استاد اصغر طاهر زاده
زيركى بفروش و حيرانى بخر
تأكيد بعدى هم باز روى ماه رجب است. ماه رجب قدرت آدمْ درست كردن دارد. ما چيزى نمى دانيم به شما بگوييم، فقط همين را بگوييم كه: مرحوم آيت الله ملكى تبريزى «رحمة الله عليه» در كتاب المراقبات مى فرمايد:
«حتّى به علماء پيشنهاد مى كنم كه اين ماه، تحقيقِ علمى- يعنى حتى تحقيق در قرآن و روايت را- كم كنند و به عبادت بپردازند».
چه كسى اين را مى گويد؟ كسى كه هم مجتهد است و هم در عين حال شاگردِ ملّا حسينقلى همدانى است، حسّى غيب شناس دارد، غيب را مى شناسد.
مى فرمايد: من پيشنهادمى كنم در اين ماه تحقيق علمى، بحث و درس را كم كنيد و به عبادت بپردازيد. يعنى ادراك مقام رجب طبق دستوراتى كه ائمه (عليهم السلام) به ما داده اند از طريق عبادت بيشتر ممكن است.
منبع کتاب ماه رجب ماه یگانه شدن با خدا
#نجوایمهدوی
پس کی زمان دیدن روی تو میرسد
این پرسش دو دیدهی بارانی من است
#شببخیرمولایمن
#اللهمعجللولیکالفرج
#شبتونمهدوی
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
4_6025990732928518067.ogg
525.4K
¤ #السـلامعلیڪیاابـاصـالـحالمهـدے ¤
دعای فرج
💢 پویش استغاثه جهانی
🔴 #طلب_منجی_موعود
دعا و توسل و التجا به نیت سلامتی و تعجیل فرج منجی عالم بشریت
هر شب راس ساعت 21
#اللهـمعجـللولیڪالفـرج
┏━━━━━━━━🌺🍃━┓
@KhatmeNoor
#کانال_قرائات_تجوید_حفظ_تفسیر
┗━━🍃🌺━━━━━━━┛
#دقایقی_با_شهدا🥀
شهید علیمرد مهرداد ، شهیدی که لبخندش به مرگ جاودانه شد ...
علیمرد مهرداد در دیماه 1344 در روستای ساهرگ از توابع بخش صالح آباد مهران دیده به جهان گشود . تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در شهر ایلام به انجام رسانید آغاز جنگ تحیملی عراق علیه ایران همزمان با ورود او به دبیرستان بود و این انگیزه ای بود بر دفاع از میهن اسلامی و کسب معلومات نظامی که در طی آن استعداد شگرف شهید نمایان گشت . شهید علیمرد مهرداد در عملیاتهای گوناگونی چون والفجر 1 ، والفجر 3 ، والفجر 5 ، والفجر 10 و نصر 4و8 شرکت داشت وصحنه هایی شگفت از رشادتها و شجاعتهای خود را به یادگار گذاشت . وی نه تنها قائم مقام توپخانه لشگر 11 امیرالمومنین (ع) بود بلکه از قهرمانان میدان رزم و شهامت به شمار می آمد .
یکی از رزمندگان از جوانمردی علیمرد می گوید :
همراه شهید مهرداد از جاده ملکشاهی وارد منطقه شدیم.
در تلاقی جاده مهران به دهلران ، خاکریزی بود که کمتر از بیست نفر برادر بسیجی که اکثراً مجروح هم بودند ، از آن محافظت می کردند.
هوا کم کم تاریک می شد. سرخی غروب ، مظلومیت دشت مهران را دو چندان کرده بود. شهید مهرداد به من پیشنهاد داد که با هم به مقر توپخانه سر بزنیم مقر مذکور حدود دو کلیومتر تا شهر مهران فاصله داشت.
یکی از برادران بسیجی اظهار کرد که دیروز در نزدیکی مقر توپخانه ، منافقین آنان را محاصره کرده و تعدادی از برادران را به شهادت رشانده اند و او موفق به گریز شده است.
او درخواست کرد که با ما بیاید تا پیکر دوستان شهید را به پشت جبهه منتقل نماییم.
پس از یک بررسی کوتاه ، موافقت لازم انجام گرفت و با یک دستگاه ماشین تویوتا راهی مقر توپخانه شدیم . تعدادی عکس از سردمداران منافقین روی پوکه های توپ 130 میلی متری نصب شده بود که توسط برادران پاره شدند. سنگر فرماندهی در آتش می سوخت. این سنگر قبلاً محل فرمانداری مهران بود. بنا به نظر برادر بسیجی ، پیکر شهدا در پشت مقر توپخانه بودند ، اما چیزی مشاهده نشد.
