eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.9هزار ویدیو
419 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
عَزیزٌعَلَیَّ أنْ أرَی الْخَلْقَ وَلاتُریٰ آقای من!سخت است همه را ببینم و تو را نبینم همه با هم، بر
1 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ به نام خدای بخشاینده مهربان وَالْعَصْرِ سوگند به این زمان 2 إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ که آدمی در خسران است. 3 إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ مگر آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و یکدیگر را به حق سفارش کردند و یکدیگر را به صبر سفارش کردند. 🌸 جمع خانواده منتظران مقدمتون نور بارون 💫🌻💫🌻💫🌻💫🌻 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798 💫🌻💫🌻💫🌻💫🌻
👇 محتوای مربوط به 👇 📖 متن قرآن 🎙 صوت تحدیر ( تندخوانی) 🎤 صوت ترتیل 📣 صوت ترجمه http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
هدایت شده از کانال
1_12847983.mp3
4.08M
🌺 (تندخوانی) 🌺 🌺 توسط استاد
هدایت شده از کانال
1_12848932.mp3
8.92M
🌺 🌺 🌺توسط استاد
هدایت شده از کانال
1_12849044.mp3
6.9M
پیام اعضا👆
12.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنرانی روشنگرانه دکتر حسن عباسی دانستن حقایق حق مسلم اعضا خانواده منتظران است و یا علی ع
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_یازدهم: از آن همه زندگی فقط دا چیز های ضروری را نگه داشت.
بسم الله الرحمن الرحیم : به گمرک خرمشهر که رسیدیم ,دیگر غروب شده بود و اذان می دادند.دایی حسینی آمده بود دنبالمان.تا کار های مربوطبه گمرک را انجام بدهیم و از بازرسی ها عبور کنیم کمی معطل شدیم.بیرون گمرک بابا منتظرمان بود. ماه ها می شد همدیگر را ندیده بودیم.اوم که چشممان به او افتاد ,یک مقدار غریبی کردیم. اما بعد به طرفش رفتیم.بابا در حالی که اشک می ریخت ,ما را بغل کرد و بوسید.تک تکمان را نوازش کرد. همه خوشحال بودیم. بعد راه افتادیم با دایی حسینس برویم خانه شان.توی راه بابا پول های دو فلسی و پنج فلسی را که پاپا بهمان داده بود ,با پول های ایرانی عوض کرد و گفت:این پول ها اینجا ارزشی ندارد.))) دایی کلی مهمان دعوت کرده و تدارک دیده بود.خانه اش خیلی برایمان تازگی داشت.اصلا شبیه خانه های بصره نبود.مثلا کف حیاطشان موزاییک بود در حالی که حیاط های بصره خاکی بود. بشتر مهمان ها فارسی صحبت می کردند و ما که فقط عربی و کردی بلد بودیم ,از حرف هایشان چیزی نمی فهمیدیم.زبان فارسی به نظرمان عجیب و غریب می آمد. یادم می آید آن شب توی حیاط آب بازی می کردیم.دستمان را زیر شیر گرفته بودیم و به هم آب می پاشیدیم. زن دایی آمد و در حالی که چیز هایی به فارسی می گفت,نگذاشت بازی کنیم. ما از حرف هایش فقط کلمه خیس را فهمیدیم که در زبان عربی معنی اش گندیدن است.خیلی تعجب کردیم. با خودمان گفتیم این چه آبی است که آدم دستش رازیرش بگیرد ,می گندد؟😳 موقع شام ,به خاطر گرمی هوا و جای کم ,پشت بام را فرش کردند و زن دایی سفره شام را آنجا انداخت. بالا رفتن از پلکان موزاییک شده هم برایم جالب بود .چون توی بصره برای رفتن روی پشت بام از نردبان چ.بی استفاده می کردیم. آن شب فهمیدیم وقتی بابا از عراق اخراج می شود,تمام راه را پیاده می آید و از مرز می گذرد.به خرمشهر که می رسد,کف پاهایش پر از زخم و تاول های چرکی بوده ,به خاطر همبن ,تاد چند روز دایی پاهای بابا را توی لگن می گذاشته و با آب و نمک شستشو می داده,که عفونت ها از بین برود. مدت زیادی طول کشید تا بابا بتواند درست راه برود. بعد ها خودش برایمان گفت علت اصلی جراحت ها ,ضربه کابل هایی بوده که ماموران استخبارات به پاهایش زده بودند. دایی مستاجر وعیال وار بود. مادر زنش هم با آن ها زندگی می کرد.به خاطر همین ,بابا از همان روز به فکر افتاد جایی را برای سکونت ما پیدا کند. او گشت وبالاخره بعد از چند روز ,یک اتاق توی شاه آباد گرفت و به این ترتیب ,ما به خانه خودمان رفتیم. بابا مدتی هم دنبال کار بود.او به خاطر شرایط سخت زندان و شکنجه های جسمی و روحی حال خوبی نداشت.دا خیلی مراعاتش را می کرد.سعی می کرد ما را آرام نگه دارد تا سر وصدا و شیطنت های ما اذیتش نکند.هر وقت از سر کار می آمد و می خوابید, می رفتم سراغش,دست ها و پایش را ماساژ می دادم. دلم می خواست خستگی روزانه را از تنش بیرون کنم.بابا هم زیر لب دعایم می کرد و از خدا برایم عاقبت به خیری می خواست. این حالت بحران روحی بابا زیاد طول نکشید. ومی چیز دیگری عذابش می داد.بابا روز ها دنبال کار می رفت و شب عا با دست خالی بر می گشت.چون سابقه فعالیت سیاسی داشت,در ادارات دولتی به او کار نمی دادند.سیر کردن شکم بچه ها و پرداخت کرایه خانه ,همه و همه به او فشار می آورد و خیلی به بابا سخت می گذشت.حتی بعضی از دور و بری ها فکر می کردند بابا آدم کاری نیست و تن به کار نمی دهد.وقتی این را فهمیدم,خیلی دلم برای غریبی بابا سوخت. دلم می خواست به همه بگویم این فکر ها درباره بابا اشتباه است . اما کاری از دستم بر نمی آمد. فقط سر نماز هایم از خدا می خواستم کاری بکند.بابا وقتی از پیدا کردن کاری که توانایی و استحقاقش را داشت ,نا امید شد,به ناچار یک گاری دستی اجاره کرد و توی بازار به باربری مشغول شد و در کنارش کارهای لوله کشی ,بنایی و جوشکاری مردم را انجام می داد. کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ادامه دارد....... 📝اجتماع و دور همی خانواده منتظران ⭕️ارسال فقط با لینک کپی برداری و ارسال بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا