#اطلاعیه
#سلسله_دروس_آموزش_تجوید
باعرض سلام خدمت قرآن آموزان گرامی :
🔹باتوجه به ضرورت رعایت قواعد تجویدی و ارتقاء سطح دانش تجویدی ، ان شاءلله در طول ایام هفته سلسله دروس تجوید استاد ( محسن بلده ) در کانال بارگزاری خواهد شد.
👇👇👇
4_369485629769121979.mp3
6.85M
#آموزش_تجوید
🎤 استاد موسوی بلده
#جلسه_چهارم
🔶 ادامه طرق وقف
🔸وقف اسکان
#سلسله_دروس_آموزش_تجوید
⚪️#تجویداستادسیدمحسنموسویبلده
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
#مهدےجان❤️
شوق تو به باغ لاله جان خواهدداد
عطرتو به گلهـا هیجان خواهد داد
فردا ڪه به آفاق بپیـچد نورت
تڪبیر تو ڪعبه را تڪان خواهد داد
تعجیل در ظهور و سلامتی مولا عجل الله پنج #صلوات
اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج
شبتون مهدوی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
¤ #السـلامعلیڪیاابـاصـالـحالمهـدے ¤
دعای فرج
💢 پویش استغاثه جهانی
🔴 #طلب_منجی_موعود
دعا و توسل و التجا به نیت سلامتی و تعجیل فرج منجی عالم بشریت
هر شب راس ساعت 21
#اللهـمعجـللولیڪالفـرج
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
شهیدامروزشهید تقی بهمنی، شهیدی که نه تنها معلمی برای دانش آموزانش بود، بلکه برادری دلسوز برای روستایش بود
سال 1335 به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی تا دبیرستان را در همدان شهری که در آن متولد شده بود گذراند. دوران ابتدایی را به صورت روزانه درس خواند و پس از آن مجبور بود روزها کار کند و شبها درس بخواند. با این کار هم هزینه های تحصیل خودش را تامین می کرد و هم برای خانواده اش کمک بزرگی بود. مادرش می گوید یاد ندارم کسی به او گفته باشد نماز بخوان یا مسجد برو, او با علاقه و از سنین کودکی مسجد می رفت و سالها قبل از اینکه به سن تکلیف برسد نماز می خواند. کمک به دیگران را وظیفه ی خود می دانست, از کوچکی عادت داشت به مردم کمک کند؛ مادرش می گوید: نشد برای آوردن انگور به باغ برود و همه میوه هایی را که چیده بود به منزل بیاورد, در راه بیشتر آنها را به فقرا می داد.از نوجوانی به مبارزه بر علیه طاغوت پرداخت، او در این راه دشوار و سخت از هیچ کاری رویگردان نبود و یکی از پیشگامان مبارزات مردمی در همدان بود.وقتی انقلاب شكوهمند اسلامی به پیروزی رسید, او از پا ننشست و فعالیت هایش را بیشتر کرد, می دانست دشمنان به راحتی دست از توطئه بر علیه مردم ایران بر نخواهند داشت. در درگیریهای پاوه و جنگ داخلی که ضد انقلاب در کردستان به راه انداخته بود شرکت کرد. او داوطلبانه به سپاه پاسداران پیوست و به مناطق درگیری با ضد انقلاب در پاوه و سنندج و مهاباد رفت. پیش قدمی را در خطرات و سختی ها، همیشه برای خود لازم میشمرد. پس از مدتی كه مسئولیت گروهی از رزمندگان را در این مناطق بهعهده داشت به همدان بازگشت و جنگ در جبهه فرهنگی را آغاز کرد. او این بار با استعفاء از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مبارزه با تهاجم فرهنگی بیگانه و همچنین فقرزدایی از زندگی محرومان و ستمدیدگان را انتخاب کرده بود. باتهاجم همه جانبه ی ارتش بعث عراق که به نمایندگی از دنیای ظلم و ستم آمده بود تا به خیال باطل خود انقلاب اسلامی مردم ایران را به نابودی بکشاند دوباره به عضویت سپاه درآمد و به جبهه ی قصر شیرین رفت و با قبول مسئولیت گروهی از رزمندگان به مقابله با تهاجم دشمن پرداخت.با گذشت زمان و بروز خلاقیت های بی شمار با صلاحدید فرماندهان فرماندهی عملیات سپاه همدان به او محول شد اما این سمت نتوانست او را از جبهه ها جدا کند.او با همین سمت در خط مقدم جبهه مشغول نبرد با متجاوزان بود. اعتقاد داشت تمام حركات و رفتار باید در راه نجات دین و شرف باشد.فرمانده بود، اما سادهترین غذا را میخورد و بیشترش را به رزمندهها می داد تا جایی که گاه با یک دانه خرما سر میکرد. از جبهه برای خودش چیزی نیاورد؛ همه داشتهاش همان حقوق معلمی بود که آن را هم صرف بچه یتیمها و دانش آموزان روستایی کرد؛ در روزهای تلخ جنگ که هوا بس ناجوانمردانه سرد بود؛ دستان با سخاوت «تقی» برای همه گرمابخش بود.
پولهایش هربار قسمت یکی بود؛ ساخت خانه، کشت زمین، خرج خانه، مسجد و هر جای دیگری که نیاز بود؛ صدقه یا قرضالحسنه؛ برای او فرقی نمیکرد که دل از مال دنیا بریده بود. معلمی میکرد؛ روستایی محروم در اسدآباد؛ مادرش میگوید: «شبهای جمعه بچهها را به خانه میآورد؛ حمام میکرد؛ برایشان غذا میپخت و میوه میخرید. میگفت: اینها فقیرند؛ چیزی برای خوردن ندارند؛ حتی برایشان کت و شلوار میخرید».
تنها برای بچهها معلمی نمیکرد که روستا مدرسهاش بود. از کودکی بزرگ بود؛ نمازش به جا؛ ادب و احترامش سر جای خود و اخلاقی حسنه داشت. مادر به دقت روایتش میکند: «گاه چیزهایی میگفت که آدم را مبهوت میکرد؛ وقتی میخواستم برایش زن بگیرم؛ گفت: خانم جان، دختری میگیرم که پیش خدا اجر داشته باشد یعنی دختر فقیر میگیرم که از خدا اجر ببرم». در مدرسه تنها معلم نبود؛ برادری دلسوز بود که مشق عشق میکرد و شاید همین سادگی و پاک طینتی بود که عاقبت، کار دستش داد و آسمانیاش کرد. شهید که شد؛ «منوّر تپه» غرق ماتم شد؛ نام روستا را به درخواست اهالی «شهید بهمنی» گذاشتند. برای «تقی» جبهه همه چیز بود؛ همه عشق و مرید و مرادش؛ خودش را در لابلای خاکریزها جستجو میکرد و کف سنگرها؛ واکس که میزد میگفت: «قربه الی الله»؛ همه کارهایش برای رضای خدا بود.
برادرش میگوید: «عاشق اهلبیت(علیه السلام) بود و شیفته زیارت عاشورا. اسم حضرت زهرا(سلام الله علیها) که میآمد؛ اشکش جاری میشد. میگفت: اگه مریضی از صمیم قلب و با اعتقاد در مراسم روضه چایی بخوره! شفا پیدا میکنه، حتما».
تقی بهمنی نوری بود در ظلمت و باید روزی به ملكوت اعلا میپیوست، در آخرین روزهای زندگی زمینی چندین بار همرزمان شهیدش را در خواب دیده بود، گویا زمزمه ی وصالش در میان عرشیان برپا بود. سرانجام در دهم اردیبهشت 1360 بر اثر اصابت تركش خمپاره در جبهه ی غرب به شهادت رسید.
بخشی از وصیت نامه شهید تقی بهمنی:
...من به خاطر اسلام و رسیدن به محبوبم راه در جبهه مبارزه گذاشتم و معتقدم این زندگی برای انسان یک زندان بیش نیست حال آنکه شیعه از اول در برابر
ستمگران همواره ایستادگی کرده و به آنها نه گفته است، ما شیعهها گفته زور را تحمل نمیکنیم و پای مقاومت ستمگران را خواهیم شکست و فراموش نمیکنیم که درس بزرگی از سرور آزادگان حسین(علیه السلام) آموختهایم تا در برابر ستمگران باید ایستاد...