eitaa logo
خادم مجازی
154 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم مامور برای خدمت زهرائیم روزی که تمام خلق حیران هستند ما منتظر شفاعت زهرائیم‎ [السلام علیک یا صدیقه‌طاهـره سلام‌الله‌علیه ✋🏻] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #سپیدانھ🌅‌ ] این نگاه ِ #نافذ ، یعنی : #دل نبند ... #دنیا جای ماندن نیست ... نیست ممکن هرکه مجنون شد دگر عاقل شود! #صبحتون #شهدایی [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #دردونہ👼] هر روز بر دهـان جهــ🌍ــان تازه میشوی تکـرار میشـود نفســت بر منـاره ها..😍 #شهیدموسی_جمشیدیان_ونازدانه_اش☺️❤️ [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
••🍃🕊•• #خادمانه | #چفیه #ختم_صلوات امروز بہ نیت: •• شهید حاج مهدی بختیاری •• ــــــــــــــــــــ
••🍃🕊•• | امروز بہ نیت: •• شهید مرتضی مسیب زاده •• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃 مدافع حرم [🌷]ارسال صلوات ها [🌷] @Deltang_Karbala99 جمع صلـوات گذشتہ: • ۶۰۰ • ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇 @Khadem_Majazi ••🍃🕊••
[ 🥀] عشق یعنے -> ❤️ کہ به یوسفــ بخورد شلاقۍ😰 درد تا مغـز سر و جـان زلیـخا بـدود😭 ❤️🌿🖇 [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💖 ] هرچقدر به بالای قله‌ی ظهور نزدیک میشیم، هوا کم میشه! دیگه به شُشِ هرکسی نمیسازه! بی‌هوا میخرن، بی‌هوا می‌بَرَن، بی‌هوا میاد! خیلی حواستونُ جمع کنید؛ میزان ؛ : [شࢪط شهید شدن شہید بودن استـ😉] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] ♥ دلمان تنگ است و جانمان بیقرار ...😢 دلخوشیم به اینکه شما از حجم تنهایی ما آگاهید ...☺️ روزگار فراق به درازا کشیده ... 😔 به اندازه ی یک عمر ...⌛️ یک عمر چشم براهی ، 👀 ای کاش می آمدید،😍 ای کاش خدا فرج شما را برساند ...💚 🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌤 [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
طرح به مناسبت سالگرد شهادت شهید قاسمی دانا💔 @Khadem_Majazi
🍃می‌گویند برات اگر می‌خواهی، دخیل به امام رضا(ع) ببند. عجیب تمامِ کربلاییها نمک گیرِ معرفتِ حضرت سلطان هستند نمونه اش حسن! 🍃متولد یک روزِ گرم شهریور در ، در همسایگی امامِ رئوف‌...دومین پسر خانواده شش نفره قاسمی دانا و عجیب برای مادر، این پسر با بقیه فرق داشت♡ 🍃معرفتش، اولین جرقه تمام رفاقت هایش بود...اصلا هرکه به او جذب می‌شد، مریدِ خون گرمی و معرفتِ بی حسابش بود. مریدِ علی (ع) و آلِ علی بود...سَنَدَش؟ پیرهن سیاهی که به نشانه عزا، تمام و صفر، همسفرِ روضه ها و هیئت هایش بود. 🍃اینبار به جای کربلا؛ براتِ را از حضرت سلطان گرفت. عازمِ شهرِ عشق شد...ارادتش به خاندانِ عصمت، گلوگیرِ آسایش و آرامشِ دنیایی اش بود و اصلا حسن مردِ ماندن نبود... همیشه از خدا میخواست مرگِ با عزتی داشته باشد و چه عزتی بالاتر از شهادت؟؟❤️ 🍃شوق به در چشمانش شعله می‌کشید و کیست که بتواند پرستویِ عاشقِ پرواز را از بال و پر بیندازد جُز معشوقی که سرش را به دامن گیرد؟! 🍃صبح ولادتِ مولایش (ع) غسل شهادت کرد. مدح مولایش را خواند و بال و پر گشود. چون شیر به میدان زد. پرواز نزدیک بود و حسن هر لحظه بیشتر از زمین کنده می‌شد...😞 🍃در ۱۹ اردیبهشت، در سرزمینِ ، با گروهی هشت نفره در عملیاتی که نامِ امام رضا(ع) بر رویش می‌درخشید به آسمان پرواز کرد. 🍃حسن با معرفت بود. هنوز هم هست. دلتنگش می‌شود و او مرهَم به این دلتنگی. مادر حسن را در گوشه و کنار خانه حس می‌کند، مادر است و عطر حضورش را لمس می‌کند، مادر است و دلخوش که عاقبتِ دردانه اش، ختم به خیر و عزت شده است🌺 🍃حال حسن آسمان نشین است. به همان اندازه با معرفت‌. و همچون آقایش حسن(ع) با کرامت، گره ها باز می‌کند... با حسن ها کارها دشوار نیست💚 ✍️نویسنده : 🍂به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲ شهریور ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳.حلب 📅تاریخ انتشار : ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : خواجه ربیع مشهد @Khadem_Majazi
