#اَلسَّلامُعَلَیکَیابَقیَّهالله 🍃🌸🌤
من گلے دارم ڪہ دنیـا را گلستـان مےڪند....
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج♥️
#تولدتمبارکامامعزیز 🌸
💜💙💚💛
╔═🌺🌺════╗
@khoodneviss
╚════❤️❤️═╝
خودنویس
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃 #خاطرهینامادری_قسمت۷۴ آقا جواد رختخوابم را قبل از آمدن به بیمارستان پهن کرده بود. طبق
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
#خاطرهینامادری_قسمت۷۵
مادر توسط مبینا متوجه شرایط من شده بود و ناراحت؛
_مادر برگردم بیام پیشت؟
خیالش را راحت کردم تا به زیارتش برسد؛
_ نه...من حالم خوبه.
مادر حاج آقا قراره بیاد پیشم.
نگران نباش....
حرم رفتی برام دعا کنید.
لیلا گوشی را گرفت و کلی سفارش کرد.
_چون جنین داخل رحم مدتی مرده بوده؛ حتما عفونت پیدا میکنی.
به محض پیدا شدن علایم، پیش یه متخصص برو وگرنه خیلی اذیت میشی.
_ باشه حتما... شما نگران نباشین.
مادر آقا جواد نزدیک ده روز پیشم ماند.
مدام میپرسید؛
_ مادر چیزی نمیخوای؟
اما یک بار غذا درست نکرد.
کار بلد نبود.
یک غذای پخته و گرم، طی آن ده روز نخوردم.
تنها پختنی ان مدت، اسفناج پختهای بود که خودم پاک کردم و شستم.
مکرر می گفت هر چی میخوای بگو؛
اما به ذهنش نمیرسید یک وعده غذا بپزد.
خجالت میکشیدم بگویم غذا درست کن.
دلم غذای پخته میخواست یک غذای گرم.
حس میکردم توی دلم زخم است و غذای پخته و گرم برایش مرحم.
نه صرف تغذیه.
خانم کریمی چند بار به دیدنم آمد اما هر بار که مادر شوهرم را کنارم میدید خیالش راحت میشد.
با مادر آقا جواد تنها بودیم.
زنگ خانه به صدا در آمد.
مادر در را باز کرد.
همسایه، سینی بدست مقابل در ایستاده بود.
نیم خیز شدم ببینمش.
همزمان با مادر شوهر، پاسخ سلامش را دادم.
خانم نصیری که من را توی رختخواب دید، نگران وارد شد؛
_خدا بد نده خانم حاج آقا!
_ بد نبینید، خدا بد نمیده؛
چند روز پیش حالم بد شد و جنین سقط شد.
با ناراحتی اشاره به سینی کرد؛
_ براتون ویارونه آوردم. نمیدونستم حالتون خوب نیست.
به سینی نگاه کردم؛
انواع ترشی ها را با نظم خاصی داخل سینی چینش کرده بود؛ هوس برانگیز.
لبخندی زدم؛
_این خوشمزه ها همیشه قابل خوردنن. شما خیلی لطف کردید.
خانم نصیری همسر سرهنگ نصیری همسایه دیوار به دیوار ما، از هموطنان خونگرم جنوب بود و هر جمعه، دود و دم کبابشان براه.
سری قبل که بوی کباب راه افتاد، آقا جواد از من که باردار بودم بیشتر هوسش گرفته بود.
میخندید؛
_عجب بوی راه انداخته جناب سرهنگ!کاش یه خوراکشو از پنجره آشپزخونه میفرستاد، اینور؛
هنوز جملهاش تمام نشده بود که صدای در واحد بلند شد.
آقا جواد در را باز کرد.
جناب سرهنگ با سینی غذا جلو در بود. آقا جواد هول کرده بود و اشتباهی بجای تشکر گفت:
_ قابل نداره
و پشت بندش خنده بزور کنترل شده جناب سرهنگ.
👇👇👇👇
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃
#خاطرهینامادری_قسمت۷۶
دوران استراحت بعد از سقط گذشت؛
تولد محدثه بود.
آقا جواد گفته بود دو سال پیش، مادر محدثه برایش تولد مفصلی گرفت و آقا جواد را به بهانهی اینکه تولد زنانه است از خانه بیرون فرستاده بودند و تولد بچگانه به مجلس رقص تبدیل شده بود.
آن تولد به محدثه خیلی خوش گذشته بود و گاهی یاد آوری میکرد.
با خودم گفتم:
_منم براش یه تولد مفصل میگیرم؛
بعد این مدت سختیی که پشت سر گذاشته حال و هواش تغییر کنه؛ اثر اون تولد قبلیه هم کم بشه.
هماهنگ با آقا جواد، برنامه ریزی کردیم. تعدادی از همسایه ها و معلم و همکلاسی های محدثه دعوت شدند.
کیک بزرگی سفارش دادم.
یک دست لباس شیک و زیبا برایش خریدم.
برای کادوی تولدش زنجیر و پلاک تولدت مبارک، گرفتم.
زمانی که محدثه مدرسه بود فرصت مناسبی بود برای تزیین اتاق.
بعد از تزیین در اتاق را قفل کردم.
سفره ی ناهار دو نفره پهن کردم.
محدثه از بس خوشحال بود کاملا مطیع و حرف شنو، شده بود. برعکس همیشه که فقط یک کلام توی دهانش بود و آن کلمه، نع؛
این چند روز فقط می گفت؛ چشم.
ناهارش را، کامل و با اشتها و سریع خورد.
ساعت سه، سر و کله همکلاسیهایش پیدا شد.
در اتاق را باز کردم. محدثه با دیدن اتاق ذوق زده شد و خودش را با هیجان توی بغلم انداخت و قربان صدقهام میرفت.
حس بدی سراغم امد.
نمی دانم چرا، اما آرام پسش زدم.
نمیتوانستم روابط عاطفی برقرار کنم. گیرنده های عاطفی محدثه بسیار قوی بود اما خوشحالیاش، آنقدر زیاد بود که بروی خودش نیاورد.
میهمانان آمدند.
از دوستانش، پذیرای کردم.
هر کدام کادویی مناسب با توان کودکانهشان، تهیه کرده بودند.
محدثه همهی حواسش به کادوهایش بود.
هر کسی اشارهای به کادوهایش، میکرد، با غضب محدثه روبرو میشد.
خانم کریمی مهربان، که حالا دیگر، حقش از همسایه برای من بیشتر بود، بچه ها را به شلوغ کردن، تشویق میکرد؛
_ بچه ها جیغ بزنید؛
دست بزنید؛
بالا و پایین بپرید؛
بچه ها هم خدا خواسته، از فرصت استفاده میکردند.
راستی، راستی، فرش راه افتاد و از دیوار بالا رفت.
ای کاش از آن صحنه عکسی گرفته بودم.
محدثه شمع را فوت کرد و کیک را برش زد.
کادوها را یکی یکی، باز میکرد.
ذوق داشت.
اما هنوز تولد تمام نشده بود که محدثه تغییر رفتار داد و شد همان محدثه سابق.
به اندازه یک مجلس بزرگ ظرف نشسته جمع شده بود.
من ماندم و کلی ظرف نشسته و خانه بهم ریخته و محدثه لجوج.
هنوز کارهای آشپزخانه تمام نشده بود که خاله آقا جواد تماس گرفت و گفت؛ تو مسیر منزل ما هستند و آدرس می خواهند.
برای خاله خیلی مهم بود در تولد محدثه شرکت کند و به محدثه کادو بدهد.
#ریحان
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
@Khoodneviss
💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜🍃💜
6.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | احساس نیاز بیشتر به منجی در دنیای امروز
🔺 گزیده سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب به مناسبت روز نیمه شعبان
حضرت آيتالله خامنهاي رهبر معظم انقلاب اسلامي: در تاريخ بشر شايد كمتر دورهاي اتفاق افتاده باشد كه آحاد بشري در همه جاي عالم بهقدر امروز احساس نياز به يك منجي داشته باشند. چه نخبگان كه آگاهانه اين نياز را احساس ميكنند و چه مردم كه در ناخودآگاه خود به يك منجي و مهدي احساس نياز ميكنند/ امروز بعد از آني كه بشريت مكاتب و مسلكهاي گوناگون را تجربه كرده از كمونيسم تا ليبرال دموكراسي غربي، اما بشر احساس آرامش نميكند/ بشر با پيشرفتهاي حيرتآور، احساس آرامش نميكند. بشريت دچار فحشا و گناه و بيعدالتي و شكاف طبقاتي بسيار وسيع است. بشر دچار سوءاستفاده قدرتها از علم است و بشر دچار سوءاستفاده از كشفيات طبيعت است.
@Khoodneviss