eitaa logo
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
5.8هزار ویدیو
415 فایل
❁﷽❁ 🌹وأن یَکادُالذینَ کفرولَیزلِقونَکَ بِأبصارِهِم لَمّاسَمِعوالذِکرَوَیَقولونَ إنَّهُ لَمجنونُ وَماهوَالاذِکرُللعالَمین🌹 . 🔹یه دورهمی #آخرالزمانی و #بهشتی همراه با خانواده منتظران❤ 🔹ارتباط🔻 @Sh2Barazandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🇵🇸خانواده منتظران ⚜🇵🇸
بسم الله الرحمن الرحیم #رمان_دا #قسمت_هشتادم: مریم امجدی مرا به آنها معرفی کرد .من هم با آنها آشن
بسم الله الرحمن الرحیم : با صباح وطن خواه ،زهره فرهادی،افسانه قاضی زاده و اشرف فرهادی دختر عموی زهره راه افتادیم.در بین این ها فقط افسانه بود که بعد از داد و بیدادهای من داوطلبانه گفته بود:میام کمک. وقتی ازش پرسیدم :نمی ترسی؟ گفت:نه،ما موندیم کار کنیم.پس باید هرکاری از دستمون بر می یاد،انجام بدیم. از این حرفش خیلی خوشحال شدم.چون یک نفر از دختر ها با دل و جان انجام این کار را قبول کرد.وقتی رسیدیم جنت آباد.اشرف فرهادی و زهره با اینکه دوست داشتند کمک کنند،ولی انگار واقعا نمی توانستند و از انجام چنین کاری اکراه داشتند.صباح هم گفت:من می ترسم ،من مثل تو سنگدل نیستم. او با بقیه رفتند توی جنت آباد،ببینند چه کاری هست که می توانند انجام بدهند.افسانه قاضی زاده با من داخل غسالخانه آمد ولی و وضع آنجا را که دید،کپ کرد.وقتی حال و روزش را دسدم،گفتم:خب اگه می ترسی دست نزن. انگار تو رودر بایستی مانده بود.گفت:نه. آستین هایش را بالا زد و با هم شهیدی را تیمم دادیم.کار این جنازه که تمام شد،گفت:من نمی تونم اینجا بمونم.جای من اینجا نیست. چیزی نگفتم.نمی توانستم به جبر نگهش دارم.با هم بیرون آمدیم.دیدم زهره فرهادی اتاق غساله ها را جارو زده و صباح هم کمی از وسایل آنجا را مرتب کرده است.نمازشان را همانجا خواندند.زهره با آن صورت قشنگ و مهربانش هی می گفت:خواهر حسینی،تو حق داری این طوری به هم بریزی.واقعا کسی نیست به فریاد اینجا برسه.هر چقدر هم بدو بدو کنی فایده نداره. ادامه دارد.... کتاب دا/خاطرات سیده زهرا حسینی ⭕️ارسال فقط با لینک ارسال و کپی برداری بدون لینک از نظر شرعی حرام بوده و پیگرد الهی دارد.⛔️ 📩 http://eitaa.com/joinchat/1574174720Cadfb011798