شروع دوباره ..
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺
ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀
ا🌾🍁🥀
ا🍁🥀
ا🥀
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 9️⃣3️⃣
# راوی مرتضی
دنبال نرگس رفتم تو راهرو خیلی سریع
دیدم از حال رفته
نشستم کنارش
+ نرگس
ساداتم
مجتبی داداش
مجتبی
~~ بله داداش
ای وای زن داداش چی شده
+فکرکنم فشارش افتاده
بدو زنگ بزن به زهرا بگو
مرتضی داره نرگس میبره بیمارستان
تندی خودش برسونه
~~ باشه
داداش زهرا سر کوچست
من برم ماشین بیارم شما و زهرا
نرگس خانم بیارید تو ماشین
+ بدو مجتبی
اصلا فکر نکردم عمق ناراحتیش انقدر باشه
اومدم بلندش کنم
که زهرا وارد شد
•• خاک توسرم داداش
چی شده
+ فعلا کمک کن ببرمیش بیمارستان
بعدا برات میگم
فقط مراقب حجابش باش زهرا
رسیدیم بیمارستان
به نرگس سرم زدن
دکتر از اتاق اومد بیرون
رو به من و مجتبی گفت :
کدومتون همسرش هستید
+ من خانم دکتر
دکتر : لطفا بامن بیاید
+ بله بفرمایید خانم دکتر
خانمم چیزیش شده ؟
مشکلی داره؟
دکتر : چقدر هولی پسرم
بشین بهت میگم
چیزی جدی نیست
ببین پسرم نورون های عصبی خانمت خیلی حساسه
شوک عصبی براش ضرر داره
باید مراقبش باشی
+ بله ممنونم خانم دکتر
خواهش میکنم
الانم سرمش تموم شد میتونی ببریش
بهش یه آرامش بخش قوی میزنم
کهفعلا استراحت کنه
+ ممنونم خانم دکتر
خواهش میکنم پسرم
از اتاق دکتر اومدم بیرون
زهرا اومد سمتم : داداش نرگس بهوش اومده
برو پیشش
+ باشه
رفتم تواتاق
داشت گریه میکرد
اشکاش پاک کردم گفتم : چرا خودتو اذیتت میکنی
- دست خودم نیست مرتضی
نمیتونم بذارم بری
رسیدیم خونه
به زهرا گفتم
زهراجان کمک کن نرگس استراحت کنه
~~ چشم داداش
زهرا کمک کرد نرگس بخوابه
مادر: مرتضی مادر
حال نرگس چرا بد شده بود
+ مادر ماجرای سوریه بهش گفتم
مادر: صبر میکردی پسرم
+ مادر ۲۵ روز دیگه اعزامه
من نمیدونم چرا نرگس اینطوری کرد؟
مگه همین زهرا نمیخاد شوهرش بره
تازه علی تازه دامادم میشه
مادر: هر کس اختیار زندگی خودش داره مرتضی
اگه راضی نشد حق نداری بری
+ متوسل میشم به آقا امام حسین
آقا خودش دلش نرم میکنه
من برم پایگاه
کلاس دارم
مادر : برو پسرم
تو راهرو داشتم کفشامو میپوشدم
+ زهراجان خواهر
~~ جانم داداش
+ نرگس بیدارشد
زنگ بزن سریع خودم میرسونم
~~ چشم داداش
وارد حیاط حوزه شدم
پایگاه ما پایگاه مرکزی حوزه حضرت ابوالفضل بود
از دور سیدهادی دیدم
بخاطر مراسمای سید رسول اومده بود قزوین
اعزام من و علی دامادمون و سیدهادی باهم بود
سیدهادی : سلام شوهرعمه
+ سلام
هادی حوصله شوخی ندارما
سیدهادی: چی شده مرتضی
+ امروز به عمت جریان اعزام گفتم
خیلی بهم ریخت
گفت یا من یا سوریه
سیدهادی : نرگس سادات چنین حرفی زد؟
+ آره
سیدهادی: جدی نگیر بخاطر شهادت رسول بهم ریخته آروم میشه
+ تو چیکارکردی؟
سیدهادی: هیچی بابا
فنقل ما تا اعزام دنیا اومده
اجازه گرفتم
إه علی هم اومد
سیدهادی : علی خیلی شادیا
علی: آره بابا
۵ روز دیگه عروسیمه
۲۰ روز دیگه هم که اعزامم
مرتضی توچی
به نرگس خانم گفتی ؟
+ آره
فقط خود امام حسین کمک کنه
نرگس راضی بشه
علی: نگران نباش داداش
ان شاالله اجازه میده
+ من برم کلاس الان شروع میشه
برای دعای کمیل میام
بریم مزارشهدا
تو پایگاه من مربی جودو بودم
تو دعای کمیل خیلی حالم بد بود
از خود آقا امام حسین خواستم
لیاقت دفاع از حرم دختر و خواهرشو بهم بده
به سمت خونه رفتم
+ زهراجان نرگس بیدارنشده
زهرا : نه داداش
+ پس من برم استراحت کنم
مادر: شام نمیخوری مرتضی
+ نه میل ندارم
مادر: خودت ناراحت نکن
توکل کن به خود خانم حضرت زینب
+ باشه یاعلی
#ادامہ_دارد🕊
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
شروع دوباره ..
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺
ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀
ا🌾🍁🥀
ا🍁🥀
ا🥀
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 0️⃣4️⃣
#راوی نرگس سادات
با استرس از خواب پریدم به ساعت تو اتاق نگاه کردم
یه ربع مونده به اذان صبح
از خوابی که دیده بودم
استرس داشتم
رفتم سمت مرتضی منتظر موندم
سجده آخر نمازش بره
مرتضی
+ جانم چرا گریه میکنی خانمم
- ببخشید منو
خیلی بد رفتار کردم
+ نه جانم
من بهت حق میدم
سرم کشید تو آغوشش
+ چی شده ساداتم
چرا بهم ریختی
- مرتضی
یه خواب دیدم
+ چه خوابی
- خواب دیدم
تو یه صف طولانی وایستادم
نفری یه دونه هم پرونده دستمون بود
یه آقای خیلی نورانی نشسته بود
پرونده ها رو نگاه میکرد
بعدش امضا میزد
اما من نه تنها به آقا نزدیک نمیشدم
بلکه هی دور میشدم
یهو یه نفر گفت
خانم حضرت زینب داره با یارانش میاد
مرتضی
توام تو جمع یاران خانم بودی
اما
یه دستت نبود
اومدی سمتم گفتی
صبرکن میرسی اول صف
بعدش رفتی
اما اون آقای نورانی انگار ازمن ناراحت بود
+ ان شاالله خیره
فردا صبح برو پیش استاد احدی
تعبیر خوابتو بپرس
- حتما
+ پاشو نماز بخونیم
ساعت ۷ صبح بود از خواب پاشدم مرتضی نبود
چادر و روسریمو سر کردم رفت تو پذیرایی
- سلام مادرجون
مادر: سلام عروس گلم
صبحت بخیر
- ممنون
مادر مرتضی کجاست ؟
مادر: رفته دعای ندبه دخترم
گفت بیدارشدی بری پیش
حاج آقا احدی حتما
- آره دارم میرم همون جا
مادر: بیا سوئیچ گذاشته بدم بهت
ماشین روشن کردم تا گرم بشه
شماره استاد احدی گرفتم
استاد: الو بفرمایید
- سلام استاد
استاد: سلام دخترم خوبی؟
پدر خوبن؟
آقامرتضی خوبن؟
- همه خوبن سلام میرسونن
خدمتون
استاد شرمنده مزاحمتون شدم
استاد : مراحمی
کاری داشتی؟
،- بله استاد یه خواب دیدم
میخاستم بیام پیشتون
استاد : بیا چهار انبیا
من جلسه ام یه نیم ساعت طول میکشه
باید منتظر بمونی
- اشکال نداره
میرسم خدمتون
استاد: یاعلی
جلسه استاد تموم شد
- سلام استاد
استاد: سلام دخترم
چی شده
انگار خیلی ملتهبی
،-استاد یه خواب دیدم
شروع کردم به تعریف
وقتی حرفم تموم شد
استاد گفت
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس، شهدا را چیدند
دورشدنت برای اینکه گفتی بین منو سوریه باید یه دونه انتخاب کنی
آقاهم به احتمال زیاد آقاسیدالشهدا بوده
با حال آشفته ای رفتم سمت خونه مرتضی اینا
تمام راه گریه میکردم
خدایا
چرا معرفتم انقدر نصبت به اهل بیت پایین بود
خود مرتضی درو باز کرد
+ نرگس از بس گریه کردی
چشمات قرمز شده
استاد احدی چی گفتن
-مرتضی
+ جانم
- برو برو
من راضیم
برو مدافع عمه جانم شو
فقط باید قبلش منو ببری
حرم خانم حضرت معصومه
+ به روی چشم
نوکرتم نرگسم
فرداشب عروسی زهراست
علی شوهرش ۲۰ روز بعداز عروسیشون اعزام میشه سوریه
عروسیشون به خیر خوشی تموم شد
تو ماشین نشسته بودیم به سمت قم در حرکتیم
رسیدیم قم
وارد صحن شدیم
من رفتم قسمت خواهران زیارت
- یا حضرت معصومه
خانم جان
صبر و قراربود
که دوری همسرمو
تمام زندگیم تحمل کنم
خانم جان شما را به جان برادرتون
امام رضا قسم میدم
مراقب مرتضی من باشید
#ادامہ_دارد
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
شروع دوباره ..
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺
ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀
ا🌾🍁🥀
ا🍁🥀
ا🥀
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 2️⃣4️⃣
هواپیما اوج گرفت ۳ ساعت بعد تو دمشق به زمین نشست
چه هوای غریبی داره
وقتی خیلی بچه بودم با پدر اومدیم سوریه
اون موقع همه جا خیلی آباد بود
اما حرمله زمان داعش چه کرد
اما شیربچه های حیدری اومدن انتقام بگیرن
رسیدیم معقر
ساکها رو گذاشتیم و به سمت
حرم بی بی حضرت زینب حرکت کردیم تا اولین زیارتمون کنیم
مسافت بین معقر تا حرم طولانی بود
طوری تدارک شده بود
این شپشوها خنگ
( داعش) توانایی شناسایی نشده باشه
بااتوبوس به سمت حرم راه افتادیم یکی از بچه ها که مداح بود شروع کرد به مداحی و همه همراهیش کردیم
منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین
ببین که خیس شدم عرق نوکریه این
دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه
چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه
منم باید برم اره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی به طرف حرم بره
یه روزی هم بیاد نفس آخرم بره
حسین اقام،اقام
حسین اقام،اقام،اقام
یه دست گل دارم برای این حرم میدم
گلم که چیزی نیست برا حرم سرم میدم
برای قربانی اسماعیل میدم با عشق خودم با بچه هام فدای بانوی دمشق
منم یه مادرم پسرمو دوسش دارم ولی جوونمو به دست بی بی میسپارم
بی بی قبول کنه بشه مدافع حرم
حسین اقام،اقام
حسین اقام اقام
رسیدیم حرم
بعداز قرائت زیارت عاشورا به سمت معقر حرکت کردیم
قراربراین بود
یک ساعتی استراحت کنیم
بعد فرمانده بیاد برای توجیح و شناسایی
یک ساعت گذشت فرمانده اومد
و شروع کرد به صحبت کردن
بسم رب الشهدا و الصدقین
رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي يَفْقَهُوا قَوْلِي
برادران عزیز
بزرگترین لیاقت دنیا و آخرت نصبتون شده
مدافع حرم ناموس حسین شدید
بزرگواران هدف ما باز پس گیری شهر حمص از دشمن حسین است
در قالب تیپ ۱۷صاحب الزمان
متشکل از سه تیپ
عملیات از روز شنبه هفته آینده شروع میشه
فردا تمامی افراد میتونن با خانواده هاشون تماس بگیرن
اما برادران لازم بذکر است هیچگونه اطلاعات از خودتون در تماس اعلام نکنید
فقط خانواده از صحت سلامتی خود باخبر کنید
یاعلی
#راوی نرگس سادات
خونه مادرشوهرم اینا بودم
زهرا نمیذاشت برم خونه خودمون
میگفت تنهایی میشنی فکر و خیال میکنی
واقعا راست میگفت
دومین شبی که مرتضی من اعزام شده سوریه
یعنی الان داره چیکار میکنه
غذا خورده
چادرم سر کردم
رفتم تو حیاط
اشکام جاری شد
-مرتضی من کجایی ؟
عزیزدلم
خدایا خودت مراقبش باش
یا امام رضا خودت حفظش کن
صدای زهرا اومد
مامان نرگس سادات کو ؟
تو اتاق داداش نبود
مادر: زهرا خیلی نگرانشم
خیلی بی تابی میکنی
برو پیشش تو حیاط
زهرا: نرگس
نرگس
دستش نشست رو شانه ام
کجایی آجی؟
- جسمم اینجا تو این زندان
اما روحم سوریه پیش مرتضی
زهرا: نرگس آجی
عزیزم توروخدا بی تابی نکن
بخدا داداشم راضی نیست
- زهرا خیییییلی سخته
زهرا : میدونم
شوهرمنم رفته
تازه دامادم
نرگس ببین اگه زبانم لال علی شهید بشه
یکی ازم بپرسه از زندگی مشترکتون چه خاطره ای داری
باید بگم همش ۲۰ روز کنارش بودم
نرگس آجی
من درحالی لباس عروس پوشیدم
که میدونستم شاید مردم که راهی
میدان جنگ شد هیچوقت برنگرده
یا عروستون
اون مگه آدم نیست
همش ۹ روزه مادرشده
الان اوج زمانیکه ب همسرش نیاز داره
اما مردش تو جنگه
شایدم شهید بشه
ان شاالله فردا داداش زنگ میزنه تو از دلواپسی درمیای
پاشو بریم بخابیم
زهرا و مادرجون رفته بودن خونه مادرشوهر زهرا
من خونه تنها بودم
که تلفن خونه زنگ زد
- الو بفرمایید
+ الو ساداتم
- وایییییی مرتضی خودتی ؟
+ سلام خانمم خوبی؟
نمیتونستم زودتر زنگ بزنم
دلم برات تنگ شده عزیزم
مراقب خودت باش
خیلی دوست دارم
به زهراهم بگو عصری حول حوش ساعت ۴-۵ گوش به زنگ باشه
نرگس اینجا نمیشه زیاد زنگ زد با تعداد نفرات بالا حرف زد
پس مراقب خودت باشه
- منم دوست دارم
مراقب خودت باش
+ خداحافظ عزیزم
گوشی که قطع شد
زدم زیر گریه های های گریه کردم به گذر زمان توجه نمیکردم
یه ساعت گذشت با تکونهای زهرا به خودم اومدم
نرگس
نرگس
چی شده
چرا گریه میکنی
- مرتضی زنگ زد
گفت عصر حول و حوش ساعت ۴-۵ خونه باشی باعلی آقا
رفتم سمت چادرمشکیم
زهرا: نرگس سادات کجا میری؟
- میخام برم مزارشهدا
زهرا: صبرکن باهم بریم
تنهایی میترسم بری
حالت بد بشه
- باشه بریم
#ادامہ_دارد
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
شروع دوباره ..
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺
ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀
ا🌾🍁🥀
ا🍁🥀
ا🥀
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 3️⃣4️⃣
زهرا به اصرار بامن راهی مزارشهدا شد
وقتی قدم به مزارشهدا گذاشتم
یاد چندهفته پیش افتادم که پیکرپاک سیدرسول پسرداییم روی دست مردم تواین مزار برای همیشه آرام خوابید
به رسم احترام و ادب اول رفتیم مزارسیدرسول
یک ردیف بعداز مزارسیدرسول
مزارشهدای گمنام مدافع حرم بود
-زهرا میشه تنهام بذاری
میخام با این گمنام ها تنها باشم
زهرا: باشه آجی
نشستم کنار مزارشهیدگمنام مدافع حرم
چرا اینجا خوابیدی ؟
مادرت چشم انتظارت نیست ؟
زن داشتی؟
یا مثل مرتضی من عقدکرده بودی؟
میدونم عاشق بودی
میدونم یه عشق زمینی داشتی
میدونی شهدا منو تا اینجا کشوندن
من اصلا محجبه نبودم
من فقط یه نخبه علمی بودم
شما چادربهم دادید
شما مرتضی به من دادید
خیلی انتظار سخته
من میدونم لیاقت میخاد زن شهیدشدن
اومدم بگم این لیاقت اگه قسمتم شد
اگه مرتضی من آسمانی شد
فقط فقط صبرش بهم بدید
فاتحه خوندم پاشدم برم پیش زهرا
چندقدم مونده به زهرا
چشمام سیاه شد
و از حال رفتم
چشمامو که باز کردم دیدم تو بیمارستانم
مامانم و بابام
مادر مرتضی
زهرا
پیشم بودن
عزیزجون:مادر فدات بشه چرا خودتو عذاب میدی انقدر
یه ذره محکم باش
یه ذره صبر زینبی داشته باش
- مامان خیلی سخته
خیلی
بعداز اتمام سرم دکتر اجازه مرخصی داد
مادرم اصرارداشت برم خونه ی خودمون اما من نمیخاستم
از جایی که بوی مرتضی میده دور بشم
امروز بایدمیرفتم دانشگاه حلقه صالحین داشتم
مربی حلقه بودم
همه دانشگاه خبرداشتن
مرتضی من و علی آقا بعنوان مدافع حرم رفتن سوریه
وارد حسینه دانشگاه شدم
بچه ها اومده بودن
بسم الله الرحمن الرحیم
بعد از تلاوت چند آیه از قرآن
دخترا امروز میخوایم در مورد دفاع از حرم صحبت کنیم
نظرتون آزادانه درمورد دفاع از حرم و مدافعین حرم بگید
*برای چی میرن ؟
بخاطر پول از زن و بچه شون میگذرن ؟
&اصلا به ما چه مگه تو کشور ما جنگه ؟
√عربها چه به ما
خودمون فداشون کنیم
££اگه اونا نرن برای دفاع داعش الان تو نمک آبرود آفتاب گرفته بود
بچه ها شما نظرتون گفتید همه
حالا حرفای منو گوش کنید
بچه ها ما از بچگی با عشق به امام حسین (ع) بزرگ شدیم
همش میگفتیم اگه کربلا بودیم فلان میکردیم
خب الان دشمن یه سری آدم ازخدا بیخبر جمع کرده
که هدفشون خشن نشون دادن چهره اسلام هست
بچه ها بدون رودرواسی چندتاتون ماهواره دارید
سامره شما بگو
تو چندتا فیلم از رسانه های غربی آدم بده سریال اسمش از ائمه بوده
آدم خوبه عایشه ،عثمان و عمر .....
سامره : همه
نرگس : خب بچه ها ببینید اینطوری که دارن چهره ائمه تو ذهن اونور آبی ها خراب میکنن
الان یه سری جمع کردند علناً اسلام وخشن نشون بدن
لپ تابم روشن کردم
بچه ها ۳ تا فیلم بهتون نشون میدم توضیحشم زیرش هست
ازم توضیح نخواید که بی حیا هست گفتنش
فیلم اولی فروش بانوان سوری بعنوان برده است
فیلم دوم جهاد نکاح
فیلم سوم شهادت یه مدافع ایرانی
بچه ها بنظرتون اینجور پریدن به سوی معشوق و گفتن ذکر یاحسین با پول میشه؟
بچه ها شما همتون منو میشناسید از عشقم به آقای کرمی هم باخبرید
از مریضی این مدتم باخبرید
ازوضع مالی عالی خانواده من و آقای کرمی همینطور
صدام لرزید بچه ها به جدم قسم هیچکدوم از مدافعین پول نمیگرن
ناموس شیعه درخطره
کربلا به پاست
مردامون نرن حضرت زینب دوباره اسیر میشن
بچه ها سالهای بین ۵۹-۶۸ نیرو بعث به کشور ما حمله کرد
هیچ کشوری به ما کمک نکرد
۹۰خورده ای کشور
نیروی بعث تا بن دندان مسلح کردن
بچه هامون شهید شدن
خرابی ها بار اومد
بچه ها ما شیعه ایم باید پشت هم باشیم
ما مزه جنگ کشیدیم
بعداز جنگ مزه آرامش به لطف امام زمان و از لطف رهبری سیدعلی داریم
ما وظیمونه به سوریه کمک کنیم
امیدوارم قانع شده باشید
چرا مدافعین حرم میرن
با صلوات بر محمد و آل محمد پایان جلسه
اللهم صلی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
#ادامہ_دارد
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
نرگس عزیز بابا پاشو سرم گذاشتم روسینه آقاجون بابا خیلی سخته خیلی سخته هشت روز ازرفتن مرتضی میگذشت که مائده سادات زنگ زد...
#ادامہ_دارد
.
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
شروع دوباره ..
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺
ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀
ا🌾🍁🥀
ا🍁🥀
ا🥀
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 5️⃣4️⃣
-الو سلام مائده جان خوبی عزیزم؟
مائده : ممنونم عمه شما خوبی؟
عمه جان پس فردا یه مهمون ویژه داریم
صدام لرزید مهمون کیه؟
مائده سادات :عمه نترسید
فعلا ما لایق نشدیم
یه شهید مدافع حرم بعداز سه ماه پیکرش برگشته عقب
چندروزه اومده شهرما
اما اصالتا شیرازیه
حالا پس فردا خانواده اش دارن میان قزوین
ما داریم میریم معراج الشهدا آماده کنیم
حالا میخاستم ببینم شما و زهرا خانم میاید کمک ؟
- آره عزیزمـ ماهم میایم
به زهرا زنگ زدم قرارشد برم دنبالش
آقا مجتبی هم قرارشد باما بیاد
به مادرجون گفتیم که این دوروز اصلا نمیایم خونه
همه معراج ابتدا سیاه پوش کردیم
بعد چون نزدیک محرم بود،
یه صحنه از عاشورا درست کردیم
دوروز مثل برق و باد گذشت خانواده شهید ساعت ۹ صبح رسیدن معراج الشهدا
یه بچه سه -چهارماهه همراهشون بود
گویا زمان اعزام شهید همسرش ماههای آخر بارداری طی میکرده
بعداز گفتگوی مادر
همسرش نزدیکش شد
محمدجانم
ببین آقا
علی آوردم
بی وفا چه زود ازپیشم رفتی
رجعت مبارک آقا
باباشدنت مبارک بی وفا
محمد یادت نرها گفتی
اینجا فقط یه سال کنارت بودم
اون دنیا همیشه کنارت میمونم
میدونم حرفت همیشه حرفه
محمد من پسرتو یه شیر مرد بزرگ میکنم
تا اونم فدای حضرت زینب بشه
کارای انتقال اون شهید بزرگوار به زادگاهش انجام شد
یازده روز از اعزام مرتضی میگذشت
و من فقط یه بار صداشو شنیده بودم
خونه مادرجون بودم
زهرا تو اتاقش بود داشت رو
تحقیقش کار میکرد
مادرجون هم تو آشپزخونه مشغول آشپزی بود
تلفن زنگ خورد،
مادرجون : نرگس سادات دخترم لطفا تلفن جواب بده
#راوی مرتضی
امروز روز آخر حضورما تو معقر حضرت ابوالفضل هست
قرارساعت ۹ شب فرمانده بیاد برای توجیه عملیات
فردا صبح تاظهر
اعضا با خانوادهاشون تماس بگیرن ظهر بریم حرم بی بی خداحافظی
وحرکت کنیم به سمت حمص
به سمت سیدحسن و سیدحسین رفتم
این برادرا دوقلو بودن سیدحسن ۶ دقیقه از سید حسین بزرگتر بود
+ سیدحسن میگم چطورشد
حاج خانم اجازه داد شما هردوتون باهم بیاید سوریه ؟
سیدحسن: از اول قرارمون همین بود
آخه یه قراری بین ما و عمه جانمون هست
+ چه قراری؟
سیدحسن: قراره هردومون غریب بمونیم
داداش مرتضی
+ جانم سیدحسن
سیدحسن: یادت نره اسم منو داداشم زنده نگهداری
+ یعنی چی؟
سیدحسن : پدرشدی پسراتو به اسم ما بذار
رفقا حاضر باشید
فرمانده داره میاد
فرمانده
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر شهــدا
آن مهــدے باوران و یاوران
ڪہ"لبیڪ"گفتند بہ نائب المهدے
و مهدے نیز"ادرڪنـے"شان را خریدار شد
اے ڪاش"ادرڪنـےِ"ما جاماندگان
با"لبیڪِ"شهدا اجابت گردد
و شهید شویم!
رفقا امشب شب وداع باهم است شاید فرداشب خیلی هامون دیگه تو این جهان نباشیم
وصیت نامه هاتون بنویسید
از هم حلالیت بگیرید
درهای بهشت باز شده
آقا حضرت عباس ماه منیر بنی هاشم
و آقاسیدالشهدا
منتظر شمان
آغوش باز کردند تا شمارو در آغوش بگیرن
هرکسی پرید سلام سایرین به حضرت زهرا برساند
و بگویید تا شیر بچه های حیدرکراراست
حرم دخترش بی بی حضرت زینب امن میماند
رفقا یادمان باشد اسارت و جانبازی بطور حتم کمتر از شهادت نیست
بقول شهید باقری فرمانده دلها
آنان که رفتن کار حسینی کردن
آنها که میمانند کار زینبی بکند
رفقا ما قراراست این خط از دشمن پس بگیریم
در دو خط آتش جدا
فردا با خانواده ها تماس بگیرید
بگید شاید تا ۱۵ روز باهشون تماس نگیرید
بگید قراره منتقل بشید یه معقر دیگر
در اولین فرصت صددرصد تماس میگرید
شماره خونمون گرفتم باز خداشکر سادات برداشت
+ الو سلام
- الو مرتضی خودتی؟
+ آره خانم گل
- مرتضی کی میای ؟
+ سادات وقت نیست
زنگ زدم بگم داریم میریم یه جایی دیگه شاید دیگه زنگ نزنم
حلال کن اگه تو این ۶-۷ ماه بدی دیدی
خیلی دوست دارم
خداحافظ
به سمت حرم بی بی حضرت زینب به راه افتادیم
۵۰-۶۰ متری به حرم خانم مونده بود
من و سید هادی داشتیم حرف میزدیم
که صدای خمپاره اومد
#ادامہ_دارد
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
عجم عربنما چی کارش میکنن سرهادی بریدوپرت کردسمت ما بدن بیجانش گلوله باران کردن بعددستورحمله شدیدبه خط آتش مادادیه گلوله توپ بین منوعلی خورد
#ادامہ_دارد
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
شروع دوباره ..
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺
ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀
ا🌾🍁🥀
ا🍁🥀
ا🥀
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت 7️⃣4️⃣
#راوے نرگس سادات
امروز پنجشنبه است
ازصبح که ازخواب پاشدیم هممون یه حالی هستیم
خیلی بی تابم
دیشب با مائده سادات تماس گرفتم
اونمـ گفت ڪہ سیدهادی زنگ زده حلالیت از این حرفا
دیگه مطمئن شدم یه خبری هست
خدا خودش ختم بخیر کنه
دم اذان بود
زهرا آجی میای بریم مزارشهدا من خیلی بی تابم
زهرا :آره آجی بریم خودمم خیلی دلم شور میزنه
رفتم مزارشهدا
دعای کمیل
بازم آروم نشدیم
وارد خونه شدیم
باهمون چادرمشکی لب حوض نشستم
دستم کردم تو آب
چقدر دلم برای سیدهادی و مرتضی تنگ شده
در کوچه بازشد
آقامجتبی داخل خونه شد،
چشماش قرمز بود
با صدای آروم ،بغض آلودی گفت سلام زنداداش
رفت تو خونه
یهو صدای یاحسین مادر بلندشد
زهراهم مثل ابربهار گریه میکرد
با سرعت وارد اتاق شدم
چی شده
سر سیدهادی و مرتضی بلایی اومده
زنداداش آروم باشید
یه مجروحیت کوتاهه
باید بریم تهران
دستم زدم به دیوار گفتم یامادرسادات
مامان نرگس دخترم بریم تهران
ببینیم چه بلای سرمون اومده
وارد بیمارستان شدیم
چون آقا مجتبی انترم اون بیمارستان بود خوب میشناختنش
تو ایستگاه پرستاری
یکی از پرستارا صداش کرد
آقای کرمی
مجتبی:بله
استاد شعبانی گفتن تا اومدید برید پیششون
مجتبی: حتما
به سمت اتاق دکتر حرکت
کردیم
درزدیم واردشدیم
همگی سلام کردیم
دکتر:سلام کدوم همسر مرتضی و کدوم همسر علی هستید
-آقای دکتر من همسرم مرتضی هستم حالش چطوره
دکتر: ببینید علی آقا ما یه شیمیایی سطحی شده
البته فعلا تحت نظر ما هستن
زهرا: آقای دکتر برادرم چی
دکتر :نظر نهایی درمورد مرتضی را باید استادمون خانم ارغوانی بدن
اما چیزی که من دیدم
مرتضی شیمیایی بالا وارد بدنش شده
صددرصد پیوند ریه میخاد
باتوجه به مهماتی که نزدیکش منفجرشده
اعصاب دستشم آسیب دیده
امکان قطع بالاست
ولی همه این موارد و زمان انجامش وابسته به آرامش اعصاب مرتضی است
خانم شما پیشش تو اتاقش باشید
اما حرفی از این مجروحیتش نزنید
وارداتاق مرتضی شدم
ماسک اکسیژن رو دهانش بود
چشماش بسته بود
نزدیکش شدم و صورتش نوازش کردم
پیشانیش بوسیدم
چشماشو باز کرد
-سلام عزیزم خوبی آقا
دلم برات تنگ شده بود
ماسک برداشت
بریده بریده گفت
من م دل م بر ات تن گ شده بود
ماسک بزن حرف نزن من اینجام
برات زیارت عاشوا بخونم
تو ماسک گفت آره بخون
تایم ناهارشد
پرستاری اومد
خانمی بیا تو راهرو غذات بخور
داشتم باغذام بازی میکردم
که دوتا از این پرستار سوسولا رد شدن
این نامزد همین پسره مدافع است
ببین برا پول چه میکنن
وارد اتاق مرتضی شدن
با خودم گفتم یه چیزی یه وقت نگن حالش بد بشه
بالا سر مرتضی گفتن ارزش داشت برا پول
رسیدم چی دارید میگید برید بیرون
وای خاک عالم مرتضی داشت خون بالامیاورد
دویدم سمت ایستگاه پرستاری
خانم احمدی توروخدا کمک کنید
حالم همسر بده
دکتر و پرستار اومدن
دکتر:خانم احمدی
دکتر ارغوانی پیچ کن
اتاق عملم آماده کن
زنگ بزن پایین ببین
خانواده اون مرگ مغزی رضایت دادن برای پیوند
#ادامہ_دارد
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
نونم
خاستم خارج بشم
صدام کرد
دخترم
-بله
میشه از امام رضا بخای گمشده ی منم برگرده
با تعجب نگاش کردم گفت میشه بشینی چندلحظه
-بله
۳۰سال پیش که بعث به ایران حمله کرد
مردمنم رفت جبهه
الان ۲۷ساله تو مجنون گم شده دعا کن برگرده
سرم انداختم پایین گفتم چشم
وارد اتاق مرتضی شدم
مادر داشت میرفت
از ما خداحافظی کرد رفت
+ساداتم چی شده خانم
-مرتضی من عاشقتم قبول کن
+میدونم عزیزم
-پس چرا ازم میخان نرن
+کی گفته
گریه ام گرفت تو چشماش نگاه کردم گفتم دوستت دارم
سرم گذاشت
رو سینه اش گفت میدونم
#ادامہ_دارد
.
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
شروع دوباره ..
نونم خاستم خارج بشم صدام کرد دخترم -بله میشه از امام رضا بخای گمشده ی منم برگرده با تعجب نگا
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺
ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀
ا🌾🍁🥀
ا🍁🥀
ا🥀
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت9️⃣4️⃣
روزها از پی هم میگذشتن
و من همچنان کنار مرتضی تو بیمارستان بودم
ازش دور نمیشدم
چون طاقت دوری هم نداشتیم
اگه نبودم غذا نمیخورد،
و این براش خیلی ضرر داشت
دیروز دکتر بهم گفت از سوریه بپرسم ازش تا تو خودش نگه نداره چون باعث ناراحتیش میشه
باهم تو حیاط بیمارستان نشسته بودیم
-مرتضی
+جانم خانم
-از شهادت سیدهادی بگو برام
چطوری شهید شد
+نرگس خیلی سخت و تلخ بود
طاقت شنیدنش داری؟
-آره
میخام بشنوم بگو
+ما که از اینجا راه افتادیم
بعداز چندساعت رسیدیم سوریه
نرگس تا روزی میخاستیم بریم حمص همه چیز خوب بود
اما اونروز
نزدیکای حرم
صدای مرتضی بغض آلود شد
نرگس تو کاروان ما یه جفت برادر دوقلو بودن
چندصد متری حرم
این دوتا داداش شهیدشدن
نرگس یکیشون که کلا مفقودالاثر شد
یکیشون هم سر در بدن نداشت
نرگس ما بدون اونا رفتیم حمص
نرگس هادی جلو چشمای ما مثل ارباب سر بریدن
ما کاری نتونستیم کنیم
نرگس من مرده بودم
تو یخچال
یهو چشمام باز شد
دیدم تو یه باغم
همه همرزهای شهیدم بود
خانم حضرت زهرا و امام رضا بین بچه ها بود
امام رضا اومدن سمتم دستش گذشت سر شانه ام
گفت به خانمت بگو من مادرم قسم نمیدادی هم به حرمت سادات بودنت شفای همسرت میدم
آستین مانتوم به دهن گرفته بودم
هق هق میزدم
یهو مرتضی با دستش محکمـ تکونم داد
سادات
سادات
حرف بزن دختر
یهو به خودم اومدم
سرم گذاشتم رو پاش
گریه کردم
-گریه کن خانمم
سبک میشی
#ادامہ_دارد
.
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
خودش داره برمیگرده
داداش برای اهواز بلیط گرفته
-میدونم کجا رفته
الان میرم به سیدمحسن میگم منو برسونه تهران
#ادامہ_دارد
.
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀
شروع دوباره ..
خودش داره برمیگرده داداش برای اهواز بلیط گرفته -میدونم کجا رفته الان میرم به سیدمحسن میگم منو بر
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺
ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀
ا🍁🥀🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀
ا🌾🍁🥀
ا🍁🥀
ا🥀
💟 #علمدار_عشق 💟
🔮داستان مدافعان حرم 🔮
قسمت1️⃣5️⃣
راوے مرتضے
تو هواپیما بودم به دوران دانشجویی نرگس سادات
و دوران عقدمون فڪر میکردم
از روزای اول دانشگاه یه حسی نصبت به این دختر داشتم 🙈🙈
اما نه حس گناه
این دختر انقدر عفیف و پاکدامن بود
که هیچ پسری به خودش اجازه نمیداد
فکر گناه بکنه
جریانـ محجبه شدن که توفیق شهدایی بود
این دختر عطر و بوی زهرایی میداد
وقتی تو سردخونه چشمام بازکردم
و بعداز چندروز با ماجرای جانبازیم کنار اومدم
نمیدونستم از بودن در کنار نرگس سادات ناراحت باشم یا شاد
نرگس یه عشق دنیویی پاک هستش
عطر سیب قرمز🙈🙈🙈
من عاشق این دخترم
الانم دارم میرم طلائیه میدونم به ساعتی نکشیده نرگس کنارمه
هواپیما تو فرودگاه اهواز به زمین نشست
اول رفتم یه هتل
یه دوش گرفتم
با ماشین خودت هتل راهی طلائیه شدم
اینجا معقر قمربنی هاشمه
اینجا بوی حضرت عباس میده
نرگس به من میگه منم بوی حضرت عباس میدم 😍😍😍
اینجا حاج حسین خزاری عباسی شد
اینجا جای قدمای حاج ابراهیم همت هستش
یه دور تو طلائیه زدم
شروع کردم با شهدا حرف زدن
چرا منو باخودتون نبردید
رسم این نبود
بمونم هی زخم زبان بشنوم
نرگس من عاشقه عاشق
چرا باید مردم بخاطر عشقش بهش خرده بگیرن
چندساعتی گذشت
صدای داد نرگس به گوشم رسید
مــــــــــــــر تــــــــــــضـــــــــی
آقــــــــــــــــــــــا
همســــــــــــــــــــر
کجای ؟
رفتم پیشش تو از کجا میدونستی من اینجام
-فکر کن من ندونم تو کجایی
نشست کنارم
سرم گذشتم رو پاش
نرگس خیلی دوستت دارم
#ادامہ_دارد
.
🥀
🍁🥀
🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀
🍁🥀🌾🍁🥀
🌾🍁🥀🌾🍁🥀
🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