حقیقت سلطنت اسم اباعبدالله علیه السلام در نابود کردن شیاطین را در کلام آیت الله جاودان و نقل مکاشفه ای از آیت الله حق شناس بشنوید
رفقا ما دراین شب جمعه ای در پرتو نور امام حسین آمدهایم تا او را در ذهن و عقل و دل خود ببینیم و با او بیعت کنیم و در حضور او توبه کنیم و بهسوی خدا بازگردیم.
صفحه ای نو در زندگی خود، بگشاییم که در شأن ما باشد. همچون حرّ و زهیرو دیگران بازگردیم.
خودم را پیش از شما مخاطب قـرار میدهم، از رحمت خدا ناامید نشوید. همۀ شما از این به بعدو از این ساعت میتوانید بازگردید و حسین را یاری کنید.
نمیگویم مانند حرّ ـ درود خدا بر او باد عمل کنیم. اگر چنین کنیم که سعادت بزرگی است، میگویم اگر نمیتوانیم یکباره مثل حرّ شویم، دستکم حسین را در یک هدف کمک کنیم
سپاه امام حسین را با هر وسیلهای که میتوانیم یاری کنیم به هر وسیلهای که موجب یاری حق میشود.
هر کار زشتی دیدی، از آن بیزاری بجو؛ هر کار خوبی دیدی، آن را تشویق کن؛ هرجا ستمدیدهای یافتی، یاریاش کن هرجا ستمگری دیدی، هدایتش کن هر جا حقِ پایمال شدهای دیدی، آن را بازگردان و همینطور مرحلهبهمرحله جلو رویم.
اگر یک گام برداریم و ذرهای بهسوی حق تغییر مسیر دهیم، به برکت امام حسین، که چراغ هدایت و کشتی نجات است، به حق خواهیم رسید.
من تردید ندارم که با این عواطف خروشان حاکم بر این جلسه و با این اشکها و گریههایی که نشانۀ عواطف پاک شماست ما هرگز دین حسین را در میان دشمنانش رها نمیکنیم و حسین و دین حسین را، انشاءالله، یاری میکنیم، هرچند با برداشتن یک گام.
عشقبازی شماوخدا مبارکه
خوش به سعادتتان که هرشب به ملکوت اعلی سفر میکنید
برای دوستان هم دعابفرمایید که به این سفر نائل شوند
امام باقر علیهالسّلام فرموده است:
«بر شما باد به دعا کردن هنگام سحر تا طلوع خورشید.
این زمان ساعتی است که درهای آسمان گشوده، روزیها تقسیم و حاجتهای بزرگ برآورده میشود».
📕وسائل الشیعة، ج۷، ص۶۷۶۸
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
doa_nodbe_180915054844.mp3
9.69M
صدرالاسلام همدانی در كتاب خود (تكالیف الآنام) در رابطه با فضیلت دعای ندبه گفته است:هرگاه در جایی با حضور قلب و اخلاص تمام و توجه به مضامین عالی آن خوانده شود نه تنهاعنایت و توجه امام زمان را به آن مكان جلب میكند بلكه باعث حضور حضرت در آنجا میگردد.
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای عهد
من فقط یک آرزو دارم ، ببینمت ای ماه آسمان امامت .... وای بر من اگر روزی که می آیی من .....
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
التماس دعای فرج
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی عظم البلاء....
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب_کبری_سلام_الله_علیها
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم
@KhanevadehMontazeran
#خانواده_بزرگ_منتظران
🔸امشب طولانیترین ماه گرفتگی قرن رخ میدهد
🔹طولانیترین ماه گرفتگی قرن ۲۱ امشب اتفاق میافتد و این رویداد در بخشهای بزرگی از ایران، استرالیا، آسیا، آفریقا، اروپا و آمریکای جنوبی قابل رویت است.
🔹این خسوف در ساعت ۲۱:۴۴:۴۷ آغاز خواهد شد و مدت زمان گرفت کامل ۱۰۳ دقیقه خواهد بود.
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
🔴 حمايت قاطع سردار سلیمانی از سخنان ضدآمريكايي رئيس جمهور: ایران نمیخواهد، من حریف تو هستم! نیروی قدس حریف شماست/ هیچ شبی نیست که ما نخوابیم و به شما فکر نکنیم/ بيا پاسخت را من ميدهم
💬 سردار سلیمانی در مراسم تجلیل از شهدای عملیات رمضان در همدان:
🔸 رئیس جمهور آمریکا در جواب رئیس جمهور ما مطالب سخیفی در توئیت خود بیان کرد. شأن رئیس جمهور ما نیست که جواب تو را بدهد. من به عنوان یک سرباز جواب تو را می دهم.
🔸 تو ما را تهدید می کنی به این که اقدامی انجام می دهی که در دنیا سابقه ندارد. این ادبیات کاباره است. یک کابارهچی با دنیا اینگونه حرف می زند.
🔸 شما چه کاری می توانستید بکنید که در طول این ۲۰ سال نکردید؟ شما با دهها دستگاه تانک و نفربر و صدها فروند هلیکوپرتهای پیشرفته آمدید به افغانستان و جنایتهایی را انجام دادید. شما بعد از ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۸ با ۱۱۰هزار سرباز چه غلطی کردید؟ امروز دارید به طالبان برای گفتگو التماس می کنید.
🔸 فرمانده آمریکایی آمد پیش من و از ما خواهش کرد با مجاهدین عراقی صحبت کنیم تا با آنها کاری نداشته باشند
🔸 یادتان رفته برای سربازانتان پوشک بزرگسال تهیه می کردید و امروز آمدید ما را تهدید می کنید؟ شما در جنگ ۳۳روزه چه غلطی کردید؟ غیر از این است که شروط حزب الله برای پایان جنگ را پذیرفتید؟
🔸 ترامپ قمار باز! من خودم به تنهایی در مقابلت می ایستم. ما ملت، حوادث سختی را پشت سر گذاشته ایم.
🔸 جنگ را شما شروع می کنید اما ما به پایان می رسانیم، بروید از پیشینیان خود بپرسید. پس ما را تهدید به کشتن نکنید. ما آماده هستیم در مقابلت بایستیم.
🔸 در گذشته آمریکا ابهتی داشت اما امروز زباله های ایران یعنی منافقین را دور خود جمع کرده اید تا چه چیزی را ثابت کنید؟ قدرت و توان ما را می دانید. چگونه است پس نمی توانید در مقابل ما و اعتقادات ما بایستید؟
💪💪💪💪💪💪💪💪💪💪💪💪
⚪️پ.ن: شاید حالا دیگه بعضی از مردمی که روزی غفلت کردن متوجه شده باشن #عزت ایرانی_اسلامی☫🇮🇷، بهتر و مقتدر تر از حماقت ها و التماس کردن های #خفیفانه برخی مسئولین بی کفایت دربرابر متجاوزین است.
#اذا_جاءَ_نَصْرُاللهِ_وَالفَتح
🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798
﷽⚜آن زمان، ثامن غریب وُ این زمان، قائم غریب💔😭
⚜شیعیان، در غفلت وُ بر لب، همہ أمَّن یُجیب💔😭
👈تعجیل در ظہورش گناہ نڪنیم
✨اللہُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّڪَ الْفَرج✨
@khanevadehmontazeran
⭕️ جدال لفظی یامین پور و آشنا بر سر توئیت جنجالی حمید رسایی درباره خروج سیف از کشور...
@khanevadehmontazeran
⭕ با دشمن اینطور صحبت کن!
🌹امیرمومنان فرمودند:
رُبَّ قَوْلٍ أَنْفَذُ مِنْ صَوْل
بساسخن که ازحمله مسلحانه كارگرتر است.
📚 نهجالبلاغه، حکمت ۳۹۴
@khanevadehmontazeran
هدایت شده از 🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم اله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_پنجاه_و_هفتم: سه,چهار جنازه ایی که از صبح بیرون فرستاده بودی
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_دا
#قسمت_پنجاه_و_هشتم:
وقتی به غسالخانه برگشتم,لیلا جلوی در منتظر بود.با غساله ها خداحافظی کردیم و بیرون آمدیم.هر چه چشم چرخاندم,بابا را ندیدم.تعجب کردم.گفته بود از فردا دیگر جنت آباد نمی آید.تا فبل از ظهر غیر آن دفعه که دست هایش را بوسیدم و با هم حرف زدیم باز دو ,سه بار او را در حال کار دیده بودم.ولی انگار دیگر طاقت نیاورده بود و رفته بود.
موقع بیرون امدن از جنت آباد چند نفر از همکارانش را دیدیم.آن ها هم تعطیل کرده ,آماده رفتن بودند.رفتم جلو.بعد زا سلام و خسته نباشید پرسیدم:بابام کجاست؟چرا با شماها نیست؟
یکی از آن ها گفت:آقا سید,ظهر دست از کار کشید و رفت.
آن یکی گفت:خیلی هم ناراحت بود.تا ظهر تحمل کرد ,بعد گفت:دیگه نمی تونم وایسم.
