eitaa logo
شروع دوباره ..
1.6هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
600 ویدیو
30 فایل
خداحافظ‌رفیق‌سابق
مشاهده در ایتا
دانلود
|به نام خدای محمود شهیان زاده|
|وصیت خاص بعد از مدتی که مرا فراموش کردید از کنار گلزار شهــدا رد شدید ،فقط برایم بوق بزنید .. همین .... شهید @KhateShohada_313
شروع دوباره ..
درد این است که ما مدعی هجرانیم @KhateShohada_313
خدایا ... بگیر از من! آن چه که "شهادت" را می گیرد از من ... این روزها عجیب دلم؛ به سیم خاردار های دنیا ! گیر کرده است ... @KhateShohada_313
مرزبین مردن و خون نیست است ازخودمون بایدبگذریم تا شهید شیم....
بیایید روزی چندبار این ذکر رو تو گوش خودمون هی تکرار کنیم! "دنیا مکان ماندن ما نیست، بگذریم! " @KhateShohada_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنگامی که پرندگان در آسمان جولان عشق می دهند در دور ترین نقطه‌ی پائیز در سوز سرمای دلم در میان آواز شقایق ها بال هایی را تماشا میکنم که از منتهی الیه بالای سرم به سویم پر می کشند با چشم های اشک آلود فرش سلیمان را می بینم که از میان بال ها گذر میکند و با زبانش گواهی میدهد بر جمع کردن الواح و اجسام بدنم بلندی هایی را می بینم که ظلم از آن جا می بارد و آنجاست که ما جولان میدهیم تا مظلومی نباشد حتی به قیمت ارباً اربا شدن @KhateShohada_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شروع دوباره ..
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀
ا🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ✺﷽ ✺ ا🌾🍁🥀🌾🍁🥀 ا🍁🥀🌾🍁🥀 ا🥀🌾🍁🥀 ا🌾🍁🥀 ا🍁🥀 ا🥀 💟 💟 🔮داستان مدافعان حرم 🔮 قسمت 8️⃣3️⃣ به سمت خونه ای پسرداییم راه افتادیم سیدرسول سه سال بود با مائده سادات ازدواج کرده بود یه دختر یک ساله و نیم داشتن مهمونی خیلی شلوغ بود یه سری از اقوام گریه میکردن اما عجب رفتار مائده سادات بود خیلی آروم بود زینب سادات دخترشون یه دقیقه هم از پدرش جدا نمیشد رسول هم میگفت : دخترم میدونه روزای آخری که پیششم داره لوس میشه - نگو پسردایی ان شاالله به سلامت میری و میای رو به مرتضی گفت پر پروازت آمادست ؟ تقریبا دعاکن حاجی جان سید رسول : ان شاالله میپری برادر تا ساعت ۱۲ شب خونه پسرداییم اینا بودیم انقدر خسته بودم یادم رفت از مرتضی معنی حرفشو بپرسم ۱۵ روز از رفتن پسرداییم میگذشت ترم ۵ دانشگاه شروع شده بود مرتضی ۵ روزی بود تو نیروگاه نطنز شروع به کار کرده بود حجم کاریش خیلی زیاد بود سعی میکردم بیشتر پیشش باشم تا خستگی کار روح و روانشو خسته نکنه رسیدم خونمون دم در خونه ماشین مرتضی بود چندمتر اونطرف تر هم ماشین سیدهادی و سیدمحسن بود باخودم گفتم آخجون نرجس از قم اومده ! در و با کلید باز کردم رفتم تو تا وارد خونه شدم دیدم همه سیاه پوشیدن خیلی ترسیده بودم - سلام چی شده چراهمه مشکی پوشیدید ! مامان چرا گریه میکنه چی شده ؟ مرتضی اومد سمتم : نترس عزیزم هیچی نشده بیا بریم تو حیاط خودم بهت میگم - چی شده مرتضی نترس عزیزم سید رسول مجروح شده - برای مجروحیت همتون سیاه پوش شدید؟ برای مجروحیت مامان گریه میکنه؟ سید رسول شهید شده؟ مگه نه سرش انداخت پایین و حرفی نزد - یاامام حسین رفتیم خونه پسرداییم مائده سادات خیلی با آرامش بود وقتی جنازه آوردن داخل خونه در تابوت باز کرد زینب سادات هم گرفت بغلش •• ببین آقایی هم من هم دخترت مدافع حجاب هستیم نگران نباشی حجاب یه سانتم ازسرمون عقب نمیره بعد سرشو گذاشت رو سینه سیدرسول شروع کرد به گریه کردن وای چه صحنه ای بود وقتی میخاستن سیدرسول بذارن تو مزار زینب سادات دختر کوچلوش بابا بابا میکرد خیلی سخت بود من که فکر نکنم یه درجه از صبر مائده سادات داشته باشم هفتمین روز شهادت سید رسول بود مرتضی داشت منو میبرد خونه خودشون نمیدونم چرا تواین هفت روز انقدر آروم شده بودم انگار میخاد چیزی بهم بگه اما نمیتونه ما زودتر از مادرجون اینا به سمت خونه راه افتادیم با اتمام نمازمون صدای در اومد یعنی مادرجون اینا اومدم جانمازمون گذاشتم سر جاشون نشستم روبروی مرتضی - مرتضی + جانم - چیزی شده ؟ + نه چطور مگه ؟ - احساس میکنم میخوای یه چیزی بهم بگی اما نمیتونی + آره سادات نمیتونم از واکنش تو میترسم - از واکنش من؟ + آره اگه قول بدی آروم باشی بهت میگم - داری منو میترسونی بگو ببینم چی شده + نرگس من قبل از اینکه عاشق تو باشم عاشق اهل بیتم خیلی وقت دنبال کارای رفتنم اما سپاه اجازه نمیداد بخاطر رشته دانشگاهیم الان یک هفته است با اعزامم موافقت کردن - با اعزامت به کجا؟ + سوریه فقط ازت میخام با رفتنم موافقت کنی - یعنی چی مرتضی ؟ تو میخوای بری سوریه ؟ + نرگس آروم باش خانم دست خودم نبود صحنه ی وداع مائده اومد جلوی چشمم با صدای بلند و لرزانی که بخاطر گریه لرزش داشت گفتم من نمیذارم بری فهمیدی نمیذارم من طاقت مائده سادات و ندارم من همش ۲۳ سالمه الان بیوه شوهر جوونم بشم من نمیذارم بری + نرگس آروم باش خانم گل - خانم گل خانم گل رفتم سمت چادر مشکیم + نرگس چیکار داری میکنی؟ - بین منو سوریه باید یکی انتخاب کنی فهمیدی + نرگس زشته بیا حرف میزنیم - آقای کرمی تو حرفاتو زدی من نمیذارم بری از اتاق رفتم بیرون دیدم فقط آقامجتبی هست - آقا مجتبی منو میرسونی خونمون ٬٬ زنداداش چی شده؟ مگه داداش نیست ؟ - هست اما من نمیخام باهاش برم مرتضی وارد اتاق شد + نرگس میشه آروم باشی - نه نمیشه اومد گوشه چادرم گرفت دستشو رو به مجتبی گفت داداش تو برو خودمون حلش میکنیم رفتم سمت در ورودی کوچه اومدم در باز کنم که از هوش رفتم 🥀 🍁🥀 🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀 🍁🥀🌾🍁🥀 🌾🍁🥀🌾🍁🥀 🥀🌾🍁🥀🌾🍁🥀