در ران راستم احساس میکردم.
نتوانستم قدم بردارم.
سرم را پایین آوردم و به جای اصابت گلوله نگاه کردم.
پایم غرق خون شده بود.
نشستم و دست گذاشتم روی محل اصابت گلوله تا از خونریزی جلوگیری کنم.
در همینحال دو نفری بهجانم افتادند و با چوب و باتوم به سر و صورتم کوبیدند.
نمیدانستم دستم را سپر چوب و باتوم کنم یا روی زخم نگه دارم و جلوی خونریزی را بگیرم.
تشنگی شدید،خونریری زیاد،گرمای سوزان و ضربات پیدرپی عراقیها بدنم را سس کرد.
احساس ضعف داشتم.
لبهایم خشک شده بود و نمیتوانستن نفس بکشم.
بعد از چندین سال دوباره آن حال خوش بازداشتگاه ساواک اهواز به سراغم آمد.
دیگر دردی را احساس نمیکردم.
چشمهایم سنگین شد.
زیر لب گفتم خداراشکر شهید شدم.
چشم که باز کردم توی درمانگاه اردوگاه بودم.
تیر را از پایم درآورده و سرسری پانسمان کرده بودند.
سردم بود و لرز داشتم.
دکتر گفت: ممکن است عفونت کند.
داروی خشک کننده هم نداریم.
خدا خودش رحم کند.
یک هفته توی درمانگاه بودم.
تایپیست : کوثربانو
کانال خبری-تحلیلی نحن عمار
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
@Keynoo
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
#ماندلای_ایران
قسمتصدوپنجاهودو:
یک هفته توی درمانگاه بودم.
***********************
بعد آمدند و مرا به اتاقی در قسمت بالای اردوگاه بردند.
اتاق پنجره کوچکی داشت که روز بعد از انتقالم به آنجا آن را مسدودکردند و دیگر روزنه یا منقذی به بیرون نداشت.
درد داشتم،توی درمانگاه لااقل آمپولی،قرصی،مسکنی،چیزی گیر میآمد که درد را کمتر کند،اما اینجا درد بود و درد.
درد،گرما و تاریکی امانم را بریده بود.
یک روز از آب و غذا خبری نبود.
روز بعد در را باز کردند و یک سطل آب برای رفع حاجت و یک قرص نان جلویم گذاشتند و رفتند.
آب گرم بود و نان سفت.
از خودم بدم آمد.
گفتم:(( آدم نباید اینقدر سختجان باشد.هرکس دیگری بهجای من بود تا حالا هفت کفن پوسانده بود.چرا نمیمیرم؟چرا اینقدر پوست کلفت شدهام؟))
توی همین فکرها بودم که خوابم برد.
خواب دیدم که مادرم بالای یک تپه ایستاده و با صدای بلند من و پدر را که مشغول برداشت محصول هستیم صدا میزند.
برای اینکه از زیر کار در رفته باشم گفتم:(( پدر با اجازه بروم ببینم مادر چه میگوید.))
پدر خندید وگفت:(( سرت بهکارت باشد پسر.))
داس را زمین گذاشت و بهسرعت یه سمت مادر دوید.
سرم را که بلند کردم هر دویشان توی آسمان پرواز میکردند.
از خواب که بیدار شدم گریه کردم.
مطمئن بودم که پدر مُرده.
گفتم این چه بخت و اقبالی است که من دارم؟
در زندان برازجان پدرم را از دست دادم و در اردوگاه بعثیها مادرم را.
داد زدم:(( خدایا پس کی نوبت من میرسد؟
کی من از این همه درد و رنج راحت میشوم؟))
دلم برای هردویشان تنگ شده بود.
چشمهایم را بستم با این امید که اینبار مادر مرا هم صدا بزند.
چشمهایم را بستم با این امید که دیگر باز نکنم.
نمیدانم چند روز خواب بودم،فقط از تعداد قرص نان میشد فهمید که دو روز خواب بودهام
گرسنگی و تشنگی امانم را برید بود.