[ 😓 ] 🧐 📞از به جامانده ها؛ هنوز هم ❣ مےدهند اما بہ "اهل درد" نه بے خیال ها فقط دم زدن ازشهـدا افتخار نیست...🖐🏻♥️ ☝️🏻باید... ✨ زندگےمان، ✨حرفمان، نگاهمان، ✨لقمه هایمان، رفاقتمان هم شهدایی باشد...🌱🌸 دݪݥان را شهدایی کنیم🍃🌺 خادمان شهدا باشیم...🍃🍀 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفرَج🌤 [من سࢪما زده را دریاب و بگیࢪ زمین گیر شدمـ😥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] بال فرشتگانِ حریمتــ🕊 غم دلمـ را لطیف برده اند😍 [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
خادم مجازی
[ #عشق_نامہ💌 ] #نخل_های_بی_سر #قسمت_چهل_چهارم زن ميخواهد براي به دوش كشيدن جنازه ناصر را كمـك كن
[ 💌 ] ـ معلومه ننه؛ چن روز تشنگي و گشنگي، دل پيچه ميآره؛ اونم تو اين آفتاب.😢 خورشيد وسط آسمان نشسته و هرمش را بر سر و روي مردم و در و ديوار شهر مي پاشد.🌞 سايه ها كوتاه شده است؛ كوتاهِ كوتاه . پاهاي ناصـر دنبـال چيـزي ميگردند تا خود را بر آن بزنند و صاحبشان را از رفـتن بازدارنـد ؛ مـي خواهنـد مدتي بياسايند؛ اما ناصر آنها را به دنبال خود ميكشد و به طرف مسجد ميبرد. 🏃‍♂ شليك دشمن جاي جاي زمين را زخمي كرده و از دل آن، آتش و دود بـالا ميبرد. ☄ ناصر، كوچه را كه تمام مي كند و پايش كه به خيابان رستاخيز مي رسـد، گلدسته هاي مسجد، محكم و پابرجـا، تـوي چـشمانش مـي دود و بـه او تـوان مقاومت مي دهد.👀 كنار پلكان مـسجد چنـد وانـت ايـستاده و مـردم از عقـب آن زخمي ها را بيرون مي كشند و به داخل محوطه مي برند. غير از چنـد نفـري كـه بالاي وانت اند، همه مي دوند. صداي همهمه و هيـاهو، تـا كوچـه هـاي اطـراف مسجد ميدود: 🗣 ـ يا حسين، خودت به دادمون برس! ـ آب ميخوان آقا؛ آب! ـ گچ ميخوايم؛ گچ... خون تو مسجد راه افتاده! ـ يه آمبولانس نيست اينارو برسونيم آبادان؟! ـ وانت كه هس!😢 عده اي به محوطه مسجد مي دوند و چند زخمي سرم به دست را با برانكارد بيرون مي كشند و عقب وانت ها مي گذارند. سرم ها ميان دست هاي چند پرسـتار ماند هاند و مايع درونشان را از زخمي ها دريغ مي دارند؛ قطره قطره پايين مي آيند و خودشان را به رخ لب هاي خشك و داغمه بسته مجروحان مي كـشند .😞 مـردي كنار ديوا ر مسجد خوابيده است .😴 سِرُمش را خود نگه داشته و قطره هـايي را كـه خرامان خرامان به تنش مي خلند، تماشا مي كند. جـواني كـه او را عقـب وانـت خوابانده اند، حريصانه به سرمش زل زده و كف خشك دهانش را تندتند قورت ميدهد.😞 چشمهايش از سرم جدا نمي شود. ناگهان سرم را از دست پر ستاري كه اشك روي گونه هايش خشكيده مي قاپد و آن را به دهان مي بـرد . 👀 پرسـتار هـول ميشود و مي خواهد سرم را از دست او بگيرد، اما نمـي توانـد . سـوزن سـرم از دست جوان بيرون كشيده ميشود و خون از جايش بيرون ميزند. 😱 گريه و وحشت، توان پرستار را گرفته است . خود را مغلوب مـي بينـد و دو دستش را با شتاب، به شيشة عقب وانت - كه آماده حركـت اسـت - مـي زنـد . 😭 وانت مي ايستد و تا راننده خودش را به جوان برساند، او چند قلـپ از سـرم را خورده است . راننده سرم را از ميان دست هاي تسليم شده جوان بيرون مي كـشد و وقتي آن را به پرستار مي دهد، كنار وانتش زمين گیر ميشود؛ بلند گريه ميكند و فرياد برميآورد: 😭🗣 ـ قربون لب تشنه ات، حسين! گريه حواس راننده را بـرده و از پرسـتار غافـل شـده اسـت😢 [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi