eitaa logo
کمیته خادمین شهدا استان همدان
513 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
21 فایل
کانال رسمی کمیته خادمین الشهداء استان همدان سایت خادمین کوله بار https://khademin.rahnoor.ir/ ارتباط با : برادر سیدمحمد حسینی مسئول خادمین استان همدان👇 @S_M_Hoseini98 برادر محمد قراگوزلو جانشین خادمین استان
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 تـــــــــــحــــــــــــــولــــــــــــــــ🔆 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔺 بسم الله الرحمن الرحیم 🔻 ◻️شهید احمدعلی نیری تعریف می‌کند : یه روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم دماوند. تمام رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند .یکی از بزرگترها گفت: احمد آقا برو این کتری رو آب پر کن و بیار تا چای زغالی درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد و گفت: اونجا رودخانه است. من هم راه افتادم ،راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش می رسید نسیم خنکی از سمت آب به سمت من آمد. از لابلای درخت‌ها و بوته‌ها به رودخانه نزدیک شدم. تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم! بدنم شروع کرد به لرزیدن نمی‌دانستم چه کار کنم! همان جا پشت درخت‌ها مخفی شدم کسی آن اطراف من را نمی‌دید. درخت‌ها و بوته‌ها مانع خوبی برای من بود. من با چشمانی گرد شده از تعجب منتظر ادامه ماجرای احمد بودم چرا آنقدر ترسیده بود!؟ احمد ادامه داد : من می‌توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم در پشت آن درختا و در کنار رودخانه چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همانجا در دلم خدا را صدا زدم و گفتم: خدایا کمکم کن. خدایا الان شیطان به شدت مرا وسوسه می‌کند، که من نگاه کنم هیچکس هم متوجه نمی‌شود اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می‌گذرم کتری خالی را برداشتم و سریع از آنجا دور شدم بعد هم از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه‌ها. هنوز دوستان مسجدی مشغول بازی بودند. برای همین من مشغول درست کردن آتش شدم. چوب‌ها را جمع کردم و به سختی آتش را آماده کردم خیلی دود توی چشمم رفت اشک همینطور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود هر کس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت. همینطور که داشتم اشک می‌ریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه می‌کنم. حالم خیلی منقلب بود از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که اشک می‌ریختم و با خدا مناجات می‌کردم خیلی با توجه گفتم: یا الله یا الله... به محض تکرار این عبارت یکباره صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می‌شد. ناخودآگاه از جا بلند شدن و با حیرت به اطراف نگاه کردم. صدا از تمام سنگریزه‌های بیابان شنیده می‌شد. تمام درخت‌ها و کوه‌ها و سنگ‌ها صدا می‌آمد. همه می‌گفتند: سُبوح‌ٌقُدّوس‌ربُناورب‌ُالملائکة‌ِوالرّوح (‌) وقتی این صدا را شنیدند ناباورانه به اطراف خیره شدند. از ادامه بازی بچه‌ها فهمیدم که آنها چیزی نشنیده‌اند! من در آن غروب،با بدنی که از وحشت می‌لرزید به اطراف می‌رفتم. من از تمام ذرات عالم این صدا را می‌شنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم در هایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد این را گفت و از جا بلند شد تا برود بعد برگشت و گفت: محسن،این‌ها را برای تعریف از خودم نگفتم. گفتم تا بدانی انسانی که چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: تا من زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن. ❤️سلامتی امام زمان (عج)صلوات ❤️ 💠👇 💠@Khademin_Shohada_B_HMD