eitaa logo
خادم مجازی
154 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
330 ویدیو
7 فایل
بہ‌نامِ‌اللہ..🌱 دورهم‌جمع‌شدیم‌تابه‌حول‌وقوه‌الهے کمی‌ازشهادت‌وشهدابگیم‌و "رنگ‌بگیریم" •🕊 زیرمجموعہ‌کانالِ'عاشقانہ‌های‌حلال °• @Asheghaneh_halal •° •🕊 خادم‌کانال‌جهت‌انتقادیاپیشنهاد °• @nokar_mahdizahra •°
مشاهده در ایتا
دانلود
[ ❣] اگࢪ شہیدانھ زندگے کنے شہادت خودش پیدایتـ مے ڪند لازم نیست دنبالش بگردے مࢪاقب کاࢪهایے ڪه میکنیم باشیم! [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🦋 ] یا امام رضا🌸🍃! واحدگمشدگان‌حرمت‌بیکاراست گم‌شدن‌درحرم‌توخودپیداشدن‌است [نمے دانم کہ چࢪا اینقدر مهࢪبانے تو با من🧐] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 💌 ] | انگار داشتیم کَل کَل می‌‌کردیم!😣 نمی‌دانم غرضش از این حرف‌ها چه بود🤔 وسط حرف‌ها،انگار که بخواهد از فرصت استفاده کند..! گفت:«راستی زهرا احتمالاً گوشی‌ام آنتن هم نمی‌دهد.»😕 صدایم شکل فریاد گرفته بود.😠 داد زدم«آنتن هم نمی‌دهد!تو واقعاً‌ 15 روز می‌خواهی بروی و تلفن همراهت آنتن هم نمی‌دهد؟»😠 گفت:«آره،اما خودم با تو تماس می‌گیرم نگران نباش..»😊 دلم شور می‌زد..😢 گفتم:«امین انگار یک جای کار می‌لنگد.جان زهرا کجا می‌خواهی بروی؟»‌😢 گفت:«اگر من الآن حرفی به تو بزنم خب نمی‌گذاری بروم. همش ناراحتی می‌کنی.» دلم ریخت..... گفتم:«امین، سوریه‌ می‌روی؟» می‌دانستم مدتی است مشغول آموزش نظامی است. گفت:«ناراحت نشوی‌ها، بله!» کاملاً یادم است که بی‌هوش شدم. شاید بیش از نیم ساعت. امین با آب قند بالای سرم ایستاده بود.. تا به هوش آمدم ، گفت:«بهتر شدی؟» تا کلمه سوریه یادم آمد،دوباره حالم بد شد. گفتم:«امین داری می‌روی؟واقعاً‌ بدون رضایت من می‌روی؟» گفت:«زهرا نمیتوانم به تو دروغ بگویم..بیا تو هم مرا به با رضایت از زیر قرآن رد کن..😔 حس التماس داشتم..😢 گفتم:«امین تو می‌دانی من چقدر به تو وابسته‌ام..تو می‌دانی نفسم به نفس تو بند است...»😔 گفت:«آره می‌دانم» گفتم:«پس چرا برای رفتن اصرار می‌کنی؟»😢 صدایش آرام‌تر شده بود،انگار که بخواهد مرا آرام کند... گفت:«زهرا جان من به سه دلیل می‌روم. دلیل اولم خود خانم حضرت زینب (س)‌ است.. دوست ندارم یک‌بار دیگر آنجا محاصره شود..! ما چطور ادعا کنیم مسلمان و شیعه‌ایم؟ دوم اینکه به خاطر شیعیان آنجا،مگر ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم؟شیعه که حد و مرز نمی‌شناسد..! سوم هم اینکه اگر ما نرویم آنها به این جا می‌آیند.زهرا؛ اگر ما نرویم و آنها به اینجا بیایند چه کسی از مملکت ما دفاع می‌کند؟» تلاش‌های امین برای راضی کردن من بود و من آنقدر احساساتی بودم که اصلاً هیچ کدام از دلایل مرا راضی نمی‌کرد.. گفتم:«امین هر وقت همه رفتند تو هم بروی. الآن دلم نمی‌خواهد بروی.» گفت:«زهرا من آنجا مسئولم.می‌روم و برمی‌گردم اصلاً خط مقدم نمی‌روم.کار من خادمی حرم است نه مدافع حرم.نگران نباش.» انگار که مجبور باشم گفتم:«باشه ولی تو را به خدا برای خرید سوغات هم از حرم بیرون نرو!» آنقدر حالم بد بود که امین طور دیگری نمی‌توانست مرا راضی کند..😔 نمی‌دانم چگونه به او رضایت دادم. رضایت که نمی‌شود گفت..گریه می‌کردم و حرف می‌زدم؛دائم مرا می‌بوسید و می‌گفت «اجازه می‌دهی بروم؟» فقط گریه می‌کردم..😭 حالا دیگر بوسه‌هایش هم آرام‌ام نمی‌کرد. چرا باید راضی می‌شدم؟😔 امین،تنهایی،سوریه... به بقیه این کلمات نمی‌خواستم فکر کنم..😔 تا همین ‌جا هم زیادی بود! [در دنیاے مدࢪن📱 به سبک قدیمے با تو سخن میگویم اے عشق دیرین♥️] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ✌️🏻 ] ❇️ (مدظله العالی): 🔹فرهنگ شهادت یعنی فرهنگ تلاش کردن با سرمایه‌گذاری از خود برای اهداف بلندمدّت مشترک بین همه‌ی مردم؛ که البتّه در مورد ما آن اهداف، مخصوص ملّت ایران هم نیست، برای دنیای اسلام بلکه برای جهان بشریت است. 🗓تاریخ: ۱۳۹۳/۱۱/۲۷ [حقا ڪه تو از سلاݪہ زهرایے ݕا خندھ خود مرهم ࢪنج هایے😍] 🌸| Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #قراࢪ_عاشقانہ💗 ] ختم ࢪسل بھ سوے جنان مے ڪند سفࢪ جان جہانیان ز جہان مے ڪند سفࢪ🦋 [ السلام علیڪ یا رسول الله✋🏻 ] [دلم بھ آن مستحبی خوش است کہ جوابش واجݕ استـ😇] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌅‌ ] •|﷽|• تو همان صبح عزیزی و دلیل نفسی، که اگر باز نیایی، به تنم جانی نیست! [و صبح بے تو مانند شب تاریڪ است🍀] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #صبورانہ🥀 ‌] . . ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻨﮓ، ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺣﻤﻴﺪ ﺗﻮ ﻛﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩ. ﺗﺎ ﺣﻤﻴﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻲ ﺭﻓﺖ ﺑﻴﺮﻭﻥ، من اصلا ﺗﺤﻤﻞ ﺍﻭﻥ ﺧﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ😣 ﻣﻌﻤﻮلا ﻣﻲ ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ می ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ. ﺣﻤﻴﺪ ﻭقتے ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻳﻪ مدتی ﺍﺯ ڪﺮﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ می ﮔﺸﺖ، ﺧﺐ ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﺴﺖ ﻣﻦ ﻛﺠﺎﻡ.🤔 ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺯﻧﮓ ﻣﻲ ﺯﺩ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﻦ می ﮔﺸﺖ. ﻣﻲ ﮔﻔﺘﻦ "ﺣﻤﻴﺪ ﺑﺎﺯ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ ..."😅😉 ﺣﻤﻴﺪ ﺑﻌﺪ ﻳﻪ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺧﻮﺑے ﺍﺯﻡ ﮔﺮﻓﺖ؛🙄 ﺍﻭﻥ ﻣﻨﻮ ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻲ ﻛﺮﺩ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﺩﻭ - ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ... ولے ﻣﻦ ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻟﻪ ڪه ...💔 #همسر_شهید #شهید_حمید_باکری . . [یا بࢪگرد... یا آݩ دݪ را بࢪگردانـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 👼 ] سخت ترین روز زندگی من و برادرم آن بود ڪه باید با دستان کوچکمان کلمه بابا را مشق کنیم🍃 آخر ما که در زندگی خود هرگز پدر را ندیده و کسی را بابا صدا نکرده بودیم💔 و مفهوم جمله "بابا آب داد" بی معنی است.📕🔗 [بابایے بغݪ کردن و بوسیدنت که هیچ حتی نشد یڪ دل سیر تو رو بو کنمـ😢] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ #کبوترانہ🕊 ] کبوتر حرم آستان قدس تو ام بجز هوای تو در سر مرا هوایی نیست [کبوتࢪم هوایے شدم ببین عجـݕ گدایے شدمـ💔] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 😍 ] .•[مࢪا اویس شدن دࢪ هواے تو ڪافیست]•. [و دݪ بہ آستان پر مہرت بستم♥] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ 🌱 ] • گاهے دلت از سن و سالت میگیرد میخواهی کودک باشے کودکی کہ بہ هر بهانه‌ای به آغوش غمخواری پناه میبرد ! •• چون کودکی در انتظار‌ پدر در انتظارت نشسته ام...(: [شݕ تار سحࢪ می گردد🌌 یڪ نفࢪ ماندھ از قوم که بࢪ میگردد✨] Eitaa.com/Khadem_Majazi
[ ❣] شہید گمنام خوشنام تویے🙃 گمنام منم کسے ڪه لب زد بࢪ جام تویے ناڪام منم💔 [شهدا گاهے نگاهے به زیࢪ پایتان بیاندارید🍃] Eitaa.com/Khadem_Majazi