به هنگام بازگشت ، شهید مهرداد ماشین را روشن کرده و آن برادر بسیجی نیز سوار شده بود اما من هنوز چند متری با ماشین فاصله داشتم. صدای روشن شدن تانک منافقین توجه مرا به خود جلب کرد.
فریاد زدم که قبل از شلیک تانک ، شهید مهرداد با ماشین سریعاً ان جا را ترک کند و به فکر من نباشد . اما شهید مهرداد نپذیرفت و گفت : « تا تو سوار نشوی ، من از جایم تکان نخواهم خورد». بلافاصله خود را به ماشین رسانده و با سرعت هر چه تمامتر از منطقه دور شدیم و شلیک های تانک دشمن به هدف نخورد. آن روز فهمیدم که شهید مهرداد تفسیر حدیث مردانگی است. او مرا از اسارت و مرگ نجات داد...
رزمنده دیگری از نحوه شهادتش می گوید :
سوم تیر ماه سال 67 من در سنگر تطبیق آتش ، مشغول طرح ریزی آتش در منطقه ی امام زاده سید حسن (ع) بودم.
رزمندگان پس از پنج ساعت دفاع جانانه ، به علت کمبود تجهیزات و نیرو ، مجبور به عقب نشینی شدند. فرمانده لشکر از فرمانده گردان توپخانه خواسته بود با توجه به عقب نشینی دیدبان توپخانه ، نسبت به تهیه ی آتش در منطقه عومی مهران اقدامات لازم را انجام دهد.
در شهرک اسلامیه (ملکشاهی) مشغول تطبیق آتش بودم که کریم نرگسی فرمانده گردان توپخانه - و علیمرد وارد سنگر شدند. از من خواستند تا با هم جلوتر برویم و از آن جا نیروهای عراقی را زیر آتش بگیریم ، جایی در نزدیکی امام زاده سیدحسن (ع) که اکنون محل پست برق شهر مهران است.
علیمرد را از چند ماه قبل می شناختم ؛ یعنی از وقتی که با عزیزپور به مراسم عروسی اش رفته بودیم.
دوربین عکاسی ام را با مقداری وسایل طرح ریزی آتش که آماده کرده بودم برداشتم و همراه با آنان سوار بر ماشین از جاده ی دهلران - مهران به سمت جلو حرکت کردیم. بین راه ، نرسیده به منطقه ی مورد نظر ، نیروهای خودی را در حال عقب نشینی می دیدیم به ما هم توصیه می کردند برگردیم و بیش تر از این جلو نرویم.
می گفتند : نیروهای عراقی مناطق اطراف امام زاده سید حسن (ع) را محاصره کرده اند. با این حال فرمانده گردان می گفت : « بر ما تکلیف است ، باید به هر نحوی که شده است نسبت به تأمین آتش توپخانه اقدام کنیم.»
در راه با وجود گلوله باران سنگین دشمن ، علیمرد هیچ حرفی نمی زد .
به نزدیکی پل رودخانه ی فصلی رسیدیم . کنار جاده تعدادی از شهدا و مجروحین خودمان را مشاهده کردیم. بیشترشان از بچه های لشکر های 5نصر و 21 امام رضا(ع) بودند. اکثر مجروحین با ایما و اشاره در خواست کمک می کردند.
پنج شش نفری را سوار ماشین کردیم و هم چنان به پیش می رفتیم . علیمرد مهرداد وسط نشسته بود و نرگسی رانندگی می کرد. یک مرتبه از جاده منحرف شد و بعد از یک چرخش کامل ، دوباره به روی جاده برگشت. تانک های دشمن در آن سمت رودخانه ، ما را نشانه گرفته بودند .
مقداری سیم خاردار ، چسبیده بود به زیر ماشین ، آقای نرگسی از من خواست پیاده شوم و سیم ها را از ماشین جدا کنم. هر کاری می کردم سیم های خاردار از شاسی ماشین جدا نمی شد. بد جور
ی گیر کرده بودند . یکباره دیدم علیمرد هم پیاده شده است . گفت : « بگذار کمکت کنم» با لبخند این جمله را ادا کرد. لبخندی شیرین و زیبا که تا روز مرگ فراموشش نخواهم کرد.
با کمک علیمرد مهرداد سیم ها را از ماشین جدا کردیم.