سطل آب را سر کشیدم.
نان را دو تکه کردم ک گاز زدم.
به سختی از گلویم پایین رفت.
به دیوار تکیه دادم و با سقف زل زدم.
مارمولکی بهسرعت روی سقف جابهجا شد.
بهسختی نفس میکشیدم.
جای تیر دوباره خونریزی کرده بود.
درد از پای راستم به سمت کمرم تیر میکشید.
در آن گرمای زیاد،عرق سردی روی تنم نشسته بود.
میلرزیدم و عرق میکردم.
سردم بود و احساس تشنگی داشتم.
سرم گیج میرفت.
دوباره از حال رفتم.
تایپیست : کوثربانو
کانال خبری-تحلیلی نحن عمار
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
@Keynoo
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
شور|کربلایی مصطفی مروانیShab10_Ramazan_1446 (7).mp3
زمان:
حجم:
3.3M
بهشتم حرم اباعبدالله
#کربلا
#ماه_رمضان
#رمضان_مهدوی
کانال خبری-تحلیلی نحن عمار
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
@Keynoo
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
شور|کربلایی مصطفی مروانیShab6_Ramazan_1446 (9).mp3
زمان:
حجم:
10.4M
دلم آشوبه
خسته شدم
#کربلا
#ماه_رمضان
#رمضان_مهدوی
کانال خبری-تحلیلی نحن عمار
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
@Keynoo
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
12.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ
و تو چه مى دانى كه #شب_قدر چيست؟!!!
الله اکبر از عظمت شب قدر!!!!!!!
✔ میهمانان عزیز الهی، به قله #ماه_رمضان، شب های قدر نزدیک شدیم لطفا این ۶ دقیقه را گوش بدید قطعا در درک عظمت شب قدر به شما کمک می کند....☝️☝️
👌ببین از فرصت طلایی چگونه استفاده میکنی...
✔صاحب شب قدر همه ما را دعوت کرده....
✔ در شب با عظمت "قدر" دعا و استغاثه برای فرج امام زمان عجل الله را در راس همه دعاها قرار دهید...
برای همه ملتمسین🤲🏻 دعا کنید
🤲 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
#ماه_رمضان
#رمضان_مهدوی
کانال خبری-تحلیلی نحن عمار
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
@Keynoo
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
به قله ماه رمضان
شبهای با عظمت قدر نزدیک شدیم
بین تو و آرزویت
فقط این است که از خدا
با دلی صادق و با اطمینان
به اجابت درخواست کنی
و به پروردگارت خوشگمان باشی؛
خداخواستهات را به تو خواهد داد.
با آمادگی به استقبال شب قدر برویم
در راس حوائج استغاثه برای فرج آقا
🤲اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
#ماه_رمضان
#رمضان_مهدوی
کانال خبری-تحلیلی نحن عمار
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
@Keynoo
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
« آی همۀ ماه رمضون من... »
#ماه_رمضان
#رمضان_مهدوی
کانال خبری-تحلیلی نحن عمار
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
@Keynoo
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
سلام امام زمانم 🤲
سلامی از انتهای بی کسی
به فرمانروای عالم ...
سلامی از نهایت دلواپسی
به بیکران آرامش ...
سلامی از روزه داران منتظر
به صاحب شب های قدر...
ما منتظران منتظر
منتقم خون حسینیم
🤲 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
#ماه_رمضان
#رمضان_مهدوی
کانال خبری-تحلیلی نحن عمار
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
@Keynoo
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲 دعای روز هفدهم ماه مبارک رمضان
#ماه_رمضان
#رمضان_مهدوی
کانال خبری-تحلیلی نحن عمار
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
@Keynoo
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
@TasnimNewsaqayi_tahdir_joz-17_119579.mp3
زمان:
حجم:
3.8M
تلاوت جزء هفدهم قرآن کریم
#ماه_رمضان
#رمضان_مهدوی
#زندگی_با_ایه_ها
کانال خبری-تحلیلی نحن عمار
╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮
@Keynoo
╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