پرسیدم:کجا رفت؟
گفتند :نمی دونیم.شاید رفته باشه شهرداری.
پرسیدم:از ظهر که رفته دیگه برنگشته؟
گفتند:نه.
خداحافظی کردم.راهم را کشیدم و آمدم سمت لیلا .دلشوره بابا را داشتم ولی نمی توانستم به لیلا حرفی بزنم.
خیلی گرفته و ناراحت بود.می دانستم هم خسته است و هم گرسنه.یقین داشتم کار غسالخانه و دیدن اجساد متلاشی و درب و داغان بیشتر از هر چیز دیگری روی ذهن لیلا که شانزده سال بیشتر نداشت اثر گذاشته است.
آخر فقط جراحت ها و زخم بدن ها نبود.بحث شکسته شدن حریم و حجب و حیا هم مساله جدی بود که مرا تحت فشار روحی قرار می داد. خیلی ناراحت می شدم,لیلا بعضی از این صحنه ها را ببیند یا اصلا آنجا باشد.با همه این حرف ها حضورش برای من قوت قلبی بود. برای اینکه او را به حرف بیاورم,از بین خانه ها و کوچه ها که می گذشتیم ,گفتم:ممکنه فردا پس فردا هم محله ما رو هم بزنن.
لیلا که انگار حرف مرا نشنیده باشد,گفت:یعنی فردا هم همین وضعه یا فردا دیگه تموم می شه؟
ساکت شدم.جوابی نداشتم به لیلا بدهم.توی محله خودمان که وارد شدیم,خاموشی مطلق بود.مردم به هشدار های رادیو که مرتب اعلام می کرد؛چراغ هاد را روشن نکنید.گونی های پر از شن ,پشت پنجره ها بگذذارید و استتار کنید,خوب گوش کرده بودند.انگار خاک مرده همه جا پاشیده بودند که نه صدایی می آمد و نه نوری دیده می شد.از زن ها یا مردهایی که همیشه دم غروب جلوی در خانه هاشان دور هم می نشستند و گپ می زدند,خبری نبود.یکی ,دو نفری را هم که توی مسیر دیدیم از کنار پیاده رو با شتاب می رفتند.به در خانه که رسیدیم هر دوتایمان تعجب کردیم.در خانه برخلاف همیشه باز بود.رفتیم تو.دا توی حیاط بود.سلام کردیم.با لحن خوبی جوابمان را داد و پرسید:چه حال؟چه خبر؟
لیلا گفت:هیچی.کشته پشت کشته.اون قدر زیادن که نمی رسیم دفنشون کنیم.
من پرسیدم:دا از بابا چه خبر؟
گفت:اومد هل هلکی ضبط و چند تا نوار قرآن و روضه برداشت و رفت.
پرسیدم:شب میاد؟
جواب داد:نمای دونم.چیزی نگفت.
لیلا گفت:دا آب هست؟می خوام حموم کنم.
گفت:تو لوله ها نیست منتهتا من آب جمع کردم.
خنده ام گرفت.از ترس اینکه همین جوری بریم توی خانه ,توی ظرف ها آب جمع کرده بود.کتری بزرگی هم روی چراغ نفتی گذذاشته بود تا وقتی ما برسیم آب گرم شود.ما رفتیمد حمام.چون آب کافی برای شستن لباس هایمان نداشتیم,جند دقیقه بعد دا در زد .لگنی جلو آورد و ما لباس هایمان را داخلش انداختیم.به نظر بوی کافور به دماغش زد که با اکراه به لباس ها نگاه کرد و در حالی که می رفت لگن را کنار باغچه بگذارد ازم پرسید:دختر تو نمی ترسی می ری قاطی جنازه ها؟!
گفتم:نه.
از لحظه ای که وارد شده بودیم,منتظر بودم دا غر بزند و شکایت کند.ولی هر چه می گذشت می دیدم خیلی ملایم و مهربان برخورد می کند.پیش خودم گفتم:حتما بابا سفارش مون رو به دا کرده.
از حمام که در آمدیم,شام حاضر بود.سفره انداختیم.سعید و حسن و زینب همه اش دور ما چرخ می خوردند.حسن از اینکه مدرسه ها تعطیل بود اظهار خوشحالی می کرد ولی سعید که ذوق داشت مدرسه برود,ناراحت بود و از من پرسید:پس من کی می رم مدرسه؟
دستش را گرفتم و سر سفره نشاندم.جوابی نداشتم که بگویم.
کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی
ادامه دارد.......
📝اجتماع و دورهمی خانواده منتظران
⭕️ارسال فقط با لینک
ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️
📩
http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798