این بار با اصرار فراوان علیمرد ، من در وسط نشستم و راه افتادیم . چند لحظه ای نگذشت که قسمت عقب ماشین بر اثر اصابت گلوله از زمین بلند شد. با تکان های ماشین ، ما هم بی اختیار چپ و راست و عقب و جلو می شدیم . در سر و شانه ام احساس سوزش می کردم . نرگسی گفت : « ببینم ، زخمی شدی؟» گفتم : آره ، اما چیزی نگفت . ماشین هم چنان با آن چرخ های پنچر و تکان ها و سر و صدای فراوان به راه خود ادامه می داد که صدای تق تق شیشه ی پشت سرم مرا متوجه خودش کرد ، سرم را عقب برگرداندم ، یکی از رزمنده ها مجروحی بود که قبلاً سوار کرده بودیم با اشاره ی دست علیمرد مهرداد را نشانم می داد.
به چهره ی علیمرد نگاه کردم دوباره همان لبخند شیرین و جذاب را در چهره اش دیدم اما این بار نگاهم نمی کرد ، چشمانش بسته بود ، شاید لبخندش زیباتر هم شده بود گفتم : علیمرد !... علیمرد! ... انگار صدایم را نمی شنید. یک مرتبه متوجه شدم خون از کمرش فوران می زند. لحظه ای چشمانش را باز کرد ، نفس عمیقی کشید و آرام کلماتی نامفهوم را بر زبان آورد. یقین دارم شهادتین می گفت. لحظاتی بعد خودش و آن لبخند شیرینش جاودانه شدند...
@KhatmeNoor
هدایت شده از m.Faraji
─┅•═༅❁🦋﷽🦋❁༅═•┅─
سهم مطالعه #نهج_البلاغه ( #روز_صد_بیست_ویکم)
🗓 چهارشنبه 13 اسفند 1399
📜 خطبه ۱۸۵ تا خطبه ۱۸۴🔻
💎اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ💎
🌷ثواب نهج البلاغه خوانی تقدیم به
«سردار شهید یوسفرضا ابوالفتحی» ؛ ۱۳ اسفند سالروز شهادت این شهید بزرگوار
─┅•═༅𖣔✾💠✾𖣔༅═•┅─
📣📣📣🌿🌹﷽🌹🌿📣📣📣
در ستايش پيامبر
1⃣ خداشناسی
ستايش خداوندی را سزاست که حواس پنج گانه او را درک نکنند، و مکان ها او را در برنگيرند، ديدگان او را ننگرند، و پوشش ها او را پنهان نسازند، با حدوثِ آفرينش، اَزَلی بودن خود را ثابت کرد، و با پيدايش انواع پديده ها، وجود خود را اثبات فرمود، و با همانند داشتنِ مخلوقات، ثابت شد که خدا همانندی ندارد. خدا در وعده های خود راستگو، و برتر از آن است که بر بندگان ستم روا دارد، ميان مخلوقات به عدل و داد رفتار کرد، و در اجرای احکام عادلانه فرمان داد. حادث بودن اشياء، گواه بر اَزَليّت او، و ناتوانی پديده ها، دليل قدرت بی مانند او، و نابودی پديده ها، گواه دائمی بودن اوست. خدا يکی است نه با شمارش؛ هميشگی است نه با محاسبه زمان؛ برپاست نه با نگهدارنده ای؛ انديشه ها او را می شناسند نه با درک حواس؛ نشانه های خلقت به او گواهی می دهند نه به حضور مادّی؛ فکرها و انديشه ها بر ذات او احاطه ندارند، که با آثار عظمت خود بر آنها تجلّی کرده است، و نشان داد که او را نمی توانند تصوّر کنند، و داوری اين ناتوانی را بر عهده فکرها و انديشه ها نهاد. بزرگی نيست دارای درازا و پهنا و ژرفا، که از جسم بزرگی برخوردار باشد، و با عظمتی نيست که کالبدش بی نهايت بزرگ و ستبر باشد، بلکه بزرگیِ خدا، در مقام و رتبت و عظمت او، در قدرت و حکومت اوست.
2⃣ويژگيهای پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)
گواهی می دهم که محمّد(صلی الله علیه و آله) بنده و فرستاده خدا، و پيامبر برگزيده، و امانتدار پسنديده اوست «درود خدا بر او و عترت او باد» خدا او را با حجّت های الزام کننده، و پيروزی آشکار، و راه روشن فرستاد، پس رسالت خود را آشکارا رساند، و مردم را به راه راست واداشت، و آن را به همگان نشان داد، و نشانه های هدايت را برافراشت، و چراغ های روشن را بر سر راه آدميان گرفت، رشته های اسلام را استوار کرد، و دستگيره های ايمان را محکم و پايدار کرد.
📜 #نهج_البلاغه، #خطبه185
📣📣📣🌿🌹📜🌹🌿📣📣📣
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی